سروس تاریخ جوان آنلاین: در روزهای گذشته رسانههای گروهی از مرگ غلامرضا پهلوی، واپسین بازمانده از فرزندان خارجنشین رضاخان خبر دادند. اگرچه پروپاگاندای سلطنتطلبان در خارج از کشور، مرگ غلامرضا را چندان تحویل نگرفت و بدان بسان سوژهای کماهمیت پرداخت- همان کاری که در سال گذشته درباره مرگ اشرف پهلوی انجام دادند-، اما بیگمان، این هرگز مانع از آن نخواهد بود که ابعاد وجوانب گوناگون زمانه و کارنامه این عضو از خاندان پهلوی مورد بررسی تاریخپژوهان قرارگیرد.
از منظر ما تاريخنگاران منصف و موشكاف، آنانند كه در وراي خواست سياستپيشهگان ذينفع و شلتاقهاي تبليغي آنان، درپي نورتاباندن بر حقايق برآيند و بدون ملاحظه آن را اعلام دارند. به ويژه كه امروزه خاندان پهلوي صلاح خويش در آن داده كه از پوست شير به درآيد و در هيئت آهو ظاهر شود، سخن از حقوق بشر و نفي استبداد بگويد و حتي براي مخالفان سابق خويش اشك تمساح بريزد! هرچند كه تاريخ ايران نشان داده كه مردمان اين ديار از يك سوراخ دو بارگزيده نميشوند و فريب هياهوي پوچ نميخورند، اما اين از وظايف پژوهندگان تاريخ چيزي نميكاهد و بلكه وظيفه آنان را خطيرتر ميكند.
در باب خاطرهاي كه از زبان پروين غفاري- معشوقه محمدرضا پهلوي و بازيگر بعدي فيلم فارسي در دهه 40- در ادامه اين نوشتار آمده، تذكار به نكاتي چند ضروري مينمايد:
1- فساد جنسي پهلويها به ويژه شخص محمدرضا پهلوي، در كتب خاطرات شاهدان آن دوره، فصلي مشبع را به خويش اختصاص داده است. اين امر از بنياد، جزئي شاخص از رفتار اين جماعت بوده و روايتهاي متنوعي از آن وجود دارد. اهميت بخش مهمي از اين روايات در آن است كه اساساً در خارج از كشور نشر يافته و از دامنه نفوذ و اراده نظام جمهوري اسلامي به دور بوده است، يادداشتهاي روزانه امير اسدالله علم در زمره اين موارد به شمار ميرود. علاوه بر اين، در بخشهايي از اين روايات نكاتي به چشم ميخورد كه عمق وقاحت و حدنشناسي خاندان سلطنت را در اين باره نشان ميدهد. به عنوان نمونه، روايتي كه پروين غفاري از ديدار با غلامرضا پهلوي در خاطرات خود آورده نشان ميدهد كه وي در دورهاي كه در عقد شاه بوده، مورد دست درازي برادر وي قرارگرفته، برادري كه رابطه زوجيت او با محمدرضا را «مزخرف» قلمداد و آن را مصداق فريبكاري دانسته است. درساير منابع خاطرات نيز، دستاندازي خاندان سلطنت، درباريان و ارتشيان به همسران يكديگر امري رايج و طبيعي به شمار ميرفته و حساسيت آنان را برنميانگيخته است.
2- خاطرات پروين غفاري كه در آغازين ساليان دهه 70روانه بازار نشر شد، ازجمله منابعي است كه ميتواند فضاي حاكم بر زندگي و روابط خاندان پهلوي، درباريان و كارگزاران حكومت وقت را به نيكي نمايان سازد. بنابر اطلاعات موجود به ويژه آنچه در مقدمه كتاب ذكرشده، خاطرات غفاري از شرايط وخيم اخلاقي حاكم بر دربار، بس مطولتر از آن بوده كه در قالب كتاب خاطرات وي آمده است، اما ويراستاران و ساماندهندگان اين اثر، به لحاظ رعايت هنجارهاي اخلاقي جامعه ايران، انتشار بخشهاي مستهجن آن را به صلاح نديده و حذف كردهاند. به نظر ميرسد كه عدم تجديد چاپ كتابي اينچنين- كه قاعدتاً خوانندگان و خواهندگاني فراوان ميتوانسته داشته باشد- نيز به همين دليل انجام گرفته است. از قرار اطلاع، پروين غفاري گفت وشنودي تصويري نيز با مركز اسناد انقلاب اسلامي داشته كه طي آن نيز، به بيان اين دست خاطرات خويش پرداخته است. بخشهايي از اين گفت وگو نيز، درپارهاي از آثار منتشره اين مركز آمده است.
3- وكوتاه سخن اينكه بازخواني خاطراتي از اين دست، نه صرفاً براي داستانسراييهاي عشقي و جنسي- كه ميتواند مورد علاقه طيفي خاص باشد- كه براي افزايش شناخت عمومي از سلوك و منش جماعتي است كه 50 سال از خطيرترين ادوار تاريخي ايران معاصر، كشور را در اختيار داشتند و مأموريت ايجاد وابستگي مطلق ايران به انگليس، امريكا و اسرائيل را برعهده گرفته بودند.
پروين غفاري در فاصله جدايي محمدرضا پهلوي از فوزيه فواد تا ازدواج وي با ثريا اسفندياري بختياري، با وي دمخور بوده و خاطرات او نيز از شاه سابق ايران، به همين دوره تاريخي بازميگردد. برحسب شواهد، وي درآغاز توسط حسين فردوست شناسايي و به محمدرضا معرفي شده و پس از انجام يك دوره تعقيب توسط شخص شاه، به دام وي افتاده است. او خود در اينباره مينويسد: «هنگام بازگشت به منزل در خيابان ژاله احساس كردم اتومبيل سياه رنگي در تعقيبم است. مردي كه پشت رل نشسته بود عينك تيرهاي به چشم داشت و دستمالي را نيز روي صورتش گرفته بود. وقتي يقين كردم او در تعقيبم است ايستادم و با خشم و اشاره دست به او فهماندم «آقا مزاحم نشويد...» آن مرد با وقاحت به طرفم راند. هراسان به سمت كوچهاي كه پشت مسجد سپهسالار بود دويدم و به طرف خانه رفتم. از اين ماجرا چيزي به مادرم نگفتم.» غفاري پس از يك دوره لذتجويي شاه از او، رفته رفته مورد بياعتنايي وي قرار گرفت و سرانجام با ازدواج محمدرضا با ثريا اسفندياري، پرونده اين ارتباط مختومه شد.
پروين غفاري پس از جدايي از شاه، وارد سينماي ايران شد و در برخي فيلمفارسيهاي رايج، به ايفاي نقش پرداخت. خاطرهاي كه در ادامه از وي نقل ميشود، مربوط به مقطعي است كه وي همچنان در اواخر ارتباط با محمدرضا پهلوي و همچنان در عقد موقت وي بوده، اما مورد تعرض غلامرضا پهلوي برادر وي قرار گرفته است:
«مادرم خبر داد كه غلامرضا برادر شاه پيغام خصوصي داده و مايل است مرا ببيند و پيرامون يك مسئله مهم صحبت كند. حدود ساعت 11 شب تلفن زنگ زد. شخص غلامرضا بود، بسيار گرم با من احوالپرسي كرد و گفت كه همين الان رانندهاش را به دنبال من خواهد فرستاد تا مرا به باغ بزرگ او كه خانهاش نيز در همان باغ بود ببرد. او صراحتاً تأكيد كرد كه مادرم را همراه نبرم چون مسئلهاي حساس و خصوصي است كه بايد تنها با من در ميان بگذارد. پذيرفتم كه رانندهاش به دنبالم بيايد و خداحافظي كردم. وقتي به مادرم گفتم قرار نيست او همراه من بيايد، بسيار ناراحت شد و به فكر فرورفت و به اتاقش برگشت.
من هم لباس پوشيده و آرايش ملايمي كردم. حدود نيم ساعت طول كشيد تا راننده غلامرضا برسد. وقتي كه اتومبيل وارد باغ شد و من از آن پياده شدم، راننده تعظيمي كرد و دور شد. غلامرضا با آن هيكل گندهاش در ايوان ايستاده بود و به جز زيرپيراهن و شورت، پوشش ديگري نداشت. از بيادبي او حرصم گرفت اما چارهاي نبود. همچنان كه من از پلهها بالا ميرفتم او نيز به طرف من آمد و وقتي كه دستم را به طرفش دراز كردم او بر آن بوسه زد. در آن حول و حوش كسي مشاهده نميشد. من كه ديگر گرگ باران؟ (بالان) ديده شده بودم احساس كردم كه غلامرضا با كشاندن من به اين باغ خلوت قصد و غرضي دارد كه روشن خواهد شد. با هم به درون اتاق بزرگ و مبله و شيكي رفتيم. روي ميز انواع اغذيه و اشربه به چشم ميخورد و از منقل كنار پشتي دود بلند ميشد. به محض نشستن گيلاسي مشروب برايم ريخت و كنار دستم نشست. در نگاهش تمنا موج ميزد اما معلوم بود كه ميخواهد اول چيزي بگويد. براي اينكه به او كمكي كرده باشم گفتم: هيچ ميدانيد برادرتان اگر بداند كه در دل شب من و شما در يك باغ و يك اتاق تنها بودهايم چه خواهد كرد؟ او در حالي كه ميكوشيد لبخندي بزند گفت: هيچ كاري نخواهد كرد و خوشحال هم خواهد شد. با غيظ گفتم: نه چنين نيست، او هم من و هم شما را خواهد كشت. غلامرضا در حالي كه با صداي بلندي ميخنديد گفت: پروينجان اولاً كه او عرضه اين غلطها را ندارد. ثانياً قصد من از دعوت تو به اين مكان خلوت، بازگويي مطلبي بود كه اخيراً متوجه شدهام و صلاح ديدم كه آن را مستقيماً با خود شما در ميان بگذارم.
كنجكاو شدم و گفتم: پس بفرماييد تا مطلع شويم. غلامرضا در حالي كه عرق پيشانياش را پاك ميكرد گفت: پروين خانم عزيز اول اين را بگويم كه من شما را ميپرستم و هميشه از اينكه در كنار برادرم بودهايد، رنج كشيدهام. اما امروز زمان تسويه حساب است. وقتي يادم ميافتد كه امكان داشت در قضيه تيراندازي به او من هم كشته شوم آتش ميگيرم. من براي نجات خودم سريعاً روي زمين دراز كشيدم و همين حركت من براي محمدرضا عقده شده و مرا بزدل و ترسو خطاب ميكند. او فكر ميكرد كه من بايد خودم را سپر او ميكردم. به هر حال او هميشه از موقعيت پادشاهي خود سوءاستفاده كرده و زيباترين دختران و زنان را به كاخ خود آورده است. او مثل يك بچه، ترسو و بيعرضه است و لياقت حكومت ندارد اما چه ميشود كرد كه امريكا و انگليس و نمايندگان آنها يعني بهائيان و فراماسونها حامي او هستند و او نقشي بيشتر از يك مترسك جاليز ندارد. من براي اينكه قافيه را نبازم گفتم: آقاي عزيز، اين حرفها براي من پشيزي ارزش ندارد و در امور سياسي تبحري ندارم. محمدرضا شوهر شرعي من است و من به او وفادارم. حرف اصلي شما چيست؟ غلامرضا به طعنه گفت: شوهر شرعي، اين حرفهاي مزخرف فقط براي گول زدن شماست. محمدرضا براي پيشگيري از امكان آبروريزي اين حقّه را سوار كرده است و با اين حرف سر دختر بيچارهاي مثل شما را شيره ماليده است.
پروين خانم من چون شما را دوست دارم اين راز را به شما ميگويم. اكنون چندين ماه است كه اشرف و محمدرضا در تدارك آوردن عروس ديگري به خانواده ما هستند. شاه ميخواهد ازدواج كند و شما در خواب غفلتيد، همين امروز و فردا است كه شما را به كاخ راه ندهند. من كه برادر او هستم اين را به شما ميگويم. پدر عروس يكي از خوانين بختياري و مادرش آلماني بود. عكس او را هم ديدهام دختر زيبايي است اما زيبايياش در مقابل تو مثل ذرهاي در مقابل خورشيد است... حيران بر جاي ماندم. البته بعدها دانستم كه حرف و توصيف آن شب غلامرضا درباره زيباييام غلو بوده و تنها براي فريب من بود و ثريا به راستي زن زيبا و جذابي بود. ناقوس خطر بهصدا درآمده بود. پس قضيه اين بوده است كه مدتهاست شاه نه تلفني و نه حضوري با من تماسي نداشته است.
به راستي چه چيز ديگري به جز يك زن ميتوانست او را از من جدا كند؟ همينطور كه فكر ميكردم ديدم غلامرضا گيلاسي ديگر مشروب برايم ريخته و جعبه سيگارش را نيز به طرفم گرفت. محتويات گيلاس را به درون گلويم سرازير كردم و به غلامرضا گفتم كه ميتواند يك بست ترياك برايم بچسباند. چشمانش خنديد و به سرعت دست به كار شد. آن شب را در كنار او ماندم. حال براي خود دو پشتيبان گردن كلفت براي روزهاي جدايي از شاه تدارك ديدهام. ايادي و غلامرضا، هر دو افسون زيبايي من هستند. من با اينكه از قيافه هر دوي اينها بدم ميآيد اما به خاطر پول و موقعيتشان بايستي در ميان مشتهاي خودم حفظشان كنم. آه اشرف بالاخره كار خودت را كردي. روشن بود كه سرزنشها و تشويقهاي او و مادرش سنگ بناي اين ازدواج را گذاشته است.
يك هفته پس از ديدار شبانه من و غلامرضا، هنوز هيچ خبري مبني بر اينكه شاه قصد ازدواج دوباره دارد نه در كاخ و نه در محافل تهران شنيده نميشود. اما همه چيز مؤيد اين مسئله است. پس از اينكه من ماجراي آن شب را براي مادرم تعريف كردم او نيز خبر را تأييد كرد و گفت كه چيزهايي از فردوست در اين خصوص شنيده است اما براي رعايت حال من سكوت كرده است. روزها و شبها بر من تلخ و سنگين ميگذرد. مادرم با آن شم پليسياش تحقيقاتي را آغاز كرده است. او كشف كرده است كه اشرف در جريان معرفي عروس جديد نقشي نداشته و اين شمس بوده است كه پس از ديدن تصاويري از ثريا كه فروغ ظفر به مادر شاه نشان داده، در پاريس با او ديداري داشته و او را براي ازدواج با برادرش تشويق كرده است... هراسان به سراغ ايادي ميروم و گريهكنان خود را در آغوش او مياندازم. دلداريام ميدهد و ميگويد: چه بهتر از اينكه اعليحضرت ازدواج ميكنند و تو آزاد ميشوي؟»
*اين خاطره از اثر«تاسياهي»خاطرات پروين غفاري اخذ شده است.