از شهيد نواب صفوي گرفته تا سيدمجتبي هاشمي، بابايي، خرازي، برونسي و... ، روي ميز كنفرانس نسبتا بزرگ آن طرف سالن هم كه عكس سردار شهيد احمد كاظمي يكه و تنها نشسته بود و جلوه بصري خاصي داشت. آمدن ما به دفتر سردار مرتضي قرباني يا به قول بچههاي جبهه و جنگ «آقا مرتضي» به مناسبت فرارسيدن ايام فتح خرمشهر بود. اما وقتي قرار است با يكي از اولين فرمانده لشكرهاي سپاه در دوران دفاع مقدس همكلام شوي، ناخودآگاه پاي حرف به اتفاقات ديگري هم ميكشد و از نحوه تأسيس لشكر25 كربلا ميپرسي و از بحث و جدلي كه سردار با بنيصدر داشته و... مصاحبه زير شكل ميگيرد.
تأسيس لشكر كربلا
سردار نام شما در دفاع مقدس با لشكر 25 كربلا گره خورده است، از چه زماني فرماندهي اين لشكر را برعهده گرفتيد؟
من مؤسس تيپ كربلا بودم كه بعدها تبديل به لشكر شد. بعد از عمليات ثامن الائمه(ع) سپاه براي نخستين بار سه تيپ امام حسين(ع)، عاشورا و كربلا را ايجاد كرد كه حكم تشكيل تيپ كربلا به نام بنده زده شد. البته استعداد ما به اندازه لشكر بود اما در تعريف نظامي عنوان تيپ به ما اطلاق ميشد. در آغاز چهار گردان داشتيم كه با يك گردان احتياط، پنج گردان ميشديم. در عمليات طريق القدس 12 گردان داشتيم و در فتحالمبين استعداد تيپ به 17 گردان هم رسيديم. بنابراين نيروها از حد يك لشكر هم فراتر ميرفتند. به هرحال اگر بخواهم دقيقتر زمان تشكيل تيپ كربلا را بگويم، شكست حصر آبادان كه در پنجم مهرماه 60 به انجام رسيد، بين پانزدهم تا بيستم همين ماه حكم تشكيل تيپ صادر شد. ابتدا شاكله نيروها از بچههاي اصفهان بودند كه بعد از تقسيم هر لشكر به يك منطقه و استان خاص، رزمندگان اين لشكر را بچههاي شمال (مازندران و... ) تأمين ميكردند.
ماجراي 72 نفر
مناسبت گفتوگوي ما آزادسازي خرمشهر و حكايت اين شهر در مقاطع اوليه دفاع مقدس است، گويا شما در ايام 34 روزه مقاومت خرمشهر حضور داشتيد، چطور به اين جبهه اعزام شديد؟
وقتي جنگ به شكل رسمي در 31 شهريور سال 59 آغاز شد، يك گروه 72 نفري از بچههاي اصفهان را گردآوري كرديم و به سرپرستي بنده راهي اهواز شديم. تقريباً سه روز از جنگ گذشته بود كه وارد خرمشهر شديم. آن زمان دشمن در حوالي پادگان دژ بود. بعثيها يكبار به دروازههاي شهر آمده و رزمندگان آنها را عقب رانده بودند، ما كه آمديم شكل جنگ طوري بود كه شبها درگيري تعطيل ميشد و مدافعان خرمشهري به خانههايشان ميرفتند و ما هم در همان سنگرها و محل اسكانمان ميمانديم، صبح كه ميشد بچهها جمع ميشدند، به اتفاق حمله ميكرديم و عراقيها را بيدار ميكرديم. وگرنه تا 10- 9 صبح ميخوابيدند. (ميخندد)، البته اينطور تصور نكنيد كه كار راحتي داشتيم، بلكه اين مسئله نشان از روحيه بالاي رزمندگان داشت. وگرنه توان دشمن به لحاظ عدد و سلاح خيلي بيشتر از ما بود و رفتهرفته فشارش را بيشتر هم كرد. عراق از محورهاي مختلف ميخواست وارد خرمشهر شود. خواستند از جاده اصلي و پل نو وارد شوند كه اين محورها را مسدود كرديم. ميخواستند از محور صابون پزي بيايند، آن محور را هم منهدم كرديم. هر چند وسايل ارتباطي كم بود، اما بچهها خيلي سريع پيامها را ميرساندند و شهيد و زخمي هم ميداديم. جنگ كه به داخل كوچههاي شهر كشيده شد، واقعا فشرده و نفسگير شد. خانه به خانه ميجنگيديم و تلفات بالايي را هم از دشمن گرفتيم.
آخرين آمبولانس
تا آخرين روزهاي مقاومت در شهر حضور داشتيد؟
بله، اتفاقاً در آخرين روزي كه شهر سقوط كرد و ارتباط دو قسمت شرقي و غربياش قطع شد، من مجروح شدم و آخرين آمبولانسي كه از پل عبور كرد و خود را به ساحل شرقي كارون رساند، هماني بود كه جسم مجروح بنده را عبور ميداد. بعد از عبور ما پل بسته شد و ميشود گفت كه قسمت غربي و اصلي شهر سقوط كرد. قسمت شرقي خرمشهر متصل به آبادان است و رودخانه كارون بين اين دو بخش جدايي ميانداخت. ما در بخش شرقي موضع پدافندي گرفتيم. از همان جا هم دوره يكساله محاصره آبادان رقم خورد.
انتقام از دشمن
مجروحيتتان چطور اتفاق افتاد، خوب است با تعريف اين خاطره، بخشي از سختيهاي نبرد داخل شهري خرمشهر بيان شود.
روزهاي آخر دفاع، كار به جايي رسيده بود كه نبرد تن به تن داشتيم. مهمات چنداني هم برايمان نمانده بود. از اين خانه به آن خانه ميرفتيم و با دشمن درگير ميشديم. اينطور جنگ چريكي براي ارتش كلاسيك عراق سخت بود و تلفات زيادي هم از آنها ميگرفتيم. به هرحال روز آخر من و چند تا از بچهها از طريق قسمت فوقاني يك خانه قصد عبور داشتيم. خوب يادم است خودم را به بالكن منزل رسانده بودم. يك ستون در آنجا قرار داشت كه حائل بين من و حياط منزل بود. تا ستون را رد كردم ديدم آن پايين دو كماندوي دشمن با كلاه خود و كولهپشتي و تمام تجهيزات حضور دارند. همزمان يكديگر را ديديم. در دستم نارنجكي داشتم كه ضامنش را كشيده بودم، آن را به پايين پرتاب كردم و تا پنج ثانيهاش بگذرد و منفجر شود، آن دو نفر نيز به طرفم شليك كردند. سعي كردم پشت ستون پناه بگيرم اما يك گلوله به بالاي رانم اصابت كرد و زخم عميقي ايجاد شد. همزمان نارنجك نيز منفجر شد و هر دو نيروي كماندوي دشمن به هلاكت رسيدند.
22 ساعت كار
پس انتقام زخمي كه به شما زده بودند را گرفتيد. سردار ما قصد داشتيم بيشتر از خرمشهر بگوييد. اما قضيه محاصره آبادان هم متصل به اتفاقات سقوط خرمشهر است، آبادان بحث مفصلي دارد بنابراين بيان شرايط محاصره آبادان را به خود شما واگذار ميكنيم. ترجيح ميدهيد از كدام بخش از اين دوران بگوييد؟
امام خميني فرموده بود كه خواب را از چشم متجاوزان بگيريد. ما هم همين كار را كرديم. هرچند در مقطع ابتدايي جنگ غافلگير شديم و دشمن با تجهيز و ساماندهي بهتري كه داشت ما را در تنگنا قرار داد، اما ما به فرمان امام با همان امكانات محدودي كه داشتيم، واقعاً خواب را از چشمانشان ربوديم. براي اين كار خودمان خيلي كم ميخوابيديم. خوب است نسل جوان كشور بداند كه جوانان رزمنده ما در آن زمان هر كدام به اندازه 100 نفر كار ميكردند. در مقعطي از مقاومت آبادان، هر نفر سه شيفت هفت و نيم ساعته كار ميكرد. يعني ميشود روزي 22 ساعت كار مداوم. حد نرمالش هشت ساعت كار است و مابقي آدم در اختيار خودش باشد اما آنجا ما تمام شبانهروز را كار ميكرديم و اگر فرصتي پيش ميآمد استراحت ميكرديم. با همين تلاشهاي عجيب و همت بالاي رزمندگان بود كه توانستيم دشمن را يك سال تمام پشت دروازههاي آبادان نگه داريم و نهايتاً مهر سال 60 و طي عمليات ثامن الائمه(ع)، حصر آبادان شكسته شد.
بحث با بنيصدر
گويا شما هنگام حضور در آبادان بحث و گفتوگويي با بنيصدر داشتيد، ماجرا از چه قرار بود؟
بني صدر به دنبال كار خودش بود. كساني پشتش بودند كه ميخواستند او را در برابر علما و روحانيون علم كنند. آنها جمهوري را بدون اسلام ميخواستند و با چنين تفكراتي نيز انقلابيون با تفكرات بنيصدر و كساني مثل او همراه نبودند. او هم بچههاي انقلابي سپاه را قبول نداشت و در جنگ كوتاهي زيادي ميكرد. اما ماجراي برخوردي كه با او داشتم مربوط به چهار ماه بعد از شروع جنگ ميشود. آن زمان بنده مسئول خط پدافندي در ايستگاه هفت و 12 بودم. يك روز كه با خسرو طالبي از همرزمانم در ايستگاه 12 بوديم و جعبه مهماتي را حمل ميكرديم، ديدم بني صدر به همراه مرحوم سرهنگ شكرريز و دو سه افسر ديگر ارتشي ميآيند. رودر رويش ايستادم و گفتم: شما چرا خيانت ميكنيد؟ جا خورد و با تعجب گفت: من خيانت ميكنم؟ گفتم: بله، در كار جنگ اخلال ميكني و توضيح دادم كه ما با كمترين امكانات و سلاح داريم با دشمن ميجنگيم و حمايتي نيز از ما نميشود. او كه حسابي تعجب كرده بود، پرسيد: اصفهاني هستي؟ گفتم: بله با اجازه شما. دوباره پرسيد: حتماً پاسدار هم هستي؟ پاسخ مثبت دادم و گفت كه شما پاسدارها با من مشكل داريد و ادامه داد: هرجا كه ميرويم و هر كاري كه ميخواهيم بكنيم، شماها به من اعتراض ميكنيد. من هم گفتم شما اخلال ميكني و مانع از رسيدن سلاح به سپاهيها ميشوي. مشخص است كه پاسدارها از سر دلسوزي اعتراض ميكنند. بعد از او پرسيدم حالا چه برنامهاي براي اين وضعيت محاصره و شرايط كنوني جنگ داريد؟ تو دماغي هم حرف ميزد! گفت: ما اجازه داديم دشمن تا حدي پيش روي كند و بعد ميخواهيم مثل اشكانيان از دو طرف به آنها حمله كنيم و از بين ببريمشان. حرفهايش فقط از سر رفع تكليف بود. خواستم بيشتر با او بحث كنم و مقابلش دربيايم ولي پيش خودم گفتم به هرحال فرمانده كل قواست و صلاح نيست كه بيش از اين با او بحث و جدل كنم.
قدم به قدم تا خرمشهر
بعد از دوران 19 ماه اشغال خرمشهر، طي عمليات الي بيت المقدس اين شهر آزاد شد، به عنوان يك فرمانده عملياتي روند آزادي اين شهر را چگونه تفسير ميكنيد؟
همان يگانهايي كه 12 ماه در آبادان تحت محاصره بودند، پس از شكست حصر آبادان و سپس انجام عمليات طريقالقدس و فتحالمبين، قصدآزادسازي خرمشهر را كردند. در هر عملياتي وزن و عيار ما بالاتر ميرفت، شناختمان از دشمن بيشتر ميشد و نقاط قوت و ضعفش را بهتر ميشناختيم. در اين زمان شاهد اوج همكاري سپاه و ارتش هم بوديم. اگر بخواهم شرايط عمليات عليه دشمن در ثامنالائمه(ع)، طريق القدس(آزادي بستان) و فتحالمبين را به زبان سادهاي بگويم، مثال دو كشتي گير است كه در شكست حصر آبادان در وزن 40كيلو با هم سرشاخ شدند. در طريقالقدس و فتحالمبين عيار كار به 60 و 80 كيلو رسيد و نهايتاً در الي بيتالمقدس ما با استفاده از شناختي كه از دشمن يافتيم، با استفاده از غنائمي كه از سلاحهاي خود عراقيها گرفته بوديم، توانستيم در سطح و عيار بسيار بالايي با حريف روبهرو شويم و شكست سنگيني به او وارد كنيم. به همين خاطر است كه الي بيتالمقدس و آزادسازي خرمشهر نقطه عطفي در جنگ تحميلي به شمار ميرود.
عبور از كارون
از مراحل عمليات بگوييد. لشكر شما چه مأموريتي داشت؟
ما بايد از كارون عبور ميكرديم و به اين منظور از پل pmp كه برادران ارتشي درست كرده بودند، عبور كرديم. هر چند در نظاميگري دنيا عبور از رودخانه سختترين عمليات محسوب ميشود اما ما با لطف خدا و همت رزمندهها، با وصل شش پل امكانات را به آن طرف رودخانه انتقال داديم. وقتي عمليات شروع شد، تمام لشكرها در يك ساعت مشخص عمليات را آغاز كردند، عراقيها به وحشت افتادند. آنچنان وحشت كردند كه خداوند تاب مقاومت را از آنها گرفت. هر واحدي هم مأموريت بخشي از عمليات را برعهده داشت. ما بايد به نقطه مرزي شلمچه ميرفتيم و گلوگاه دشمن را سد ميكرديم. لشكرهاي نجف و امام حسين(ع) هم مأمور ورود به شهر بودند و لشكرها و واحدهاي ديگري چون 41 ثارالله، تيپ نوح، 7 وليعصر(عج)، فجر و... هم پاكسازي مناطق شلمچه تا نهر عرايض را برعهده داشتند. البته طي 23 روز عمليات الي بيتالمقدس، وظايف و نحوه عمل يگانها تغيير ميكرد اما در مرحله پاياني، وظايف و شكل عمل نيروها به اين ترتيبي بود كه عرض كردم.
200 شهيد در يك شبانهروز
كدام بخش از اين عمليات سختتر بود؟ يكي، دو روز مانده به فتح خرمشهر، شرايط واقعاً دشواري براي لشكر كربلا رقم خورد. عرض كردم كه ما مأموريت داشتيم گلوگاه دشمن در شلمچه را سد كنيم. ايستادن لشكر ما در اين نقطه مرزي به معني گير افتادن چندين هزار نيروي دشمن در داخل خرمشهر بود. اگر بخواهم شرايط منطقه را خوب توضيح دهم، عراق بايد ارتباط خود با نيروهايش در داخل شهر را از طريق مرز شلمچه حفظ ميكرد. نيروهاي دشمن در داخل خاك ما هم اگر ميخواستند فرار كنند، بايد از شلمچه عبور ميكردند. بعضي از آنها به خاطر سد شدن مسير زميني خودشان را به اروند انداختند كه تعداد زيادي غرق شدند. بنابراين ما درست گلوگاه دشمن را گرفته بوديم و آنها هم براي آنكه از شكست و تسليمشان جلوگيري كنند، از سه طرف به ما فشار ميآوردند. يكي از سمت بصره و داخل خاك عراق كه به شدت فشار ميآوردند ديگري از داخل خاك ما و نيروهايي كه نميخواستند به محاصره دربيايند و ديگري از آن سوي اروند و از سمت پتروشيمي كه مرتب ما را ميكوبيدند. شرايط درست مثل يك دايره آتشي شده بود كه از هر سو به طرف ما شليك ميشد. طوري كه طي يك شبانهروز مانده به آزادي خرمشهر، 200 شهيد داديم. بچهها از سرناچاري پشت جسم كشته شدهها سنگر ميگرفتند و مقابله ميكردند. زماني هم كه لشكرهاي نجف و امام حسين(ع) به داخل شهر رفتند و خبر آزادي خرمشهر به سراسر كشور مخابره شد، دشمن همچنان از شلمچه فشار ميآورد و ميخواست شهر را پس بگيرد، مردم در حال شادي بودند و كسي خبر نداشت كه ما همچنان تحت شديدترين حملات دشمن هستيم. البته در سمت چپ ما لشكر 27 محمد رسولالله(ص) قرار داشت و با قطع كردن جاده منتهي به مرز شلمچه، به اتفاق جلوي دشمن را گرفته بوديم. به هرحال طي چند روز منتهي به آزادي شهر و سپس مقاومت بعد از آن، لشكر ما 400 شهيد داد كه تنها در يك مورد، 45 نفر از بچههاي زواره اصفهان يكجا به شهادت رسيدند. پنج، شش فرمانده گردانمان شهيد شدند و اگر در آغاز عمليات 12 گردان داشتيم، در آن بيست و چند روز به دليل شدت تلفات، هفت، هشت گردان ديگر به ما اضافه شدند.
و سخن پاياني.
ملت ايران خرمشهر را نه به راحتي از دست داد و نه به راحتي آزاد كرد، در روزهاي مقاومت 34 روزه زنان پا به پاي مردان دفاع ميكردند و تعدادي از خواهران نيز از ناحيه سر و سينه مورد اصابت قرار گرفتند و ما آنها را در چادرهايشان پيچيديم و به عقب منتقل كرديم. در محاصره آبادان و خرمشهر هر يك از ما به اندازه 100 نفر كار ميكرد و در طول نبرد نيز همين طور بود. تا روزي كه خرمشهر فتح نشده بود، كشورهاي عربي رجز ميخواندند، اما بعد از فتح خرمشهر نگران شدند. هر چند نميخواستند اقرار به شكست كنند اما انگليس گفت ايران پيروز شده و اگر اين نبرد را ادامه دهند در منطقه فاجعه ميشود. يا وزير خارجه امريكا گفت اگر فتح خرمشهر واقعيت داشته باشد، يك فاجعه در منطقه رخ داده است و ما نگراني خود را اعلام ميكنيم. حسني مبارك ميگويد: ما تحمل اينكه ايران بخواهد به كشورهاي عربي منطقه تجاوز كند را نخواهيم داشت و بيتفاوت نخواهيم بود، يعني ما ميآييم. حسنيمباركي كه در بعد از فتح خرمشهر ميگويد ما بيتفاوت نخواهيم بود، از دو سال قبل به عراق كمك ميكرد. همه آنها در مقابل اين ملت بسيج شدند، اما اراده خداوند پيروزي ملت بود و از اين بابت بايد خدا را شاكر باشيم و امروز كه جشن پيروزي عمليات الي بيتالمقدس را ميگيريم افتخار ايران اين است كه يك قدرت برتر سياسي و نظامي در منطقه است و همه اينها اراده ملت و جوانان است و خداوند در هر صحنه و جايگاهي كه قول داده به ما كمك كرده است.