
احمدرضا صدري
در روزهاي گذشته به بهانه سالروز آغاز تدوين قانون اساسي، گفت و شنودهايي را منتشر كرديم در رد يك افسانه تاريخي: تأثير مطلق شهيد دكترآيت در تصويب اصل ولايت فقيه در قانون اساسي و مهمتر از آن تأثيرپذيري او از حزب زحمتكشان و شخصِ مظفر بقايي كرماني! درگفت و شنودي كه پيش روي داريد، همچنان در راستاي ابطال همين ذهنيت باطل سخن رفته است. ذكر اين نكته لازم است كه راوي وقايع يعني دكتر حسين واعظي، از دوستان قديمي دكترآيت و اعضاي پرسابقه حزب زحمتكشان است و همين روايت وي را اعتبار و وثاقتي دوچندان ميبخشد. اميد آنكه مقبول افتد.
جنابعالي ازچه مقطعي و چگونه با شهيد دكتر سيدحسن آيت آشنا شديد؟ با توجه به اصفهاني بودن خود، خاندان ايشان را ميشناختيد؟
بعد از جريان ۲۸ مرداد ۳۲. مرحوم آيت رفت تهران و عضو حزب زحمتكشان شد و بعد كه به اصفهان آمد، با ما تماس گرفت و ارتباطمان آغازشد و تا پيروزي انقلاب ادامه پيدا كرد. جالب اينجاست كه بعد از انقلاب - كه از نظر سياسي و مذهبي ميتوانستيم به هم نزديك باشيم- هيچ ارتباطي با هم نداشتيم. آيت نوه دختري مرحوم آيتالله آسيدعلي نجفآبادي بود كه مردي بسيار متقي، فقيه و از بزرگان نجفآباد بود. من خودم بارها پاي منبر ايشان رفته بودم. خدا رحم ميكرد كه كسي بالاي منبر حرف بيهودهاي ميزد! او را فوراً از منبر پايين ميكشيد و ميگفت: «اگر معني دعاهايي را كه ميخوانيد ندانيد، به مفت نميارزد! برويد سواد ياد بگيريد.» به نظرم آيت از نظر شجاعت و صراحت به پدربزرگش رفته بود.
چقدر مذهبي بود؟
مذهبي خشك نبود، ولي قطعاً اعتقادات مذهبي محكمي داشت. در اصفهان به جلسات حزب زحمتكشان ميآمد و با من از بقيه نزديكتر بود. وضع مالي چندان خوبي نداشت و به شدت صرفهجويي ميكرد تا بتواند اسناد و نشريات و كتب فراواني را كه تمايل داشت، بخرد. به نظرم مجموعه اسناد و مطبوعات او را، در ايران كسي نداشت.
آيا خاطرهاي از آن دوران داريد؟
بله، در سال ۴۰ يا ۴۱ كنگره حزب زحمتكشان در اصفهان برگزار شد. من مسئول امور مالي كنگره بودم و به نظرم كنگرهاي را برگزار كرديم كه شايد در كل تاريخ اين مملكت بينظير باشد. ما يك بيابان را كه در آن هيچ وسيلهاي نبود، براي كنگره آماده كرديم. قابل ذكر است كه اصفهانيها ـ كه من و آيت هم جزو آنها بوديم ـ بودند كه حزب زحمتكشان را به طرف گرايش مذهبي بردند. من در كميته مرامنامه بودم و مرحوم آيت در كميته اساسنامه و ميخواستيم به هر نحو ممكن، در اين دو جا نفوذ و عقايد خود را اعمال كنيم. ما در كميته مرامنامه پيشنهاد كرديم كه قوانين مورد تصويب حزب، بايد با توجه به قوانين اسلام تدوين شده باشند. اين حرف براي قديميهاي حزب از جمله آقايان ديوشلي، وحيدي، پارسي و ديگران- كه هرچند لامذهب نبودند، اما نميخواستند حزب خيلي هم مذهبي بشود- گران آمد. خلاصه بحث بالا گرفت و گفتند: بهتر است برويم و از خود دكتر بقائي بپرسيم. دكتر بقائي با اين كار مخالف بود، منتها چون مرد سياستمداري بود، گفت: «فرض كنيد كه اين ماده را هم در مرامنامه آورديد، مطمئن باشيد احدي به خاطر اين ماده عضو حزب نميشود!»
به هرحال دكتر قبول كرد و ما اين ماده را در مرامنامه و اساسنامه گذاشتيم. آيت هم كمي در اساسنامه دستكاري كرد. بعد ديگر تماس او با ما زياد بود تا وقتي كه قضيه ۱۵ خرداد ۴۲ پيش آمد و آيت فعالانه در آن شركت كرد.
از نظر گرايشات سياسي چگونه بود؟
او درآن دوره و البته بعدها، از امريكا و انگليس متنفر بود و به روسها خوشبين. حزب زحمتكشان مخالف سلطنت نبود، چون دكتر بقائي معتقد بود كه تنها عامل انسجام كشور سلطنت است و تا آخر عمرش هم همين عقيده را داشت، ولي آيت كلاً با شاه مخالف بود و ميگفت: به جاي شعار عليه اقبال و علم، بايد خود شاه را نشانه گرفت. دكتر بقائي ميگفت اگر ميخواهيم به مبارزه ادامه بدهيم، بايد بتوانيم حزب را هم حفظ كنيم.
استدلال بقائي براي فعاليت درچارچوب قانون اساسي چه بود؟
ميگفت: «اگر در چارچوب قانون اساسي شعار بدهيد و فعاليت كنيد، شما را اذيت ميكنند، ولي جلوي فعاليتتان را نميتوانند بگيرند. اما اگر از ابتدا عليه سلطنت شعار بدهيد، طبق قانون اساسي مانع كارتان ميشوند.» آيت اين حرف را قبول نداشت و كمكم از حزب فاصله گرفت.
شما كه گرايشات مذهبي داشتيد، همراه با همفكرانتان طيف خاصي را در حزب زحمتكشان تشكيل داديد. اين موضوع در حزب ايجاد دوگانگي نكرد؟
اين كار، فقط كار اصفهانيهاي حزب بود و در هيچ جاي ايران عضو مذهبي به شكل اصفهان نداشتيم. موقعي در كميته مركزي عدهاي فوت كردند و عدهاي هم رفتند، اصفهانيها تبديل به يك اقليت قوي شدند، چون در كميته مركزي حزب، چهار نفرشان اصفهاني بودند. در اصفهان چون مسئول حزب يعني آقاي ميرعمادي خودش مذهبي جدياي بود، اساساً آدمهاي غيرمذهبي را در حزب راه نميداد.
پس شهيد آيت هم، در زمره ابواب جمعي همين گرايش در درون حزب بود؟
بله، دلش ميخواست حزب را به جهتي كه خودش مايل بود ببرد. وقتي دكتر بقائي به طرفداري از آيتالله خميني اعلاميه داد، آيت تا مدتي راضي بود چون همين را ميخواست. بعد از اين اعلاميه او به اصفهان آمد و ما با افرادي چون آيتالله خادمي و آيتالله منتظري و كساني كه به نوعي طرفدار آيتالله خميني بودند، در تماس قرار گرفتيم و سعي كرديم اين جريان را تقويت كنيم. در جلسات دعوتشان كرديم، برايشان جلسات روضه برگزار ميكرديم. اگر كسي بالاي منبر نام آيتالله خميني را نميبرد، منبرش را با بايكوت ميكرديم. خاطرم هست آيت كه به اصفهان آمد، گفت خوب است كه از آقاي بهشتي هم دعوت كنيد. ايشان در آن زمان خيلي مطرح نبود، منتها چون بسيار آدابدان و خوشلباس و آراسته بود، براي ما جوانها جذابيت داشت. با ايشان هم جلسه جالب و پرنكتهاي داشتيم.
چه شد كه دكتر آيت را از حزب زحمتكشان اخراج كردند؟
به دليل رويكردهاي راديكالش. او دائماً تند ميرفت و به شاه حمله ميكرد. دكتر بقائي هم نميتوانست اين نوع برخوردها را تحمل كند. بالاخره هم كميته مركزي او را اخراج كرد. هيچكس، حتي گروه اصفهان هم از آيت حمايت نكرد! دكتر بقائي ميگفت: «من از آيت بدم نميآيد، ولي مصلحت نيست كه به حزب بيايد، چون اسباب گرفتاري ما ميشود.»
چگونه است كه با اينكه آيت از حزب زحمتكشان اخراج شد، ولي هيچيك از اعضاي حزب با او «بد» نشدند؟
چون اين يك اخراج تاكتيكي بود و به خاطر مصلحت حزب صورت گرفت. به همين دليل هيچ كس از آيت ناراحت نشد. ارتباط همه ما با آيت خوب بود. او خيلي تلاش كرد عدهاي را از حزب با خود همراه كند، ولي موفق نشد. كسي به اخراج آيت از حزب اعتراض نكرد، چون رفتارش حزب را در تنگناي قانوني قرار ميداد. البته بهتر بود كه آيت در حزب ميبود و افكار راديكال نداشت. كسي در حزب با افكار او موافق نبود، اما خودش آنقدر شخصيت جالبي داشت كه انسان را جذب ميكرد. ما در اصفهان حتي با بعضي از تودهايها هم بحث ميكرديم، ولي دعوا نداشتيم و شب كه ميشد، ميرفتيم با هم فالوده بستني هم ميخورديم. شخصيت افراد، ربطي به عقايد سياسي آنها ندارد. ما با اينكه با افكار آيت موافق نبوديم، اما خودش را دوست داشتيم. بسياري از اعضاي حزب با جنبه مذهبي آيت موافق بودند، اما با مخالفت او با سلطنت و شاه موافق نبودند. البته به نظر من بعضيها اين جنبه را هم دوست داشتند، منتها مراعات حزب را ميكردند. قضيه آيت واقعاً در نوع خود بينظير است كه كسي را از حزبي اخراج كنند و تمام اعضاي آن حزب هم با اين كار موافق باشند، اما همچنان دوستي خود را با او ادامه بدهند!
بعد از انقلاب آيت با بقيه اعضاي حزب صحبت و جذبشان ميكرد، ولي از ما سران حزب نااميد بود و تلاشي براي قانع كردن ما نميكرد.
بعد از پيروزي انقلاب، دكتر آيت نماينده مجلس شد. آيا با دكتر بقائي ملاقاتي داشت؟
بله، بنده هم حضور داشتم. حرف خاصي نزدند. آيت بعد از انقلاب دست از راديكاليسم رفتاري خود برداشت. گمانم وقتي ديد چپها چه كردند، تعديل شد.
اين كه عدهاي ميگويند: « اصل ولايت فقيه از طريق حزب زحمتكشان و دكتر بقائي در مجلس خبرگان مطرح شد، ولي بعد كه ديدند منافعشان تأمين نشد، دكتر بقائي در وصيتنامهاش به ولايت فقيه و امام حمله كرد» چقدر صحت دارد؟
دروغ محض است. دكتر بقائي نه از اين قضيه خبر داشت، نه دخالت كرد. موقعي هم كه آقاي سعيد پارسي و آقاي وحيدي در كرمان با دكتر بقائي ملاقات كردند و پيشنويس قانون اساسي را به او دادند، او سخت مأيوس بود. اين همان پيشنويسي بود كه آقاي حبيبي در فرانسه نوشت. آقاي محمدعلي الشريف از اعضاي حزب، در مشهد نشست و قانون اساسياي نوشت و اصل ولايت فقيه را در آن گذاشت. بعد آورد و به من نشان داد. گفتم: به دكتر بقائي نشان نميدهي؟ گفت: نه، دكتر موافق نيست. من و الشريف رفتيم تهران. آن موقع آيت در مجلس خبرگان بود. الشريف پيشنويس را به او داد. آيت خواند و خوشش آمد و گفت: برويم پيش آقاي منتظري. آن دو رفتند، ولي من برگشتم اصفهان. آيت پيشنويس را پيش آقاي منتظري ميبرد و ايشان هم خوشش ميآيد و مطرح ميكند. آقاي منتظري به اصل ولايت فقيه اعتقاد داشت، ولي شايد امكان عملي براي تحقق آن نميديد. بنابراين اصل ماجرا از آقاي الشريف بود. آيت پي كار را گرفت و آن را به آقاي منتظري داد و بعد هم دكتر بهشتي قضيه را جا انداخت. روح دكتر بقائي هم از اين جريان خبر نداشت و حزب هم مطلقاً مطلع نبود. بعد كه اين قضيه مطرح شد، بقائي در كميته مركزي سخنراني و بعد هم در وصيتنامهاش به موضوع اشاره كرد. قرار شد تصميم بگيريم كه به قانون اساسي رأي بدهيم يا ندهيم. دكتر بقائي گفت همه دنيا هم كه جمع بشوند من رأي نميدهم! احتمالاً بقايي هم متوجه نشد كه اين پيشنويس قانون اساسي را الشريف نوشته. ما هم به او نگفتيم و او تصور كرد كار آيت است!
البته با تمام اين اتفاقات، آيت هنگام دفاع از اعتبارنامه از بقائي دفاع كرد. به نظر شما علت اين امر چه بود؟
بله، گفت كه شما دكتر بقائي را به خاطر خوبيهايش ميكوبيد نه به خاطر بديهايش! راستش اصل دعواي مخالفان با آيت، به انتقادات او از دكتر مصدق برميگشت. آيت و همفكرانش نميتوانستند رفتار مصدق در موضوع اسناد خانه سدان را هضم كنند. به هر حال هيئت ايراني در آن سفر قصد داشت تا ثابت كند انگليس كه به ظاهر تنها در شركت نفت ايران دست دارد، در تمام مسائل ايران دخالت ميكند و يكي از مدارك آن، همين اسناد خانه سدان بود و دكتر مصدق نميتوانست با اين كار مخالف باشد. اگر مخالفت ميكرد كه همه چيز اظهر من الشمس ميشد، اما به اين دليل كه دستور سوزاندن تلگرافات شركت نفت را داد، معلوم ميشود باطناً راضي به برملا شدن محتواي اين اسناد نبود. بقائي ميگفت: «ما خيلي ملاحظه دكتر مصدق را ميكرديم و ميگفتيم پيرمرد است، نبايد به او شوك وارد شود و نبايد بگذاريم اين قضيه يك مرتبه به او منتقل شود. روز قبل از آن در روزنامه شاهد مقالهاي نوشتم با اين عنوان كه ابولهب هم از قريش بود، بنابراين اگر داماد شما هم لو رفت، ناراحت نشويد، عموي پيغمبر(ص) هم جزو كفار بود! ما زمينه را براي بيان مطلب به دكتر مصدق آماده كرديم، ولي وقتي اين اسناد رو شدند، اصلاً عين خيالش نبود! اين ذهنيت منفي، درطول سالها به اعضاي حزب هم منتقل شد و براي آنها هم سؤال ايجاد كرده بود.
به هرحال بقائي قلباً آيت را دوست داشت. هيچ وقت هم پشت سرش حرف نزد. اخراج آيت از حزب هم، همانطور كه گفتم يك تاكتيك بود، چارهاي باقي نمانده بود. او دائماً به شاه و سلطنت حمله ميكرد و حزب را در معرض خطر قرار ميداد.
ظاهراً اصفهانيهاي حزب زحمتكشان از شنيدن وصيتنامه دكتر بقائي ناراحت شدند. اينطور نيست؟
من كه به آن جلسه نرفتم. ظاهراً آقاي حاتمزاده كمي اوقات تلخي كرده بود. شايد چون فكر ميكرد دكتر ميماند و به او پستي چيزي ميدهند و يك كارهاي ميشود!
آخرين بار دكتر آيت را كجا ديديد؟
همان منزل مهندس نورائي كه دكتر بقائي را براي ناهار دعوت كرده بود. در آن جلسه بيشتر آيت حرف زد. بيشتر حرفهايش درباره مجلس و كثافتكاريهايي بود كه بعضيها ميكردند. آيت مخصوصاً روي ميرحسين موسوي حساس و به شدت به او بدبين بود. وقتي ترورش كردند سندي همراهش بود و داشت به مجلس ميبرد كه مربوط به موسوي بود. قرار بود وزير امورخارجه نشود. ميگفت اسنادي دارم كه نشان ميدهد او عامل بيگانه است و بايد جلوي وزير شدنش را گرفت.