کد خبر: 818664
تاریخ انتشار: ۰۳ آبان ۱۳۹۵ - ۱۹:۲۷
«شهيد آيت‌الله ‌سيد‌مصطفي خميني در آيينه روايتي متفاوت» در گفت‌وشنود منتشر نشده با زنده‌ياد دكتر سيد‌محمد‌صادق طباطبايي
گفت و شنود با شادروان دكتر سيد‌صادق طباطبايي درباره منش فردي و اجتماعي شهيد آيت‌الله ‌سيد مصطفي خميني
محمدرضا كائيني

آنچه پيش روي داريد گفت و شنودي است كه سالها قبل با دوست ارجمندم شادروان دكتر سيدصادق طباطبايي درباره منش فردي و اجتماعي شهيد آيتالله سيد مصطفي خميني انجام دادهام و هم اينك به مناسبت سي و نهمين سالروز شهادت آن بزرگوار، به شما تقديم ميكنم. درباره آنچه در اين مصاحبه آمده است تذكار به اين مهم را لازم ميدانم كه زندهياد طباطبايي درباره منش سياسي فرزند امام، روايت و تحليل متفاوتي از برخي دوستان و معاشران آن بزرگوار داشت كه طبعاً محل چالش و تضارب ديدگاههاي گوناگون است و البته امري طبيعي به شمار ميرود. اميد ميبرم كه انتشار اين گفتوگوي متفاوت –كه يكي از يادگارهاي نويسنده از مرحوم طباطبايي است- موجب شادي روان او و فرزند بزرگ و نامآور امام باشد.

   

حضرتعالي به دليل پيوند خويشاوندي با خانواده حضرت امام شناخت خوبي نسبت به ايشان و فرزندانشان داريد. آشنايي شما با شهيد آقا مصطفي خميني، دقيقاً به چه تاريخي برميگردد؟

پدرم و مرحوم امام با يكديگر آشنايي ديرين داشتند و طبيعتاً دو خانواده با هم مراوده ميكردند. من هم اغلب در كودكي همراه پدر به محافل مختلف ميرفتم و آقا مصطفي هم همراه امام ميآمد، اما نخستين گفتوگوها و ملاقاتهاي جدي ما، به بعد از 15 خرداد سال 1342 برميگردد. بعد از سه سال كه در آلمان بودم، در سال 1343 به ايران برگشتم و به قم رفتم. هنوز امام تبعيد نشده بودند. در قم دوستان بسيار لطف داشتند و هر شب جايي دعوت بوديم. يك شب منزل حاج آقا محمود مرعشي نجفي، فرزند آيتالله مرعشي نجفي دعوت بوديم و حاج آقا مصطفي هم بود. ميرزا رسول مرزآبادي - كه بسيار مرد خوشمشربي بود- براي فردا شب از من دعوت كرد. گفتم: براي ديداربا آقاي مستجابي، بايد فردا صبح به اصفهان بروم و عذر خواستم. فردا صبح طبق قرار قبلي عازم اصفهان شدم. وقتي وارد منزل آقاي مستجابي شدم، ديدم آقايانِ اصحاب شب گذشته و رفقا همه گوش تا گوش نشستهاند! با تعجب از آقاي مستجابي پرسيدم: «اينها اينجا چه ميكنند؟» آقاي مستجابي گفتند: «به لطف حضرتعالي در باز بود و آمدند داخل!»

حاج آقا مصطفي فوقالعاده شوخ و خوشمشرب بود و ظاهراً وقتي در خانه آقاي مرعشي ميگويم دارم به اصفهان ميروم، با دوستانش تصميم ميگيرد نيمه شب راه بيفتند و زودتر از من به خانه آقاي مستجابي برسند! با حاج آقا مصطفي درباره جريانات مبارز سياسي خارج از كشور هم صحبت ميكرديد؟

خيلي مفصل! برايش تعريف كردم كه در خارج از كشور، دو جريان متمايز در حال فعاليتند. يكي جريان روشنفكري دانشجويان مبارز است كه بيشتر تودهايها و جبهه مليها در آن هستند و تحت عنوان كنفدراسيون فعاليت ميكنند و به امام ايراد ميگيرند كه: چرا اينقدر از اسرائيل بد ميگويد! جريان ديگري هم از افراد مذهبي و امثال دكتر شريعتي تشكيل شده است.

البته دكتر شريعتي بعد از اينكه درباره 15 خرداد در روزنامه ايران آزاد مقالهاي نوشت، مورد اعتراض بقيه اعضا قرار گرفت و رفت و با بنيصدر و دكتر رحمان كارگشا، جبهه ملي سوم را- كه شاخهاي از نهضت آزادي بود- تشكيل داد. حاج آقا مصطفي هم همه اين حرفها را به امام منتقل ميكرد. امام هم سه چهار روز بعد در مسجد اعظم سخنراني كردند و گفتند كه: حتي در اروپا هم حرفهاي من و شما شنيده ميشود! همين حرف هم باعث شد موقع بازگشت به آلمان، مانع خروجم شوند و مرا به ساواك احضار كنند كه: حتماً تو با آيتالله خميني ملاقات كردي و اين حرفها را زدي! بالاخره بعد از كش و قوسهاي زياد، اجازه دادند بروم و من ديگر امام را تا سال 1348 كه به نجف رفتم، نديدم.

از اين ديدار برايمان بگوييد. فضاي حاكم برآن وگفتوگو‌‌هايي كه انجام شد چگونه بود؟

ديدار فوقالعاده جالبي بود. من دبير ارتباطات بينالمللي اتحاديه انجمنهاي اسلامي بودم و به اين نتيجه رسيده بودم براي اينكه بتوانيم در برابر گروههاي چپ در كنفدراسيون حرف خود را پيش ببريم، بايد به امام متكي باشيم.

به اين ترتيب صبغه ديني جريان ما هم پررنگتر ميشد و در نتيجه راحتتر ميتوانستيم در برابر گروههاي چپ مقاومت كنيم. لذا تصميم گرفتم به نجف بروم و با امام ملاقات كنم. در آنجا هم از آقاي دعايي و ديگران خواستم مرا به عنوان دانشجويي كه از خارج آمده است و سؤالاتي دارد معرفي كنند تا امام به عنوان ارتباط خانوادگي و پدرم با ايشان، برخوردشان با من فرق نكند. همه قبول كردند و من تحت عنوان يك دانشجو خدمت ايشان رفتم. هنوز درست سر جايم مستقر نشده بودم و تازه سلام داده بودم كه امام گفتند: «شما آقا صادق هستيد يا آقا جواد؟» واقعاً از اين همه هوش و فراست يكه خوردم، چون شايد دو سه سال بيشتر نداشتم كه با پدر به يكي از حمامهاي قم رفته بودم و امام مرحوم احمد آقا را آورده بودند و ايشان من و جواد را در آنجا ديده بودند!

در هر حال درباره شرايط سياسي خارج از كشور و اوضاع گروههاي مختلف سياسي با ايشان صحبت و سعي كردم تصوير كاملي از فعالان سياسي در خارج از كشور خدمتشان ارائه كنم. بد نيست اشاره كنم آن روزها ماركسيسم تمام محافل روشنفكري و دانشگاهي جهان و ايران را تحت سيطره خود گرفته بود و جريانات ديني واقعاً نگران بودند.

هنوز نظريه حكومت اسلامي مطرح نشده بود؟

خود من در سال 1344، تعبير حكومت اسلامي را از شهيد آيتالله سيد محمدباقر صدر شنيده بودم، ولي امام هنوز اين بحث را مطرح نكرده بودند.

نتيجه صحبتهاي شما با امام درآن جلسه چه بود؟

وقتي درباره انجمنهاي اسلامي صحبت كردم، ايشان خيلي خوششان آمد و هدف انجمن را خيلي پسنديدند. بعد كه خواستم از حضورشان مرخص شوم پرسيدند: «جا داريد؟» گفتم: «بله، به منزل آقاي صدر ميروم.»

حاج آقا مصطفي را هم ديديد؟

در منزل آقاي صدر بودم كه نيم ساعت از شب گذشته، در زدند. آقاي دعايي بود و گفت: آقا مصطفي گفته است بيايم و شما را به خانه او ببرم! من هم بلند شدم و همراهش رفتم. از ديدنم بسيار خوشحال شد. معلوم ميشد غربت بدجوري آزارش ميدهد و همدل و همزبان ندارد. آن هم با همه نشاط و روحيه سرزندهاي كه داشت.

چطور اين برداشت را داشتيد؟

چون حسابي درددل كرد و گذشتهها را به ياد آورد و از اوضاع نجف بسيار گله و شكايت كرد. همانطور كه گفتم، حاج آقا مصطفي بسيار آدم زندهدل و بانشاطي بود و وقتي گلايه ميكرد، معلوم بود دلش خيلي گرفته است. بعد هم اصرار و اصرار كه بايد فردا با من به كربلا بيايي!  هر چه گفتم: دعوت دارم، زير بار نرفت و مرا نگه داشت كه همراهش بروم. شوخي بامزهاي هم با من كرد و گفت: «به اروپا كه رفتي به آنها بگوييد اگر شاه را برداريد، به شما نفت ميدهيم، زمين ميدهيم، هر چه دلتان خواست ميدهيم!» گفتم: «شاه كه دارد بهترش را به آنها ميدهد. از جنس خودشان هم هست. چه كاري است او را بردارند و ما را بگذارند؟»

از شوخطبعي ايشان بسيار گفتهاند. خاطره ديگري هم در اين‌‌باره داريد؟

بله، عرض ميكنم. به كربلا كه رسيديم، مرا به خانهاي برد و در زد. در را كه باز كردند، به او احترام زيادي گذاشتند. مرا به دست صاحبخانه سپرد و گفت: اينجا باش، من ميروم و زود برميگردم!آنجا منزل آقاي سيد محمد شيرازي بود. بندگان خدا خيلي هم محبت و پذيرايي كردند، ولي واقعيت اين است كه درآن زمان آنها را نميشناختم و كمي معذب بودم! وقتي آقا مصطفي برگشت، به او گفتم: «مهمان دعوت ميكني، خودت ميگذاري ميروي؟» گفت: «ميدانستم سيد خوبي است و به تو خوش ميگذرد!» از خانه كه بيرون آمديم، گفت: «تازه خبر نداري كه ميخواهيم قوم و خويش هم بشويم!» گفتم: «خبر دارم ميخواهيد خواهرم را براي احمد آقا بگيريد. فقط به تو بگويم خواهرم بسيار اخلاقي، متدين و بانشاط است!» خنديد و گفت: «دير گفتي! اگر جوانتر كه بودم ميگفتي، به احمد فرصت نميدادم! از تو چه پنهان با اينكه كسي در قم بالاي سر احمد نيست، ولي او صد برابر از من بهتر است.» معلوم بود از سر صداقت حرف ميزد و واقعاً به احمدآقا علاقه داشت.

در بحثهاي سياسي همفكر بوديد؟

ابداً! هرچه همسفرها و دوستان خوبي بوديم، در مسائل سياسي حسابي اختلاف نظر داشتيم و گاهي چنان بحثمان بالا ميگرفت كه صداي همه در ميآمد! ولي چون دوست و رفيق بوديم، هميشه آخرش به خير و خوشي تمام ميشد.

مشكل چه بود؟

حاج آقا مصطفي نگران بود نكند به مرجعيت امام خدشهاي وارد شود و ميگفت تا مرجعيت عليالاطلاق ايشان تثبيت نشده است، فعاليتهاي سياسي گسترده، به اعتبار مرجعيت ايشان صدمه ميزند! براي همين وقتي دانشجويان لائيك و چپ براي ديدار ايشان ميرفتند سخت نميگرفت، چون معتقد بود از جانب آنها وصلهاي به امام نميچسبد، ولي وقتي بچه مذهبيها ملاقات ميخواستند، سختگيريهاي زيادي ميكرد! چون معتقد بود آنها به دليل انتساب به اسلام، به حضرت امام برچسب سياسي ميزنند و در نتيجه مرجعيت ايشان در معرض خطر قرار ميگيرد! در عرف آن زمان، فعاليتهاي سياسي براي يك روحاني، ضعف بزرگي محسوب ميشد و مخصوصاً اين در حوزه نجف، تفكر غالب بود. امام در سال 1348 از وضعيت حوزه نجف گلايه ميكردند و به من گفتند: براي اينكه بداني در اينجا چه خبر است، همينقدر به تو بگويم كه يكي از مراجع نجف برايم پيغام فرستاد كه به اسرائيل چه كار داريد؟ اسرائيل به حوزه چه ربطي دارد؟ امام جواب داده بودند: اگر اسرائيل بيايد و عراق را بگيرد، باز هم همين را ميگوييد؟ آن آقا جواب داده بود: «چه اشكالي دارد؟ به حوزه كه كاري ندارد!» به خاطر همين جو سنگين بود كه حاج آقا مصطفي فعاليت آشكار براي امام را به صلاح نميدانست و ميگفت: بايد احتياط كرد كه گزك به دست سازمانهاي امنيتي يا روحانيوني كه فعاليت سياسي را غلط ميدانند، نيفتد. البته امام خيلي اين تحليل را قبول نداشتند. آقا مصطفي گاهي هم كنايههاي خوشمزهاي ميزد و مثلاً ميگفت: « آقا تو را دوست دارد و با ديدنت، عواطفش گل ميكند و پيامهايي را به دستت ميدهد كه اگر از زير دستم رد ميشد، يا نميگذاشتم به دست تو برسد و پخش شود يا خيلي جاهايش را تغيير ميدادم! آقا گاهي فراموش ميكند طرفداران ايشان همه دانشجو يا سياسي نيستند و هنوز در حوزهها فراوانند كساني كه اگر بدانند پسر ايشان فلسفه ميخواند، استكانش را آب ميكشند و بدبختانه آدمهاي تأثيرگذاري هم هستند!»

آقا مصطفي درمجموع، آدم بسيار جالبي بود. يادم هست وقتي ميديد دو نفر خيلي با هم صميمي هستند، بين آنها اختلاف ميانداخت تا قهر كنند. بعد وارد قضيه ميشد و كاري ميكرد كه آشتي كنند و سور بدهند! استدلالش هم اين بود كه اينها در شرايط عادي اهل سور دادن نيستند و بايد به زور از آنها سور گرفت!اخلاقيات بامزهاي داشت.

حاج آقا مصطفي فعاليتهاي انجمن اسلامي را قبول داشت؟

ايشان نشريات انجمن را مطالعه ميكرد، ولي مقاله و مطلب نمينوشت و به اين شكل حمايت نميكرد. من سالي يكي دو بار به نجف ميرفتم. در سال 1349 يا 1350 رفتم و به امام گفتم: براي چاپ نشريه خيلي مشكل داريم و با دو سه ماشين تحرير فارسي و هزار گرفتاري نشريه را درميآوريم. امام پرسيدند: «هزينه خريد چاپخانه چقدر است؟» جواب دادم: «12 هزار مارك!» ايشان گفتند كه اين مبلغ را تأمين ميكنند. شش ماهي گذشت و آقاي دعايي از طرف امام برايم نامه نوشت كه: « وكيل امام در تهران از ترس ساواك نتوانسته است پول را حواله بدهد. اگر راه ديگري وجود دارد، بنويسيد.» به هر حال امام به هر شكلي كه بود اين پول را به ما رساندند. در سال 1350 كه به نجف رفتم و نشريه را- كه بسيار شكيل شده بود- به حاج آقا مصطفي نشان دادم و گفتم با لطف آقا اين كار را كرديم، گفت: «اگر خبر داشتم جلوي اين كار را ميگرفتم! باز تو رفتي و خودت را پيش آقا شيرين كردي و پول گرفتي؟ تو نبودي، نميدادند!»

از اينجور ملاحظات و ريزهكاريها زياد داشت، ولي امام اهل اين ملاحظات نبودند و پيامهاي تندي كه در سالهاي 1356 و 1357 براي تشويق مردم به ادامه مبارزات ميدادند، قطعاً از جهاتي با ملاحظات حاج آقا مصطفي همخواني نداشت.

با توجه به شناختي كه از روحانيون سطح بالا داريد، جايگاه علمي حاج آقا مصطفي را چگونه ارزيابي ميكنيد؟

از لحاظ علمي، جامعيت خيلي خوبي داشت. خيلي خوب درس خوانده بود و بسيار خوب مباحثه ميكرد. خيليها نقل كردهاند مهمترين مستشكل درس امام بود. ميشود گفت عده زيادي از شاگردان امام، نتيجه تعاليم حاج آقا مصطفي بودند.

و چه ويژگيهاي اخلاقي برجستهاي داشت؟

همانطور كه گفتم بسيار شوخطبع، زنده دل، مهمان‌‌نواز، آزاده و بينياز از دنيا بود. حالت درويشي و اين ادا و اطوارها را نداشت، ولي حقيقتاً بينياز بود. از نظر مالي دست و بال خيلي بازي نداشت، ولي در همان حدي كه داشت، بسيار مستغني بود. زندگي بسيار شيرين، گرم و بانشاطي داشت. بسيار مهماننواز بود و هميشه دوست داشت به قول خودش سور بدهد. بسيار اهل شوخي بود و هميشه كساني كه او را ميشناختند، وقتي به ياد شوخيهايش ميافتند، واقعاً دلشان برايش تنگ ميشود. آقاي سيد محمد موسوي بجنوردي، هميشه همراه حاجآقا مصطفي به مسجد كوفه ميرفتند. ايشان ميگويند: در آنجا مردي بود كه به او گفته بودند اگر 40 چهارشنبه به آنجا بياييد، حتماً امام زمان(عج) را ميبيني! حاج آقا مصطفي به يكي از خدمههايش ميگويد: برو و به اين مرد بگو: تو كه ميخواهي امام زمان(عج) را ببيني، اول بايد ريشت را بزني، بعد بايد زنت را طلاق بدهي، بعد هم بايد به هند بروي و 40 روز آنجا بماني! آن مرد واقعاً تصميم ميگيرد اين كارها را بكند كه صدايش ميزنند و به او ميگويند: سر به سرش گذاشتهاند! از اين شوخيها زياد ميكرد.

آخرين بار كي حاج آقا مصطفي را ديديد؟

در سال 1355. حاج احمد آقا و خواهرم به لبنان آمده بودند. من 14-13 سالي ميشد كه خواهرم را نديده بودم. آنها به مكه رفته و به لبنان آمده بودند. اين اولين بار بود كه احمد آقا را درست و حسابي ديدم. قبلاً در سال 1345 در سفري كه براي بار دوم به ايران آمدم، مدت كوتاهي در كتابخانه آقاي مرعشي با او- كه طلبه سرحال و جواني بود- حرف زدم. بعد هم كه ديگر نتوانستم به ايران بيايم تا تابستان سال 1355 كه چند روزي را در دمشق در منزل آقاي صدر بوديم و بعد با هم به عراق برگشتيم. ساعت حدود دو نيمه شب بود كه به منزل امام رسيديم. كمي بعد حاج آقا مصطفي هم آمد و دو سه روزي آنجا بوديم و حاج آقا مصطفي با خوشخلقي و خوشمحضري هميشگياش، كاري كرد كه خيلي به ما خوش گذشت.

يادم هست حاج احمد آقا ميگفت: احساس ميكنم دارم در حوزه قم هدر ميروم! ميگفت: به رشته پزشكي خيلي علاقه دارد و اگر بتواند به خارج از كشور بيايد، پزشكي خواهد خواند! به او گفتم: پزشكي با رشتهاي كه خواندهاي جور در نميآيد و بايد ديپلم طبيعي بگيري! البته وقتي حاج آقا مصطفي فوت كرد، اوضاع تغيير كرد و حاج احمد آقا ناچار شد برنامههايش را تغيير بدهد.

به نظر شما فوت ايشان مشكوك بود؟

نه، فوت حاج آقا مصطفي را طبيعي ميدانم. حاج احمد آقا هم 50 سال بيشتر نداشت كه فوت كرد. به نظرم مرگ در اين سن، به شكلي در افراد اين خانواده يك پديده ارثي است.

چه كسي خبر فوت حاج آقا مصطفي را به شما داد؟

حاج احمد آقا. به من گفت: در بدنش لكههاي سياهي ديده است. ماجرا را به همان شكلي كه ديگران نقل كردهاند، برايم تعريف كرد.

نظر خود امام چه بود؟

چيز خاصي از ايشان در اين باره نشنيدم. يادم هم نميآيد در جايي از لفظ شهيد براي حاج آقا مصطفي استفاده كرده باشند.

آيا فوت حاج آقا مصطفي در خارج از كشور هم بازتاب داشت؟

فوقالعاده زياد. انجمنهاي اسلامي در چهار منطقه مجلس ختم گذاشتند و جمعيت زيادي هم آمد. در تهران و شهرستانهاي ايران هم مجالس ختم متعددي گذاشتند و در واقع اين مجالس تا حد زيادي مردم را- كه ديگر ترسشان از رژيم ريخته بود- منسجم كرد و به روند انقلاب شدت بخشيد.

 در تهران مرحوم فلسفي منبر رفت و مجلس بسيار باشكوهي از كار در آمد. بعد هم كه قضيه مقاله رشيديمطلق در روزنامه اطلاعات پيش آمد و تظاهرات اوج گرفت. قطعاً امام وقتي گفتند كه: فوت حاج آقا مصطفي از الطاف خفيه الهي بوده است، به اينگونه مسائل نظر داشتند.

از آخرين ديدارتان با حاج آقا مصطفي خاطرهاي داريد؟

بله، در سال 1355 در خانه خالهام بودم كه حاج آقا مصطفي پيغام داد: بيا برايت كباب درست كردهايم! روز جمعه بود و قصابيها در روزهاي جمعه در عراق تعطيل بودند. حاج آقا مصطفي گفت: «خيلي به تو عزت گذاشتهایم كه در روز جمعه برايت كباب درست كردهايم!» گفتم: «من كه اصراري براي خوردن كباب نداشتم، سرم منت نگذار!» بعدها حاج احمد آقا ميگفت: مصطفي كسي را به خانه امام فرستاده بود كه گوشت بگيرد و امام گفته بود: « حتماً مصطفي مهمان دعوت كرده است و ميخواهد به او پز بدهد و گوشتش را از ما ميگيرد.» محفل بسيار گرم و خوبي بود. بعد هم كه به آلمان برگشتم و ديگر او را نديدم تا وقتي كه حاج احمد آقا خبر فوتش را به من داد.

و سخن آخر؟

حس ميكنم قدر و قيمت تلاشهاي حاج احمد آقا براي ضبط و ثبت و نشر پيامها، گفتارها و مصاحبههاي امام ناشناخته باقي مانده است. او با دقت و وسواس زيادي اين كار را انجام ميداد. اگر اين مجموعه را با مجموعه دوران تبعيد امام مقايسه كنيم، 12-10 برابر است. متأسفانه قبل از او كسي اين وسواس را به خرج نداد و بخش مهمي از اطلاعات تاريخي مهم از دست رفت.

 

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار