
موضوع تعامل بازار با نهضت امام خمینی در زمره سرفصلهای شاخص در بررسی تاریخچه قیام ۱۵ مرداد به شمار میرود. در آستانه سالروز این رویداد مهم تاریخ انقلاب و در گفتوشنودی که در پی میآید، روایت این همگامی از زبان جناب علاء میرمحمدصادقی از فعالان نهضت اسلامی تبیین شده است. امید آنکه مقبول افتد.
بعد از یک دوره فعالیت سیاسی در سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۲ که با مسئله مرجعیت اوج میگیرد و پس از واقعه ۱۵ خرداد دوران رکود پیش میآید، موضوع فعالیتهای مدنی و اجتماعی مانند قرضالحسنهها کلید میخورد. قبول دارید که جریان راهاندازی قرضالحسنهها از تبعات انفعال سیاسی گروههای مبارزه بازاری بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. این مسئله نیاز به توضیح دارد. از سال ۱۳۴۳ خفقان شدیدی حاکم شد. پس از ۱۵ خرداد عده زیادی کشته و امام هم دستگیر شدند. در همین ایام مرحوم آقای بهشتی هم برای مأموریتی به آلمان رفت. مجموع این اتفاقات شرایط را سخت کرد. ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی تازه پایان یافته بود که داستان لوایح ششگانه پیش آمد. گروههای مبارز در جستوجوی موضوعی بودند تا با استفاده از آن برای ادامه مبارزه برنامهای داشته باشند. جریان لوایح ششگانه دوباره گروههای مبارز را به جنبوجوش انداخت.
در همین دوران، مؤتلفه اسلامی هم فعالیتهای خود را گسترش داده بود. جمعیت مؤتلفه اسلامی در این دوران بسیار فعال بود و سازماندهی تازهای در جمعیت شکل گرفت. یکی از کارهای خیلی معروف مؤتلفه، تشکیل حوزههای ۱۰ نفره بود. مکانیسم اینطور بود که حوزههای ۱۰ نفره را در تهران تشکیل دادیم. در این حوزهها افراد جدیدی جذب شدند. هر یک از افراد در این گروههای ۱۰ نفره باید ۱۰ نفر را جذب میکردند و حوزه جدیدی شکل میدادند. اینها از سوی شورای مرکزی حمایت میشدند. هر شب برای تمام این حوزههای ۱۰ نفره دستور کار میفرستادیم. کار تا جایی پیش رفت که در تاکسی که مینشستی از میان مسافران اغلب یکی از آنها عضو گروههای ۱۰ نفری بود. هنوز فعالیتها برای حکومت آنقدرها جدی نشده بود که وارد عمل شود و جلوی فعالیتهای این حوزهها را بگیرد، اما به مرور که فعالیتها بسیاری از نقاط تهران را در برگرفت مقاومتی هم از سوی حکومت ایجاد شد. شبکه سری ما در تهران هنگامی افشا شد که امام اعلامیه معروف کاپیتولاسیون را صادر کردند. کاپیتولاسیون به عنوان محور گفتوگوها در جلسه انتخاب شد. شورای مرکزی باز هم تهران را به چند منطقه مرکزی تقسیم کرد. در این دوران همچنان دستههای ۱۰ نفره فعال بودند، اما برنامه سازمانی جدیدی طراحی شده بود. تکامل سیر مبارزهها رهبران مؤتلفه اسلامی را مجاب ساخته بود که سازمان را توسعه دهند. برنامه این بود که افراد این حوزهها یک شب اعلامیهها را به منازل خودشان ببرند و یک ساعت معین بعد از نیمهشب این اعلامیهها در تهران در تمام منازل ریخته شود. هنگامی که توزیع به این صورت سریع و منظم انجام شد، دستگاه امنیتی مات و مبهوت ماند؛ چراکه تصور نمیکرد چنین شبکه قویای در تهران وجود داشته باشد. پس از این ماجرا، ارتباط ما با امام (ره) هم افزایش پیدا کرد. با گروههای مبارز دیگر هم رابطه داشتیم و کمکم مؤتلفه تشکلی بسیار آبرومند و بزرگ شد.
جمعیتهای مؤتلفه از سویی بازاری بود و از سوی دیگر با روحانیت ارتباط داشت. آیا مؤتلفه رابط میان این دو نهاد بود و در انتقال کمکهای مالی از بازار به حوزه و روحانیون نقش داشت؟
تا حدودی اینطور بود. مثلاً پس از ماجرای فیضیه احساس شد حوزه به کمکهای مالی تازهای نیاز دارد. مؤتلفه اسلامی پیشقدم شد تا از بازار این کمک مالی را جمعآوری کند. قرار شد حساب بانکی باز کنیم تا افراد کمکهایشان را به آن حساب بریزند. قصد نداشتیم از بازاریان کمک مالی را به صورت دستی جمعآوری کنیم. استدلال مهم این بود که علاوه بر جنبه مالی، تظاهری هم در تأیید حرکت انقلابی روحانیت بشود.
ما در تمام بازار افراد را تشویق میکردیم تا به این حساب پولی واریز کنند. البته این کار به لحاظ امنیتی مشکلاتی داشت، چراکه بانک هر روز گزارش میداد که مثلاً هزار نفر به این حساب پول واریز کردهاند.
پس از این اتفاقات و پیش از حادثه ۱۵ خرداد ارتباطات شما با امام هم بیشتر شده بود؟
دیگر جلسات با امام به صورت هفتگی شده بود و ما به صورت مرتب به منزل ایشان میرفتیم. ارتباط هم منحصر به آقای بهادران نبود و همگی به دیدار حضرت امام (ره) میشتافتیم. آقایان عسگراولادی و توکلیبینا و خود من به دیدار امام (ره) رفتیم و با دیگر علمای قم هم ارتباط داشتیم. با آیات عظام مرحومان گلپایگانی، نجفیمرعشی و شریعتمداری هم جلساتی برگزار میکردیم. مؤتلفه دیگر ساختاری منسجمیافته بود و احساس میکرد باید بیش از گذشته نقشآفرینی داشته باشد. البته مشکلاتی هم وجود داشت. هنوز هماهنگی میان علما به شکل کامل ایجاد نشده بود. تفرقه بسیار زیاد بود و مردم پس از دستگیری حضرت امام (ره) قیامهایی را شکل داده بودند. آنها در میدانهای شهر تجمع میکردند و در اعتراض به رویه حکومت شعار میدادند.
مدیریت امواج اعتراض در روز ۱۵ خرداد چگونه انجام گرفت؟
از بیرون هم پشت سر هم تلفن میشد و همه کسب تکلیف میکردند. قرار شد در آن روز (۱۵ خرداد) جمعیت را از میدانهای تهران به سمت میدان ۱۵ خرداد حرکت دهیم. البته حرکت مردم فقط ناشی از تشویق و سازماندهی جمعیت مؤتلفه نبود و تا حد زیادی مردم به صورت خودجوش اعتراض را آغاز کرده بودند. هدف مردم اشغال محل رادیو در میدان ارگ بود. همان روز تا نزدیکیهای ظهر در جلسه بودیم و مرتب خبر میرسید که در کدام مناطق تهران درگیری رخ داده است. خبرها به صورت مداوم میرسید و شورا هم به صورت مرکز فرماندهی درآمده بود و اعلام میکرد که چگونه باید رفتار شود. جلسه که تمام شد مأمور شدم به سمت بازار و میدان ارگ بروم و ببینم آنجا اوضاع چگونه است. از خیابان خیام به طرف چهارراه گلوبندک آمدم. هنوز خیلی مانده به چهارراه گلوبندک عدهای مأمور پلیس را دیدم که به صورت قطار کنار هم ایستاده و خیابان را بستهاند و مسلسل به دست دارند و هرکس را که از طرف میدان اعدام به طرف بازار میآید بدون توجه میزنند. کمی بالاتر از سیدنصرالدین، چند نفری جمع شدیم. در همین بین یک نفر که پهلوی من ایستاده بود، گلوله خورد. او را به سرعت به کوچه کناری بردیم و به هر ترتیبی بود، جلوی خونریزی او را گرفتیم. باید او را در جایی مخفی میکردیم. به هر ترتیبی بود او را در منزلی در همان کوچه مخفی کردیم. وقتی بیرون آمدم، دیدم اصلاً امکان رفتن به چهارراه گلوبندک و رسیدن به میدان ارگ نیست. به همین دلیل، باز هم از طرف دیگر به سمت میدان اعدام برگشتم، به میدان قیام و از میدان قیام به طرف میدان امام حسین (ع) فعلی رفتم. وقتی به خانه رسیدم اهل خانه گفتند که هنوز برادرزادهام به خانه نیامده است (همانطور که گفتم من و برادرم و خانوادههایمان با هم زندگی میکردیم.) او هم هنگام بازگشت از مدرسه دارالفنون که دانشآموز آنجا بود، در مقابل بازار تهران تیر خورده بود. همه در خانه نگران مانده بودیم که عزتالله خلیلی زنگ زد و گفت: برادرزادهام مجروح شده و او را به بیمارستان بازرگانان بردهاند. به سرعت به سمت بیمارستان بازرگانان رفتم. نزدیکهای غروب شده بود، وضع بیمارستان بسیار بد بود. مجروحان را در راهروهای بیمارستان خوابانده بودند و از هر سمتی صدای فریاد و ناله میآمد.
درمان مجروحان و مصدومان آن روز چگونه ساماندهی شد؟ وضعیت بیمارستانها و مراکز درمانی چگونه بود؟
حالت فوقالعادهای در بیمارستان حاکم بود. در اتاقها مجروحان خوابیده بودند و از شدت درد فریاد میکشیدند، ولی کسی نبود که به حال آنها رسیدگی کند. وضع برادرزاده من هم بسیار وخیم بود. از او خون میرفت و به حالت موت افتاده بود. زخم او را بستم و خودمان برای کمک به دیگران رفتیم. هر کاری که میشد انجام میدادیم. از پانسمان گرفته تا جابهجایی بیمارها. دیگر فرصتی برای فکر کردن نبود. هر کسی باید کاری میکرد. مریض ما چند روزی آنجا بود تا اینکه متوجه شدیم اگر در آن بیمارستان بماند مرگ او قطعی است. در بیمارستانها بین مردم شایع شده بود که هر کسی تیر خورده، ۲۵ تومان هم پول تیر را باید بدهد. البته من ندیدم از کسی پولی گرفته باشند و از خودمان هم چنین چیزی مطالبه نشد. بالاخره، مریضمان را به بیمارستان دیگری بردیم و دو سال درگیر مداوای او بودیم.
پس از دستگیری امام خمینی، علمای بلاد برای نجات جان ایشان راهی تهران شدند. این حرکت در چه بستری روی داد و تا چه حد ادامه پیدا کرد؟
اتفاقاتی که در تهران رخ داده بود علمای دینی سراسر کشور را مجاب کرد که به سمت تهران حرکت کنند. در اینجا باز هم مؤتلفه اسلامی در سازماندهی مهاجرت علما به تهران نقش داشت. یکی از علمایی که قرار بود به تهران هجرت کند، آیتالله میلانی بود. قرار بر این شد که من به عنوان رابط میان مؤتلفه و ایشان، هماهنگی لازم را انجام دهم و شرایط را برای ورود آیتالله میلانی به تهران مهیا کنم. البته قبل از این ماجرا هم من رابط آیتالله میلانی و جمعیت مؤتلفه بودم. مرتباً به مشهد سفر میکردم و اگر ایشان اعلامیهای صادر میکرد آن را به من میداد تا برای تکثیر به تهران بیاورم. برخی از مواقع هم ایشان اعلامیههای خود را پست میکرد و اعلامیههای ایشان از این طریق به جمعیت مؤتلفه اسلامی میرسید و تکثیر میشد. شبکه توزیع اعلامیهها به موازات این جریان در تهران فعال بود و نمونههای تکثیر شده را در میان مردم پخش میکرد.
همکاری آیتالله میلانی با نهضت امام و مبارزین را چگونه ارزیابی میکنید؟
باید عرض کنم در جریان همین رفتوآمدها محبتی در دل آیتالله میلانی نسبت به من ایجاد شده بود و ایشان برخی مواقع ابراز لطف میکردند. یادم هست بعد از آزادی امام، به منظور گرامیداشت یاد شهدای ۱۵ خرداد قرار شد امام اعلامیهای صادر و آیتالله میلانی و آیتالله حاجآقا حسن قمی هم پای آن را امضا کنند. قرار شد اعلامیه امضاشده امام را برداریم و برای گرفتن امضا به همراه مرحوم شهید صادق اسلامی با قطار به مشهد برویم. اوضاع با گذشته متفاوت بود. به همین دلیل، تمهیدات امنیتی را هم به کار بردیم. برای اینکه لو نرویم هر کدام سوار یک کوپه جداگانه در قطار شدیم. هنگامی که به مشهد رسیدیم به هر ترتیبی که بود به منزل آیتالله میلانی رفتیم. در کوچه منتهی به منزل ایشان کیوسک پلیس گذارده بودند و افراد را بازجویی میکردند و سپس اجازه ورود میدادند. ما گفتیم از شهرستان آمدهایم و مسئله شرعی داریم که باید سؤال کنیم. بالاخره اجازه ورود دادند. وارد شدیم و اعلامیه را خدمت ایشان دادیم و آیتالله نیز آن را امضا کردند. ابتدا میخواستند اصلاحی در آن بکنند، اظهار کردیم، چون آیتالله خمینی به همین صورت امضا کردهاند اگر تغییری داده شود باید مجدد به قم برویم و ایشان امضا نمایند؛ لذا آقای میلانی با این استدلال قانع شدند. پس از آن، قرار شد خدمت آقای قمی برویم. به منزل ایشان رجوع کردیم. آقای قمی خودشان اعلامیهای تهیه کرده بودند ولی وقتی دیدند دو نفر از علمای برجسته اعلامیه را امضا کردهاند ایشان هم پای اعلامیه امام (ره) را امضا کردند. در هر حال، آیتالله میلانی هم به تهران آمد و در منزل آقای حاج احمد پورغدیری اقامت کرد. ما هر روز با ایشان در تماس بودیم و دیدار داشتیم. همزمان، عده زیادی از علمای شهرستانها به عنوان اعتراض به دستگیری امام به تهران میآمدند. مرحوم آیتالله خادمی هم از اصفهان آمد و، چون با ما از قبل ارتباط داشت برای سکونت به منزل ما آمد.
آیتالله خادمی شبها در منزل بودند و صبح زود ایشان را به هر کجا که میخواستند میبردم. ایشان در تهران جلساتی داشتند. همین رفتوآمدها سبب شد تا با علمای بزرگوار دیگری آشنا شوم. از طریق ایشان با مرحوم حاج میرزا احمد آشتیانی، از علمای بزرگ، آشنا شدم. به منزل میرزا محمدتقی آملی میرفتیم. منزل آیتالله امینی هم رفتوآمدهایی داشتیم. آقای خادمی به منزل آیتالله میلانی در تهران رفتوآمدهایی داشت. شبها رفتوآمدها به منزل آقای میلانی زیاد میشد و هوا هم گرم بود. آیتالله میلانی، به همین دلیل، شبها برای خواب و استراحت به منزل حاج قاسم همدانی در پلرومی میرفت. منزل حاج قاسم همدانی کمی بالاتر از سفارت آلمان بود.
کنترل ساواک بر علمایی که به تهران آمده بودند، چگونه اعمال میشد؟
ساواک به شدت اوضاع را تحت کنترل داشت. مأموران حتی در میان اطرافیان مراجع نفوذ کرده بودند. در آن زمان ریاست ساواک را پاکروان برعهده داشت که برخی مواقع در جلسات علما شرکت میکرد و نظر هم میداد. این مراودات سبب شد که برخی علما برداشت متفاوت از جو مبارزه آن دوران پیدا کنند. برخی از آنها میگفتند شاه چندان هم بد نیست و هنوز امکان اصلاح او وجود دارد. متعاقب این برداشتها، حرکتهایی هم انجام میشد تا جو مبارزه قدری فروکش کند. از جمله، آیتالله خوانساری به دیدار امام رفت. کسانی که زمینه این دیدار را فراهم کردند قصد داشتند امام را قدری آرامکنند و ضمناً نگرانیای را که در میان مردم نسبت به سلامت امام ایجاد شده بود کمی تخفیف دهند. این دیدار موجب اعتراض شدید چهرههای مذهبی انقلابی شد که چرا برخی از چهرههای روحانی و مذهبی قصد دارند نهضت را آرام کنند.
در آن دوران چه رخدادهای دیگری مردم را برای ادامه مبارزه ترغیب میکردند؟
در همین دوران، اتفاقات دیگری هم رخ داد که در کنار تلاشهای برخی از چهرهای مذهبی برای آرام کردن نهضت، حاشیهآفرین شد. اسدالله علم با جراید خارجی گفتوگویی انجام داده بود که دستگاههای امنیتی اجازه نداده بودند متن این گفتوگو در ایران منتشر شود، اما دکتر بقایی متن اصلی این مصاحبه علم را به فارسی ترجمه کرد و از طریق رسانههای داخلی منتشر ساخت. علم در مصاحبه گفته بود که ملاها مثل موش در اختیار ما هستند. این اظهارات موجب انسجام بیشتر انقلابیون شد. انتشار این گفتوگو همزمان شد با ادعاهای تازه پاکروان در مورد به مصلحت نبودن فعالیتهای سیاسی حضرتامام (ره) که در آن زمان با دشواری همراه شده بود. او گفته بود علما به شهرهایشان بازگردند تا قدری سروصداها بخوابد، من هم زمینه آزادی آیتالله خمینی و رفع مشکلات را فراهم میکنم. این ادعاهای پاکروان برخی از علما را تحت تأثیر قرار داده بود. شبی در گیر و دار این اظهارنظرها در منزل آیتالله میلانی جلسهای میان علما برگزار شد و در آن جلسه یکی از آقایان علما در اعتراض به وقایع رخ داده میگوید: «در این شرایط حاجآقا روحالله اعلامیه خیلی تندی دادهاند. بالاخره با شاه مملکت هم نمیشود اینگونه صحبت کرد.» بیرون اتاق ایستاده بودم که یکی از دوستان آمد و جریان را برایم تعریف کرد. همان شب با آیتالله میلانی جلسهای تشکیل دادیم. قصدمان این بود که قدری شرایط را ترمیم کنیم. مبارزان از چنین رفتارهایی رضایت نداشتند. آنان ماههای بسیاری در تکاپو بودند تا فضا را برای ادامه نهضت مهیا سازند ولی اظهارنظرهایی اینچنینی سرنوشت نهضت را تغییر میداد.
آیا دستگاههای امنیتی با علمای مهاجرتکننده به تهران برای اتمام مسافرت خود وارد گفتوگو هم شدند؟
بله، طبیعتاً. پیش از این، دستگاههای امنیتی با بعضی از علما نشستهایی ترتیب داده و سعی کرده بودند علما را نسبت به ادامه نهضت دلسرد کنند. به علما گفته بودند شما برای چه به تهران میآیید؟ اینجا حتی جایی هم برای سکونت ندارید. برای چه راه میافتید و به تهران میآیید؟ این موضوع ما را خیلی نگران کرد. برای اینکه اوضاع را تغییر دهیم با چهرههای سرشناس و مذهبی بازار جلسهای تشکیل دادیم و قرار شد بازاریها هرکدام از علمایی که به تهران آمده بودند برای سکونت به منزل خودشان ببرند. این اقدام قدری فضا را تغییر داد. حضور آیتالله میلانی در تهران خیلی به نفع نهضت تمام شد. ایشان محور شد. جمعیت مؤتلفه اسلامی هم با ایشان رابطه خوبی برقرار کرده بود. افزایش فشارهای مردمی و سیاسی شرایطی را فراهم آورد تا حکومت، حضرتامام (ره) را آزاد کند. برای ایشان و آیات محلاتی و قمی منزلی در اطراف باغ صبا تهیه شد. هنگامی که امام در این منزل سکونت کردند، از طریق جمعیت مؤتلفه اسلامی سعی کردیم مردم را برای دیدار با ایشان ترغیب کنیم. فعالیتهای خود را انجام میدادیم که ناگهان خبر رسید مردم برای دیدار ایشان صف چند کیلومتری تشکیل دادهاند. این جریان برای دولت خیلی سنگین و غیرقابل باور بود. در همین زمان، باز هم دولت اعلامیهای صادر کرد که ما با روحانیت به توافق رسیدهایم. اما این جریان توأم شد با انتشار متن مصاحبه علم توسط دکتر بقایی که این خود، سرآغاز شکلگیری دوره جدید مبارزات شد. بهخصوص امام با صدور اعلامیهای که بعد از انتشار اعلامیه دولت بود صریحاً اعلام کردند که ما با کسی توافقی نکردهایم و همچنان بر اعتراض خود باقی هستیم.