جواد محرمي
فاجعه «نفتكش سانچي» كه منجر به جان باختن شهادتگونه 32 تن از هموطنانمان شد، شاعران كشورمان را به واكنش وا داشت، به طوري كه بسياري از آنان براي اين حادثه غمبار اشعاري سرودند كه در رسانهها و فضاي مجازي منتشر شد؛ اشعاري كه قوام و استحكام بخش عمدهاي از آنها و نيز شورانگيز بودنشان غيرقابل انكار است.
مژگان عباسلو، شاعره هموطنمان در باب كشتهشدگان كشتي سانچي اينگونه نغمه سر داده است: دل به دريا زدنت گرچه تماشا دارد، تو نباشي چه تماشا لب دريا دارد؟ / تاري از پيرهنت نيز به من بازنگشت، اين چه تقدير غريبيست زليخا دارد؟ / آب در ديده و آتش به دلم، غير از من، آنچه خوبان همهدارند كه يكجا دارد؟/ من تو را سير نديدم كه گذشتي از من، با نگاه تو نگاهم چه سخنها دارد/ سيبِ از شاخه جدا گشته من! بعد از تو، مرگ برجاذبهاي باد كه دنيا دارد.
افشين علاء نیز براي درگذشت شهادتگونه ملوانان سانچي اينگونه ميسرايد: الهي جانِ آب آتش بگيرد، كه دريا زين عذاب آتش بگيرد/ نديدم جز شما پروانهاي را، كه در آغوش آب آتش بگيرد/ خرابم من، خرابم من الهي، كه اين جان خراب آتش بگيرد/ در اين غم، گونه و رخساره بگذار، كه با اشك مذاب آتش بگيرد/ درون سينه، آرامم بسوزد، درون ديده، خواب آتش بگيرد/ اگر پرسي ز كشتيبان و كشتي، زبانم در جواب آتش بگيرد/ تو اي خورشيد، بر بالين دريا، نيا، چون آفتاب آتش بگيرد/ ندارم چاره غير از شعر و تَرسَم، به دفتر، شعر ناب آتش بگيرد. سعيد نسيمي نيز در اينباره سروده: آتش حسرتي از آب به جانها افتاد، دل دريا به تپش از هيجانها افتاد/ ظلم اين طايفه هر دفعه يكي را سوزاند، قرعه اينبار به نام ملوانها افتاد.
شعر سيداميرحسين ميرحسيني نیز اينگونه است: عجب دنياي نامرديست مادر، براي زندگي بايد بميري/ براي لقمهاي نان بايد اينجا، ميان آبها آتش بگيري/ براي اينكه بال و پر بگيرم، چه شبها كه گرسنه خواب رفتي/ براي اينكه مردي را بسازي، به پايم و سوختي و آب رفتي/ در اين طوفانِ آتش توي كشتي، بهياد ِمهرباني تو هست/ بهياد روزهاي نوجواني، شكسته ميشدي با هر شكستم.
شعر رضا خوشتراشپسنديده نيز از اين قرار است: بايد بترسم از تلاطمهاي اين كابوس، بايد بترسم از همين اندوه اقيانوس/ هر شعله ميبينم به غرق بُهت و اندوه است، هر شعله ميبينم به غرق ماتم و افسوس/ يك ماجراي ديگري در شعلهها چرخيد، يك ماجراي شعلهور از آتش و ققنوس... / تو ناخداي باخداي كشتيام هستي، باور نكردي ترس را از جنس نامحسوس/ موجي تو را غرق تماشاي زمين ميكرد، گفتي كه هستي تا قيامت با زمين مأنوس.
محسن غلامحسيني درباره فاجعه سانچي نیز این گونه سروده: دوباره هموطنم شعلهشعله در آتش و پارههاي تنم شعلهشعله در آتش/ شراره اشك بصر شد به سينه سوزان، كه آب شد چمنم شعلهشعله در آتش. شاعر ديگر سيدمحمد سادات اخوي است كه چنين سروده: بارها در پاي دل پيچيدهام، ز تا عيار عشق را سنجيدهام/ گريهكردم... چشمها را سيل برد، رو به درياي بلا، خنديدهام/ ميشود در آب هم آتش گرفت... در ميان اشكهايم ديدهام.
سروده شهاب گودرزي شاعر ديگر كشورمان اينگونه است: ميانِ بُهتِ ما «سانچي» برافروخت، هوا و نفت و دريا را به هم دوخت!/ در اقيانوس غُربت، مردِ دريا، در آتش غرق شد، در آبها سوخت!
محمدامين فردوسي نیز شعرش را اينطور رقم زده است: پدر در شعله زاري بيامان سوخت، پسر از داغ دلتنگي برافروخت/ به مادر گفت: بابا كي ميآيد؟ نگاه حسرت خود را به در دوخت.
شعر محمدعلي يوسفي چنين است: در قعر دريا ميشود پرواز باشي، در بيصدايي ميشود آواز باشي/ گر مقصدت رضوان حق شد ميتواني، با ساكنان كوي او هم راز باشي.
سيدمهدي موسوي تبار در قالب يك چهارپارهاي مرثيهاي براي جانباختگان نفتكش سانچي سروده است كه از اين قرار است: ديماه داغ و درد، تدبير غرق خواب/دنيا عوض شده؟ آتش به روي آب؟/زنها و بچهها، درگير اشك و آه/ كشتي غرق درد؛ «ما بغض، ما نگاه»/ هر روزمون شده، اندوه و تسليت/ زخماي بيخودي، مرگاي بيجهت/ روزاي لعنتي، مرگو خبر نكن/ داغ دلامونو، هي تازهتر نكن.