چریک و مبارز نامدار نهضت اسلامی ایران شهید سیدعلی اندرزگو از جنبههای گوناگون سلوک و رفتار و درکلیتِ سبک زندگی خویش، میتواند به مثابه الگو مطرح شود. گفتوشنود با حجتالاسلام سیدمحمود اندرزگو فرزند وی نیز با همین رویکرد انجام گرفته است. امید آنکه مفید آید.
سابقه تحصیلی شهید سیدعلی اندرزگو، همواره تحتالشعاع شخصیت مبارزاتی ایشان بوده است. با توجه به اینکه شما خود دانشآموخته حوزه هستید، جایگاه علمی ایشان را چگونه ارزیابی میکنید؟
بسماللهالرحمنالرحیم. شهیدسیدعلی اندرزگو پس از اتمام دروس مقدماتی، به حوزه علمیه قم رفت و در محضر اساتیدی، چون آیتالله منتظری و آیتالله خزعلی درس کفایه و پیشتر از آن نزد آیتالله علوی گرگانی رسائل و مکاسب را خواند و لذا میتوان گفت: حین اشتغال به کارهای سیاسی و مبارزاتی، از درس و بحث نیز غافل نبود. در مدرسه چیذر تهران هم قبل از اینکه توسط ساواک شناسایی شود، به تدریس مشغول بود.
ایشان دروس حوزه را تا چه سطحی رساندند؟
از آنجا که شهید اندرزگو نمیتوانست در جایی مستقر شود و دائماً در حال فرار بود، سوابق تحصیلی ایشان چندان برای کسی مشخص نیست. همینقدر میدانیم که سطوح عالی حوزه را تمام کرد و چند سالی هم خارج خواند، ولی به دلیل زندگی مخفی نتوانست ادامه دهد. در دورانی که در مشهد بود، درس صمدیه و سایر دروس مقدماتی حوزه را تدریس میکرد که از آن زمان، نوارهای قدیمی ریلیاش باقی مانده است. ایشان به محض اینکه فرصت پیدا میکرد، چند طلبه را جمع و به آنها درس میداد. خودش هم در هر فرصتی، در کلاسهای مختلف شرکت میکرد. از جمله در درس تفسیر آیتالله آقامیرزا جواد تهرانی در مشهد شرکت میکرد یا به شکل خصوصی، با بعضی از آقایان درس میگرفت و از محضر آنها استفاده میکرد. احتمالاً دوستان ایشان میدانند با کدامیک از استادان حوزه درس گرفته و تا کدام سطح خوانده بود.
ظاهراً دربسیاری از مواقع، مشغول تبلیغ هم بودهاند؟
بله، شهید اندرزگو به تبلیغ اهمیت زیادی میداد و من از بسیاری افراد شنیدهام که ایشان همیشه یکسری وسایل اولیه را در ساکش میگذاشت و به مناطق و روستاهای دورافتاده کشور میرفت و به تبلیغ میپرداخت. بیآنکه کوچکترین چشمداشتی از کسی داشته باشد، به روشنگری مشغول بود و با اخلاص تمام مردم را با وظایف شرعی و اجتماعی خود آشنا میکرد. ایشان با اینکه دائماً تغییر قیافه و لباس میداد که توسط ساواک شناسایی نشود و گاهی مجبور بود با لباس معمولی تردد و زندگی کند، در این کسوت هم لحظهای از تبلیغ و روشنگری غافل نمیشد.
از اهتمام ایشان به تبلیغ و پراکندن اندیشه مبارزه، داستانی هم دارید؟
بله، رژیم شاه تصمیم داشت در قم- که شهری مذهبی است- چند سینما درست کند و با نمایش فیلمهای مستهجن، حرمت و جایگاه این شهر را از بین ببرد. شهید اندرزگو به بیوت مراجع میرود و آنجا سخنرانیهای روشنگرانهای انجام میدهد و به برخی طلاب میگوید به محض اینکه دیدند مأموران ساواک وارد مجلس شدهاند، فیوز برق را قطع کنند تا ایشان در تاریکی فرار کنند. موقعی که بنای ساختمان سینما شروع شد، به نگهبان آنجا گفت: از اینجا برو، چون میخواهیم اینجا را منفجر کنیم!
با توجه به تقید شهید اندرزگو به مبانی و احکام اسلامی، آیا حجت شرعی را شخصاً از مبانی استنباط یا به مراجع رجوع میکرد؟
در ماجرای اعدام انقلابی حسنعلی منصور- که شهید اندرزگو هم در آن شرکت داشتند- مؤتلفه حجت شرعی برای ترور او را از علمای متعددی گرفته بود. علت تصمیم مؤتلفه برای ترور منصور این بود که او لایحه کاپیتولاسیون را- که سند رسمی بردگی ایرانیها در مقابل امریکاییها بود- به مجلس داده بود تا نمایندگان تصویب کنند.
با توجه به اینکه امام حرکتهای مسلحانه را تأیید نمیکردند، نظرشان در باره این اقدام مؤتلفه چه بود؟
امام معتقد به قیام همگانی و مردمی بودند و هیچگاه حرکتهای مسلحانه را تأیید نکردند. با این همه بعدها از حاج احمد آقا شنیدیم که از قول آقا مصطفی میگفتند: «وقتی امام در ترکیه خبر ترور منصور را شنیدند، فرمودند: در حق کسانی که این کار را کردند دعا میکنم.» در رژیم شاه گروههای مختلفی فعالیت مسلحانه میکردند که امام از هیچیک از آنها حمایت نکردند، مخصوصاً در مورد مجاهدین خلق، علما و مبارزان زیادی توصیههایی داشتند، اما امام هرگز آنها را نپذیرفتند.
نگاه حضرت امام به فعالیتهای شهید اندرزگو چه بود؟
از یکی از آقایان شنیدم که گفتند در نجف خدمت امام رسیدم و در باره شهید اندرزگو با ایشان صحبت کردم. فرمودند: زندگی ایشان را از وجوهات شرعیه تأمین کنید. در حالی که امام در صرف وجوهات شرعیه، فوقالعاده حساس و محتاط بودند و از آنها برای هر کسی و هر موردی هزینه نمیکردند. این توصیه نشان میدهد امام از فعالیتهای ایشان با خبر و راضی بودند.
با توجه به مخالفت امام با فعالیتهای مسلحانه، چطور فعالیتهای شهید اندرزگو را قبول داشتند؟
چون آن شهید بزرگوار، کاملاً به مسائل دینی و شرعی تقید داشت و بدون اجازه امام یا علمای معتمد ایشان، دست به هیچ کاری نمیزد. ایشان قسم خورده بود تا پایان عمرش، از کسی جز امام تقلید نکند. از این گذشته شهید فقط در صورت ضرورت و بر اساس مبانی و احکام، دست به اسلحه میبرد. اکثر کسانی که ایشان در طرح ترور آنها شرکت داشت، رؤسای ساواک، شکنجهگرها، قاتلان مردم و افرادی مفسد بودند. مضافاً بر اینکه ایشان هرگز بدون فتوای یک مرجع وارد اینگونه عملیاتها نمیشد. هرگز نشنیدیم ایشان سرخود و بر اساس استنباط خویش در تروری شرکت کند.
به نظر شما، عدم اعتقاد حضرت امام به مبارزه مسلحانه و تأیید فعالیتهای شهید اندرزگو توسط ایشان با هم تناقض ندارد؟
خیر، امام مبارزه مسلحانه در سطح کلان را قبول نداشتند، اما برای دفاع از خود یا در مقاطع حساس و به شکل محدود، بعضی از این حرکتها را تأیید میکردند. امام نمیخواستند به گروههایی که مبارزه مسلحانه میکردند مشروعیت ببخشند، زیرا خط مشی و افکار آنها را قبول نداشتند، ولی شهید اندرزگو انسانی متقی، مؤمن، ایثارگر و واقعاً پیرو ولایت بود و هرگز خودسرانه عملی را انجام نمیداد. مهمتر از همه اینکه بسیار مخلص بود و به دنبال سهمخواهی نبود. تمام زندگی شهید گواه صادقی بر ایثار و اخلاص ایشان است.
خود شما و خانواده از حضرت امام، توصیفی در باره شهید اندرزگو شنیدهاید؟
بله، بعدها که توانستیم با خانواده خدمت امام برویم، ایشان بسیار شهید اندرزگو را تجلیل کردند و فرمودند: «وجود ایشان برای انقلاب مایه برکت بود و ما امثال ایشان را کم داشتیم.» شهید اندرزگو هم بسیار به امام علاقهمند بود و وقتی شنید امام برای ایشان دعا کردهاند، بسیار خوشحال شد و به خود میبالید.
به سلوک عبادی و شخصیت معنوی شهید هم اشارهای کنید، چون کسانی که به دنبال مبارزات مسلحانه بودند، معمولاً به این مسائل توجهی نداشتند؟
زندگی درونی و بیرونی شهید، کاملاً منطبق بر یکدیگر بودند، بنابراین شخصیت حماسی و مبارزاتی آن بزرگوار، در واقع انعکاس باطن و روح بلند ایشان است. شهید اندرزگو بسیار به احکام، آداب و شعائر تقید داشت. بسیاری از کسانی که حتی اهل نماز و عبادت هم بودند، گاهی توجیه میکردند که مثلاً، چون در حال مبارزه هستیم، پس گاهی نماز اول وقت ضرورت ندارد! اما شهید اندرزگو بسیار خودساخته و متقی بود و همین تقوا، به ایشان بصیرت کمنظیری میداد. خداوند هم وعده فرموده است کسانی که در راه خدا تقوا پیشه و به دستورات دین با دقت عمل کنند، «فرقان» یعنی قوه تشخیص و بصیرت به آنها عطا خواهد کرد. شهید اندرزگو بسیار به انجام واجبات، مستحبات و نوافل، نماز اول وقت و توسل به اهل بیت (ع) مقید بود. با اینکه اهل مبارزه مسلحانه و عمدتاً درحال درگیری بود، قلب بسیار رئوف و مهربانی داشت و هنگامی که روضه اهل بیت (ع) را میخواند یا دیگران میخواندند، بهشدت میگریست. در تمام جنبههای زندگی و نیز مبارزات خود، اهل توکل و توسل بود. مرحوم ابوترابی میگفت: ایشان همیشه با توکل و توسل کار مبارزهاش را پیش میبرد. ایشان بارها به مادرم گفته بود امام زمان (عج) لطف و کمک کردند تا کار ما پیش برود وگرنه راهی که ما در آن قدم گذاشتهایم، بسیار راه سختی است.
شهید اندرزگو برای بسیاری از مبارزان، از جمله مجاهدین خلق منابع مالی و اسلحه تدارک میدید. معیار ایشان برای کمک به مبارزان چه بود؟
تقید به اسلام، روحانیت و مراجع مهمترین شاخص ایشان برای کمک به مبارزان بود، به همین دلیل هم وقتی در سال ۱۳۴۹ متوجه شد مجاهدین خلق دچار انحراف فکری شدهاند، دیگر به آنها کمک نکرد تا جایی که مجاهدین ایشان را تهدید میکنند که اگر با ما همکاری نکنی، تو را میکشیم! شهید اندرزگو بسیار باهوش و با تجربه بود. به همین دلیل، خیلی زود متوجه انحراف مجاهدین شد. برای ایشان مرز ارتباط با گروهها و افراد، اسلام بود و بس. تا وقتی که احساس میکرد آنها در خط اسلام و امام هستند، هر کمکی از دستش برمیآمد به آنها میکرد، اما همین که حس میکرد از این مسیر منحرف شدهاند و با امر به معروف و نهی از منکر هم برنمیگردند، با آنها قطع ارتباط میکرد.
نظر شهید اندرزگو در باره جریان موسوم به «ملی مذهبی» چه بود؟
از افراد و جریاناتی که در مبارزات گرایشهای ملی داشتند، خاطره خاصی درباره شهید اندرزگو نشنیدهام. ایشان مقلد امام بود و طبیعتاً ربط زیادی با ملی مذهبیها پیدا نمیکرد. شهید اندرزگو بیشتر با گروههای مذهبی ارتباط داشت و در تمام طول عمر، معتقد به تشکیل حکومت اسلامی بود. بر همین اساس هم با جنبشهایی که در سوریه، پاکستان، لبنان، عراق، فلسطین و مناطق دیگر جهان اسلام فعالیت میکردند، رابطه داشت. همین امر نشان میدهد شهید خواهان برقراری حکومت اسلامی در همه کشورهای اسلامی بود.
با توجه به ارتباط شهید اندرزگو با گروههای مدعی مبارزه در داخل کشور، علیالقاعده باید از فعالیتهای افرادی، چون مهدی هاشمی هم شناخت خوبی میداشته است. در این باره چیزی نشنیدهاید؟
از یکی از دوستان شهید اندرزگو شنیدم که ایشان گفته بود مهدی هاشمی با ساواک همکاری میکند. متأسفانه او با ارتباطاتی که در سطوح بالا داشت، توانست بعد از انقلاب پستهای مهمی را در سپاه و نهضتهای آزادیبخش بگیرد. شهید اندرزگو قبل از انقلاب، با او قطع ارتباط کرده و به این اطمینان رسیده بود که او در زمره قاتلان شهید آیتالله شمسآبادی است. یکی از دوستان پدرم میگوید یک بار شهید در حضور خود او، سیدمهدی هاشمی را تهدید کرده بود، در حالی که ماهیت او هنوز بر کسی آشکار نشده بود. این هم لطف و عنایت خداست که کسی بتواند اینقدر دقیق مدعیانِ به ظاهر هم مسلک خود را بشناسد.
شهید اندرزگو در عین حال که با همه گروهها ارتباط و گاهی همکاری داشت، اما هرگز عضو هیچ حزبی نشد. علت چه بود؟
شهید اندرزگو تنها راه امام را راه حق میدانست و ملاک و معیارش برای ارتباط با افراد، نسبت آنها با خط امام بود. ما هر روز چندین بار در نماز از خدا میخواهیم ما را به راه راست هدایت کند. معلوم میشود راه راست و صراط مستقیم فقط یک راه است و تنها راه رسیدن به رستگاری همان است و بس. شهید اندرزگو به خاطر اخلاص و ایمانش، مورد عنایت خدا قرار گرفت و خداوند راه راست را که همانا راه امام بود، به ایشان نشان داد. شهید در بسیاری از موارد، حتی با دوستان قدیمی به دلیل آنکه در خط امام نبودند، قطع رابطه کرد. بدیهی است محبت ناشی از شناخت است. در مورد امام و خط امام نیز این موضوع صادق است. شهید اندرزگو به این شناخت رسیده بود که خط امام دنباله خط اولیا و انبیای الهی است و همه افراد و گروهها را با این خط میسنجید. ایشان در ایامی که کسی جرئت نداشت اسم امام را حتی در خانهاش بر زبان بیاورد، در سخنرانیها و منابر آشکارا از امام نام میبرد. ایشان راه امام را با بصیرت کامل انتخاب کرده بود. از همین رو هرگز دچار تزلزل و تردید نشد.
با توجه به اینکه شهید اندرزگو هیچیک از درسهای امام را درک نکرده بود، این شناخت عمیق از امام چگونه برای ایشان حاصل شده بود؟
قطعاً این روایت از پیامبر اکرم (ص) را شنیدهاید که در آخرالزمان مردمانی خواهند آمد که بهتر از مردمان دوره من هستند و بهتر از اینها به احکام دین عمل میکنند، بنابراین برای شناخت و درک یک شخصیت، قرابت و نزدیکی فیزیکی، ملاک چندان مهمی نیست. مهم علاقه و ارتباط روحی و معنوی است. اویس قرنی در تاریخ اسلام نمونه خوبی است. او هیچگاه پیامبر (ص) را ندید، ولی رسول خدا در باره او سخنانی را فرمودند که در باره کس دیگری نفرمودند. نمیدانم آیا شهید اندرزگو واقعاً در کلاس امام حاضر میشد یا نه، ولی میدانم در خانه همیشه از امام حرف میزد. ایشان در سال ۱۳۴۲ که امام نهضت را شروع کرد، جوانی ۲۰ ساله بود و در قم سخنرانیهای ایشان را پیگیری میکرد. زمانی هم که امام را به نجف تبعید کردند، چند بار با اسامی مختلف خدمت امام رفت و از ایشان راهنمایی گرفت.
شهید اندرزگو در سالهای اوج خفقان رژیم پهلوی و قدرت ساواک، بیآنکه حتی یک بار هم دستگیر شود، به مبارزه مسلحانه ادامه داد. این همه مهارت در گریز از چنگ نیروهای امنیتی بینظیر است. ایشان این شیوه دقیق و ماهرانه را از کجا و چگونه یاد گرفته بود؟
دوستان شهید نقل میکنند ایشان حتی در دشوارترین مواقع هم کاملاً خونسرد و آرام بود و دست و پایش را گم نمیکرد. شهید اندرزگو فوقالعاده شجاع بود و در شرایطی که دیگران جرئت تکان خوردن نداشتند، دست به کارهای عجیبی میزد و در برابر مأموران عادی رفتار میکرد. ایشان در لبنان آموزشهای چریکی دیده بود، ولی در مورد وارد کردن اسلحه به کشور، جاسازی و مخفی کردن آنها تغییر چهره، گریم و جعل اسناد، آموزش ندیده بود و فقط به اتکای هوش خود عمل میکرد. همه اینها را از عنایت پروردگار و تا حد زیادی ناشی از بعد معنوی شخصیت شهید میدانم که حاصل تقوا، اخلاص و توکل بر خدا بود.
آیا ایشان به کسی آموزش چریکی هم میداد؟
شهید هر جا که بود، فرصت چندان زیادی نداشت و نمیرسید به طلبهها آموزش چریکی دهد، ولی در جلسات خصوصی به افراد مبارزِ رده بالا، طرز استفاده از اسلحه را آموزش میداد.
نحوه مبارزات شهید اندرزگو و گرفتار نشدن ایشان به دست ساواک در طول سالهای مبارزه، نشان میدهد ایشان ارتباطات گستردهای داشته است، وگرنه چنین کارهایی نشدنی بود. دراین باره چه تحلیلی دارید؟
همینطور است. کسی که زندگی مخفی دارد و مبارزه مسلحانه میکند، علیالقاعده باید کمترین روابط اجتماعی را داشته باشد، اما در مورد شهید اندرزگو قضیه کاملاً برعکس است، یعنی ما به هر جای ایران یا کشورهای منطقهای که میرویم، با افراد زیادی روبهرو میشویم که از ایشان خاطره دارند. این موضوع واقعاً برای خود من حیرتآور و رمز و راز این موفقیت، برایم مجهول است. بزرگترین خطر برای فردی که زندگی مخفی دارد، روابط اجتماعی آن هم در این سطح گسترده است، اما شهید اندرزگو با شیوههای کاملاً ابتکاری و رعایت مسائل امنیتی، این ارتباطات را برقرار میکرد و لو هم نمیرفت.
چگونه این کار را میکرد؟
کسانی که با ایشان رابطه داشتهاند، میگویند دو نفر که با هم دوست بودند و در عین حال هر دو با شهید اندرزگو رابطه داشتند، از این موضوع مطلع نبودند که هر دو دوست ایشان هستند! در شرایط خفقان سنگین و محیط امنیتی رژیم شاه، انجام چنین کاری مهارت و هوش بسیار بالایی میخواهد. ایشان همیشه ساعت ملاقاتها را خودش تعیین میکرد و نمیگذاشت دیگران برایش وقت تعیین کنند. هرگز سر قرارهایی که دیگران برایش تعیین میکردند، نمیرفت و به همین دلیل، بر اوضاع مسلط بود و خلق خوش و چهره بشاش و صفا و صمیمیتش باعث میشد بتواند خیلی راحت دیگران را حتی اگر تمایلات دینی هم نداشتند، جذب کند و از این روابط گسترده در موارد لزوم بهره ببرد. توانایی عجیبی در ایجاد ارتباط با جوانان داشت. بهقدری صمیمی و خوشاخلاق بود که حتی مخالفانش هم او را دوست داشتند و جذب شخصیت جالب او میشدند.
سفر به خارج، تهیه اسلحه و انتقال آن به داخل کشور، هزینه سنگینی دارد. چه کسی این هزینهها را میپرداخت؟
شهید اندرزگو هر وقت که امکان فراهم میشد، کاسبی یا کار میکرد. مدتی چایفروش بود. زمانی بنایی میکرد. اهل کسب و کار و تجارت بود و از انجام هیچ کار حلالی، ابا نداشت. بخشی از بودجه را هم از طریق وجوهات تأمین میکرد. علما از جمله امام، به ایشان اعتماد صددرصد داشتند و لذا مقرر کرده بودند بخشی از این هزینهها، از طریق وجوه شرعی تأمین شوند. در حالی که همه میدانیم علما، وجوهات شرعی را صرف هر کاری نمیکنند و بسیاری در این موضوع، احتیاطهای سخت دارند، چون سهم امام زمان (عج) به صورت امانت در اختیار علما قرار گرفته است و آنها به نیابت از امام زمان (عج) این وجوه را از مردم دریافت میکنند و لذا در هر جایی و برای هر کسی، خرج نمیکنند و صرف ایجاد مراکز عامالمنفعهای، چون درمانگاه، مدارس و بیمارستانها میکنند. بعضی افراد خیر هم به ایشان کمک میکردند. مثلاً دو برادر به نامهای حاج علی و حاج محسن بغدادی بودند که بسیار ثروتمند بودند و به شهید اندرزگو ارادت زیادی داشتند و میگفتند سید هر چه را که لازم داشته باشد، تأمین میکنیم. عدهای از بازاریهای متدین که حرکت ایشان را قبول داشتند، حمایت مالی میکردند.
با توجه به اینکه شهید اندرزگو در سالهای اوج قدرت ساواک توانسته بود از چنگ مأموران کارکشته ساواک بگریزد و هرگز دستگیر نشد، شهادت ایشان سه ماه قبل از پیروزی انقلاب - که ساواک دیگر عملاً قدرتی نداشت و اعتراضات مردمی جنبه آشکار پیدا کرده بود و بسیاری از مبارزان هم دیگر زندگی مخفی نداشتند- جزو شگفتانگیزترین رویدادهاست که همچنان هم برای آن پاسخ قانعکنندهای ارائه نشده است. نظر شما در این زمینه چیست؟
بله، ایشان در ۲ شهریور سال ۱۳۵۷ به شهادت رسید. ایشان در آن مقطع، دیگر با خود اسلحه حمل نمیکرد، در حالی که در تمام طول عمر مسلح بود. ایشان نسبت به شهادت خود آگاهی داشت. مادرمان میگویند آن روز صبح به ایشان گفته بود: «این آخرین باری است که مرا میبینی، سعی کن فرزندانم را خوب تربیت کنی.»
شما خیلی کوچک بودید که پدرتان شهید شد. آیا از ایشان خاطرهای در ذهن دارید؟
پدر ما خیلی در خانه و نزد ما نبود، منتها، چون بسیار با محبت و با عاطفه بود، با همان حضور اندک هم روی ما تأثیر عمیق گذاشته است. گاهی که با مادرم تلفنی صحبت میکرد، از دوری ما اظهار دلتنگی میکرد. با اینکه همیشه برای خرید اسلحه یا آوردن اعلامیههای امام به سفر میرفت، اما هیچوقت سوغاتی را فراموش نمیکرد و همیشه قشنگترین اسباببازیها را برای ما میآورد. با وجود فشار عصبی ناشی از تعقیب و گریز و خطرات زندگی مسلحانه و مخفیانه هرگز از خانواده غافل نمیشد. همین رفتارها نشان میدهد شخصیت جامعالاطرافی داشته است و چگونه جنبههای مختلف را در وجود خود جمع میکرد و نمیگذاشت مسائل مبارزاتی، توجه به زن، فرزند و خانواده را تضعیف کند. علایق ما برای ایشان بسیار مهم بود. یادم هست یک بار من و برادرهایم سر یک تفنگ اسباببازی دعوایمان شد و تفنگ شکست. با اینکه ساعت نزدیک ۱۲ شب بود و احتمال اینکه پلیس به ایشان مشکوک شود و دستگیرش کند زیاد بود، اما به مغازههای اطراف حرم که همیشه باز هستند رفت و تفنگ را خرید و آورد. این رفتار باید برای امثال بنده که با کوچکترین مسئولیت و مشغلهای یکسره همه وظایفمان را نسبت به زن و فرزند نادیده میگیریم، درس عبرت باشد.
نکته مهم این است که این توجه ایشان فقط معطوف به خانواده نبود، بلکه ایشان حواسش به فقرا و نیازمندان هم بود و به آنها سر میزد و رسیدگی میکرد. ایشان با آن همه خطر، فشار، تعقیب و گریز، لحظهای از یاد بندگان خدا غافل نبود و برای عدم رسیدگی به آنها بهانه و توجیه نمیتراشید. مرحوم ابوترابی میگفتند یکی از کارهای جدی ایشان، رسیدگی به مشکلات مردم بود و تا کارشان را به نتیجه نمیرساند، دست برنمیداشت. اینطور نبود که بگوید، چون دارم مبارزه میکنم، این کارها وظیفه من نیست. همیشه برای خدمت به مردم حاضر و آماده بود.
شما با اینکه بسیار خردسال بودید که پدر را از دست دادید، اما عشق و اعتقاد زیادی به ایشان دارید و پدرتان را الگوی خود قرار دادهاید. چگونه است که بسیاری از فرزندان پدر و مادر خود و شیوههای آنها را قبول ندارند؟
گرفتاریهای خانوادههای فعلی این است که به هم اعتماد ندارند. علتش هم این است که پدر و مادرها، با فرزندان خود صادق نیستند. به حرفهایی که میزنند عمل نمیکنند، به قولهایشان وفادار نیستند و به وعدههایشان عمل نمیکنند، بنابراین کودکان از خود آنها پیروی میکنند و نوعی رفتار منافقانه را در پیش میگیرند. پدر و مادری که خودشان در انجام تکالیف شرعی تعلل میکنند، چگونه میتوانند از فرزندانشان توقع داشته باشند که به انجام این امور پایبند باشند. این مسئله در تمام امور مصداق دارد. اگر قرار است فرزندمان اهل مطالعه و تحقیق از آب در بیاید، ابتدا باید این مسئله را از خودمان شروع کنیم، وگرنه به هیچوجه موفق نخواهیم شد. مهمترین رمز تربیت فرزند، تطابق گفتار و کردار پدر و مادر است. در اینگونه موارد است که فرزندان سخن پدر و مادر را میپذیرند.
در امور معنوی هم اگر پدر و مادر رعایت کنند و مثلاً به خواندن نماز اول وقت تقید داشته باشند، فرزندان هم جذب میشوند. اینها درسهایی هستند که کودک باید در کودکی یاد بگیرد، والا بعدها تغییر الگوی رفتاری او تقریباً غیر ممکن میشود، چون جامعه غالباً قادر نیست الگوی سالم به افراد ارائه بدهد. شهید اندرزگو با آگاهی کامل نسبت به این مسائل، به ما توجه میکرد و ما همیشه علاقه پدر را در وجودمان احساس میکردیم و میکنیم. ایشان واقعاً به ما محبت داشت و وقتی اسم بچههایش را میبردند، اشک میریخت. جالب اینجاست وقتی در سفر بود و برای مادرمان نامه مینوشت، تکتک ما را با القاب جالبی نام میبرد. برادرم مهدی خیلی شلوغ بود و پدر مینوشت مهدی جیغجیغو را ببوس یا مرا مینوشت محمود شکمو را ببوس، چون در بچگی خیلی خوشخوراک بودم. این دقتها نشان میداد پدرمان چقدر خوب ویژگیهای ما را میشناخت.