کد خبر: 661015
تاریخ انتشار: ۰۴ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۴:۳۷
زوايايي از زندگي يك جانباز شيميايي، در گفت‌وگوي «جوان» با غلامعلي آذر‌‌افشار جانباز 70درصد
هرچند به سراغ غلامعلي آذر‌افشار با عنوان يك جانباز شيميايي رفته بوديم، اما زندگي اين رزمنده 72 ساله كه 70 درصد جانبازي دارد، تنها به سرفه‌ها و بستري‌شدن‌هاي طولاني مدتش محدود نمي‌شود.
عليرضا محمدي

غلامعلي يك خير مدرسه ساز نيز هست كه نمونه‌بارزي از فعاليت‌هاي اجتماعي جانبازان را پيش رو قرار مي‌دهد. پس خواهي‌ نخواهي گفت‌وگوي ما با آذر‌افشار آميخته‌اي شد از حكايت يك رزمنده جانباز خير كه در پي تمامي حرف و حديث‌ها، مثل خيلي از جانبازان و مجروحان جنگي درد‌هايي در سينه دارد كه مدت‌هاست گوش‌هايمان از شنيدن آنها طفره مي‌روند. بنابراين براي شنيدن درد دل‌هاي آذر‌افشار در حالي كه تنها چند روزي از آخرين بستري شدنش مي‌گذشت، به سراغش رفتيم و متن زير حاصل اين همكلامي است.

براي شروع از خودتان بگوييد. چطور گذرتان به جبهه‌هاي جنگ افتاد؟

من متولد 1321 در تهران هستم و با 94 ماه حضور در جبهه‌ها و دو بار مجروحيت به وسيله بمب‌هاي شيميايي دشمن، الان جانباز 70 درصد شيميايي CDR هستم. يعني كسي كه هر آن امكان قطعي نفسش مي‌رود و به همين خاطر هميشه با خودم كپسول اكسيژن حمل مي‌كنم. همان زمان انقلاب فعاليت‌هاي انقلابي داشتم و به محض اينكه انقلاب پيروز شد و بسيج شكل گرفت، در مسجد فرشته فعاليت مي‌كردم. قاعدتاً بعد از شروع جنگ از سال 59 به جبهه رفتم. مدت‌ها در منطقه بودم و براي اولين بار هم در عمليات خيبر و جزيره مجنون شيميايي شدم. از آنجايي كه تن و بدن قوي داشتم و در جواني ورزش باستاني كار مي‌كردم، درمان سرپايي كردم و خيلي اين مجروحيت را جدي نگرفتم. اما بار دوم حين عمليات والفجر 8، درست در كنار بيمارستان صحرايي فاطمه زهرا(س) باز از بمباران شيميايي دشمن مجروحيت يافتم و اين بار كمي جدي‌تر بحث درمان را دنبال كردم. 120 آمپول به من داده بودند كه هر 12 ساعت به خودم تزريق مي‌كردم. با اين وجود همچنان روپا بودم و باز در جبهه‌حضور يافتم.

از چه زماني متوجه شديد كه مجروحيتتان حاد شده است؟

در زمان جنگ نه تنها ما بلكه خيلي از پزشكان در خصوص مجروحيت شيميايي و عوارضش اطلاعات چنداني نداشتند. من هم به حكم بنيه قوي كه داشتم خيلي به اين مجروحيت‌ها توجه نكردم. اما كم كم احساس ‌كردم كه ديگر قدرت سابق را ندارم. گاهي نفس كم مي‌آوردم ولي همچنان در جبهه ماندم تا اينكه عمليات مرصاد انجام شد و بعد هم آتش بس و برگشتن به سر خانه و زندگي. مدتي گذشت تا اينكه احساس كردم ديگر نمي‌توانم بي‌خيال مشكلاتم شوم. يادم است در اواخر دهه 60 يك بار مشغول پارو‌كردن برف جلوي در خانه بودم كه ديدم اصلاً نفسم بالا نمي‌آيد. بالاخره رفتم بيمارستان خاتم‌الانبيا و آنجا هم با راهنمايي يكي از پزشكان به پروفسور فيروزيان كه يك پزشك ايراني مقيم آلمان بود معرفي شدم. ايشان با معاينه بنده نامه‌اي به آقاي رفيق دوست نوشت و گفت كه ريه‌ام از بين رفته است. 65 درصد هم جانبازي برايم تعيين شد. بعد به آلمان اعزام شدم كه آنجا 600 نوع آزمايش روي من انجام گرفت.

صحبتي زمان اعزام جانبازان به خارج از كشور مي‌شد كه مثلاً كشور آلمان با وجودي كه خودش يكي از تأمين‌كنندگان تسليحات شيميايي عراق بوده، مي‌خواهد پاد زهر همان سمي را كه توليد كرده‌ با آزمايش روي جانبازان ما پيدا كند، نظر شما چيست؟

در همان آلمان كه بودم خبرنگاران به سراغم آمدند تا مصاحبه كنند. ابتدا قبول نكردم. چون به نيتشان شك داشتم. اصرار كردند، من گفتم خود شما بمب‌هاي شيميايي را به صدام داديد. خبرنگار گفت بخش خصوصي داده است نه دولت آلمان. من هم گفتم به فرض كه حرف‌ شما درست باشد، با بخش خصوصي‌تان چه كار كرديد؟ آيا كسي در اين خصوص محاكمه شد؟ يكي از دكتر‌ها هم گفت كه سران بيمارستان از آنها خواسته‌اند حرفي از مجروحيت شيميايي جانبازان ايراني به ميان نيايد. در زمان جنگ هم يادم است وقتي در جزيره مجنون تعدادي از رزمنده‌ها شيميايي شدند، 120 نفر را به فرانسه اعزام كردند كه اين كشور اجازه ورود نمي‌دهد. بعد به آلمان مي‌روند و تعداد زيادي از پزشكان براي ديدن اين مجروحان به بيمارستان مي‌آيند. آقاي خاتمي كه اكنون از اساتيد دانشگاه امام حسين(ع) ‌هستند تعريف مي‌كنند در آن جمع يك نفر كه گويي ارتباطي با بعثي‌ها داشت تلفني به مخاطبش مي‌گفته آبروي ما را برديد چرا بمبي نزديد كه كار اين بچه‌ها را يكسره كند و همان جا همه را بسوزاند! از همين رفتار معلوم است كه دست اروپايي‌ها و كشورهايي چون آلمان با بعثي‌ها در يك كاسه بود.

مشكلات زندگي يك جانباز شيميايي شايد براي خيلي‌ها ناشناخته است، كمي از مسائلي كه روزانه با آنها دست به‌گريبانيد بگوييد.

جانبازان شيميايي به خاطر مشكلاتي كه در مجراي تنفسي دارند، كوچكترين بويي باعث تحريكشان شده و دچار مشكل مي‌شوند. خود من اگر فرزندانم سرشان را با شامپو مي‌شستند، نمي‌توانستم نزديكشان بروم. يا بوي ادوكلن افراد، بوي تند تنشان يا هر بويي كه كمي تندي داشته باشد، ‌باعث اذيتم مي‌شود. اين مسئله باعث مي‌شود كه خواهي نخواهي حضور بدون دغدغه‌اي در اجتماع نداشته باشم. اگر يكي از آشنايان بخواهد به خانه ما بيايد، از قبل مي‌داند كه بايد خيلي چيزها را رعايت كند. عطر و ادوكلن نزد، از چند ساعت قبل سيگار نكشد و... كلي نكته ديگر، من سعي مي‌كنم كه خيلي مراعات كنم اما با وجود همه مراقبت‌ها هر سال به طور ميانگين 10 الي 12 بار آن هم طولاني مدت در بيمارستان بستري مي‌شوم. همين الان كه با شما صحبت مي‌كنم به تازگي از بيمارستان مرخص شده‌ام. متأسفانه مجروحيت شيميايي باعث مي‌شود كه يك جانباز دچار درد و بيماري متعددي شود. خود من دچار پوكي استخوان شده‌ام. پنجم دي ماه سال گذشته بود كه مهره كمرم بي‌دليل شكست. وقتي به بيمارستان اعزام شدم، دكتر مهاجر مي‌گفت بدنت مثل يك ساختمان پوك نشست كرده است!

گويا با وجود همه اين محدوديت‌هاي اجتماعي شما يكي از خيرين مدرسه‌ساز هستيد؟ برايمان جالب است از فعاليت‌هاي اجتماعي يك جانباز بيشتر بدانيم.

بنده پيش از انقلاب نمايندگي يك شركت اروپايي را داشتم. وضع مالي نسبتاً خوبي داشتم. هرچند اكنون تنها با حقوق جانبازي‌ام زندگي مي‌كنم. به هرحال وقتي جنگ تمام شد يك حاج آقايي به نام ميرفخرالديني به من گفتند جهاد اصغر تمام شد و جهاد اكبر مانده است. منظورش را پرسيدم كه گفت در تنگه چنار در استان يزد مناطق محرومي هستند كه نياز به رسيدگي دارند. خدا را شكر سعادتي پيش آمد تا به بچه‌هاي محروم آنجا خدمت‌رساني كنيم. شروع كردم به ساخت مدرسه در آن مناطق كه اولين مدرسه با نام علي‌بن ابيطالب(ع)، دومي به نام خاتم‌الانبياء(ص) و سومي به نام فاطمه زهرا(س) را ساختيم. اما مدرسه چهارم كه امام حسن مجتبي(ع) است 15 كلاس دارد و كار سنگيني بود، بنابراين با كمك گرفتن از نهادهايي چون بيت رهبري، اين كار سنگين هم انجام گرفت.

برگرديم به بحث مسائل جانبازي، درخصوص رسيدگي بنياد شهيد و مسئولان هميشه انتقاداتي وارد بوده، شما چه نظري در اين رابطه داريد؟

ريشه خيلي از اين انتقادات به اين دليل است كه مسئول مورد نظر خوب توجيه نيست. خب بنده از دهه 70 با بنياد سر و كار دارم. نوساناتي در نحوه رسيدگي‌شان به چشم مي‌خورد. يكي از دلايلش صرف نظر از بودجه، وجود يا عدم وجود فرد دلسوز و وارد به كار است. مثلاً آن مسئول بايد بداند كه حتي بچه‌هاي يك جانباز شيميايي مي‌توانند برخي از مشكلات او را به ارث ببرند. مثل كوچك‌ترين دخترم فاطمه كه كمي بعد از تولدش دچار مشكلات پوستي شده بود. آن زمان كميسيون پزشكي براي رسيدگي به وضع او تشكيل شد و پزشكان آن كميسيون نمي‌توانستند قبول كنند كه مشكل دخترم از من است. يا اگر بنده تقاضا كنم بنزين وسيله شخصي‌ام تأمين شود شايد اين حرف سوءتفاهم ايجاد كند. در حالي كه عرض كردم از بوهاي تند پرهيز مي‌كنم و ابا دارم سوار آژانس يا وسايل نقليه عمومي شوم. پس ناچارم هرجا مي‌روم با وسيله شخصي بروم و با وجود اينكه تنها از حقوق جانبازي ارتزاق مي‌كنم، تأمين هزينه‌هاي سوخت برايم دشوار است. البته اخيراً كه افرادي چون آقاي عباسپور معاون بهداشت و درمان بنياد شهيد و دكتر صميمي مدير كل بنياد تهران بزرگ مسئوليت گرفته‌اند، تفاوت زيادي در رسيدگي به جانبازان ديده مي‌شود، چرا؟ چون اينها چندين سال است با مشكلات ما آشنايي دارند و از چند و چون و جوانبش مطلعند. اين خودش امتياز بزرگي به شمار مي‌رود كه شكر خدا محسناتش به سود جانبازان است.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار