کد خبر: 829003
تاریخ انتشار: ۰۴ دی ۱۳۹۵ - ۲۱:۲۸
معرفي كتاب برونسي به روايت همسر
از سردار شهيد عبدالحسين برونسي تاكنون مطالب بسياري منتشر شده است. نقطه آغاز شناخت وسيع اين شهيد در جامعه نيز، مربوط به انتشار كتابي تحت عنوان خاك‌هاي نرم كوشك مي‌شود ...
غلامحسين بهبودي
از سردار شهيد عبدالحسين برونسي تاكنون مطالب بسياري منتشر شده است. نقطه آغاز شناخت وسيع اين شهيد در جامعه نيز، مربوط به انتشار كتابي تحت عنوان خاك‌هاي نرم كوشك مي‌شود كه مورد توجه مقام معظم رهبري قرار گرفت و به اين ترتيب شهيد عبدالحسين برونسي به اقشار مختلف جامعه شناسانده شد. اما اخيراً مؤسسه روايت فتح، ابعاد ديگري از زندگي شهيد برونسي را مدنظر قرار داده و در گفت‌وگو با معصومه سبك‌خيز همسر شهيد، سردار برونسي را در قامت يك همسر و پدر به خواننده معرفي كرده است. كتاب «برونسي به روايت همسر شهيد از مجموعه كتاب‌هاي نيمه پنهان ماه» به قلم توانمند مهديه داوودي منتشر شده است كه با هم نگاهي به داشته‌هاي اين كتاب مي‌اندازيم.
«عبدالحسين پسر خاله‌ام بود. من او را زياد نديده بودم. با اينكه توي يك ده بوديم، خوب نمي‌شناختمش. بابا و مادرم زياد مي‌رفتند خانه خاله، اما من و خواهرهايم نه. مي‌مانديم خانه؛ مادرمان مي‌گفت خاله پسر بزرگ دارد.» زندگي شهيد برونسي و همسرش معصومه سبك‌خيز در يكي از روستاهاي اطراف نيشابور شروع مي‌شود. خانواده هر دو غير از نسبت فاميلي، تشابه ديگري مثل تقيد مذهبي و سنتي دارند و به اين ترتيب آشنايي و زندگي اين دو با مراسمي كاملاً سنتي انجام مي‌گيرد.
شهيد برونسي اوايل جواني‌اش در روستاي گلبوي نيشابور كشاورزي مي‌كرد، آن هم بدون اينكه يك قطعه زمين از خودش داشته باشد. او به عنوان يك كشاورز به خواستگاري دختر خاله‌اش مي‌رود و با شناختي كه خانواده‌ها از عبدالحسين دارند، بعد از كمي رفت و آمد، جشن ازدواج‌شان را در روستاي گلبو برگزار مي‌كنند. «گلبو مثل همه روستاهاي ديگر بود. همه همديگر را مي‌شناختند. عزا و عروسي كه مي‌شد، خودشان هم مهمان بودند، هم صاحبخانه».
بخش عمده كتاب شكل روايي دارد كه از زبان همسر شهيد ساده و روان نقل مي‌شود اما در لابه‌لاي روايت‌ها، نويسنده سبك خاصي را براي تشبيه‌سازي و همذات پنداري مخاطب برگزيده است. به اين ترتيب كه با رواي سوم شخص، خود معصومه سبك‌خيز همسر شهيد برونسي را نيز در مقام يكي از شخصيت‌هاي داستان قرار مي‌دهد و به ارزيابي واكنش‌هاي او در موقعيت‌ها و حوادث گوناگون مي‌پردازد. اين تغيير سبك البته با تغيير فونت و قلم متن نيز همراه است تا خواننده دچار آشفتگي و گيجي نشود. «معصومه بايد مي‌رفت. ايستاد. نگاه كرد. دور تا دور اتاق خالي بود. همه چيز را جمع كرده بود. دوباره نگاهي به دور و برش انداخت.»
اما صرف نظر از سبك و شيوه نويسندگي، آنچه خواننده از اين كتاب انتظار دارد، بازگويي بخش‌هايي از زندگي شخصي شهيد برونسي است كه در جاي ديگر نخوانده باشد. از همين جاست كه نويسنده نيز سعي مي‌كند روي ناگفته‌ها تأكيد بيشتري داشته باشد. «اين اخلاقش بود. هنوز بچه دنيا نيامده بود كه برايش اسم مي‌گذاشت. عبدالحسين مي‌بوسيدش و مي‌گفت «ابوالحسن بابا، وقتي من نيستم، تو مرد خونه‌اي... به ابوالحسن نگاه مي‌كرد؛ نكند بيدار شود. ابوالحسن هنوز خواب بود؛ آرام آرام. صداي شانه‌ها برايش مثل لالايي بود. معصومه رج مي‌بافت و شانه مي‌زد».
هرچند كتاب «برونسي به روايت همسر شهيد» سعي دارد بعد خانوادگي زندگي شهيد برونسي را بيشتر مد نظر قرار دهد، اما به دليل گستردگي دوران مبارزاتي برونسي كه مقاطع مختلفي از زندگي‌اش را دربرگرفته بود، بخش عمده خاطرات همسر شهيد نيز لاجرم به اشاره به دوران مبارزاتي‌اش دارد: «عبدالحسين چيزي نمي‌گفت. خودم پي‌اش را گرفتم. از پنجره نگاه مي‌كردم. فهميدم كار سياسي مي‌كند. شب‌ها كه دوست‌هايش مي‌آمدند، با خودشان نوار و اعلاميه مي‌آوردند.»
در يك نگاه كلي، اين كتاب نه چندان قطور، خواننده را با مردي آشنا مي‌كند كه با وجود زندگي ساده و كارگري و بنايي، از اولين سال‌هاي آغاز مبارزات انقلابي حضرت امام، وارد گود ميدان مي‌شود و حالت مبارزه و رزمندگي را تا دوران دفاع مقدس و شركت در جبهه‌هاي جنگ تحميلي حفظ مي‌كند. بعد از شروع جنگ، بُعد ديگري از زندگي عبدالحسين برونسي آغاز مي‌شود كه عموماً مردم كشورمان بيشتر با اين بعد از زندگي وي آشنا هستند. اما همين مقطع حضور در جبهه نيز با زاويه ديد يك همسر، زيباتر و بكرتر به نظر مي‌رسد.
«زينب سه روزش بود كه عبدالحسين رفت منطقه. دلش مي‌خواست خودش توي گوش زينب اذان و اقامه بگويد. گفت كسي توي گوشش اذان و اقامه نگه تا من برگردم.» اما هرگز بازنگشت «آن روز، روزي كه تشييع مي‌كردندش، مي‌بردندش بهشت رضا، يادم هست. دروغ بود اگر فكر مي‌كردم عبدالحسين توي تابوت است. گل گذاشته بودند جاي جسمش؛ يك عالمه گل. گفتند پيدايش نكرده‌اند. جلوي اسمش نوشته بودند مفقودالاثر. آنها نمي‌دانستند كجا دنبالش بگردند. اما من مي‌دانستم؛ خودش به من گفته بود. گفته بود هر وقت كارم داشتي بيا حرم مي‌رم پابوس آقا.»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار