آدمها هميشه مهمترين بخش قصهها در طول تاريخ بودهاند و از قصههاي شفاهي مادربزرگها گرفته تا شخصيتهاي رباتيك امروزي همه در يك مورد اشتراك پردازش دارند و آن وجوه انساني است كه در آنها تجلي پيدا ميكند و باعث حالتي در مخاطب ميشود كه به آن همذاتپنداري ميگوييم. در توضيحي ديگر كاراكترهاي هر درامي چه انسانهاي فضاهاي واقعي باشند يا حيوانات و گياهان سخنگوي فضاهاي فانتزي نظير كليله و دمنه يا آليس در سرزمين عجايب، به هر روي نماينده انسان هستند و دغدغهها و مسائل انساني دارند. براي همين شخصيتپردازي در روايت يكي از اصليترين بخشهاي درام است كه بدون آن متن بيمعنا و داستان ناقص خواهد شد.
شاهنامه فردوسي يكي از بزرگترين شاهكارهاي ادبيات جهان است كه بزرگترين شخصيتهاي حماسي ايران در آن خلق شده است. به دليل اختلافات فرهنگي و تطور جهان بيني بين ملل شايد درست نباشد كه آن را با انواع نظيري چون ايلياد و اديسه يا حماسه زيگفريد و امثالهم قياس كنيم اما از منظر شخصيتپردازي و كاراكترآفريني، شاهنامه همدوش آثار حماسي جهان پيش ميرود و گاه به دليل نوع ايدئولوژي فردوسي در باب نگاه اهورايي به مسائلي چون جاودانگي و خير و شر يك سر و گردن از آنها بالاتر ميايستد. از اين منظر در اين مجال به بررسي شخصيتها و شخصيتپردازي در شاهنامه بسنده ميكنيم و دست قياس را كه باعث اطاله كلام خواهد شد در دست فرصتي ديگر ميگذاريم.
نامها و نكتههانام، اولين و مهمترين بخش هويت هر شيء است كه در انسان به دلايل مختلفي اهميت بالاتري پيدا ميكند. شاهنامه لبريز نامهاي مختلف است و مثل هر داستان ديگري كاراكترهايي دارد كه براي تفكيك آنها ذكر نامشان غير قابل اجتناب است. فروغ حكمت حكيم فردوسي آنجا جلوهگر ميشود كه وي براي اين نامگذاري بهترين واژهها را با توجه به معناي مرتبط با شخصيتها انتخاب كرده است. اين گزينش حتي در ارتباط با حيوانات (مثل رخش براي اسب رستم) يا موجودات افسانهاي ديگر رعايت شده است. توجه داشته باشيم كه كيومرث نام اولين شاه شاهنامه است كه بنياد نيكي را بنا مينهد. كيومرث با توجه به تركيب دو واژه كيو و مرث كه به معناي زندگي و مرگ است تداعيگر معناي «زنده ميرا»ست. فردوسي ميخواهد همان اول تذكر بدهد كه اي انساني كه زندگي ميكني حتي اگر شاه باشي روزي خواهي رفت و بهتر است نام نيك از خود به جاي بگذاري و جالب اينجاست كه اين موضوع به صورت مستقيم نيز بارها در شاهنامه تكرار ميشود:
به گيتي ممانيد جز نام نيك
هر آنكس كه خواهد سرانجام نيك
يا در جايي ديگر ميخوانيم:
جهان يادگــــار است و ما رفتني
به گيتي نمـــــاند به جز مردمي
به نام نكو گر به بميــــرم رواست
مرا نام بايد كه تن مرگ راست
در برخي موارد هم نام و ننگ در كنار هم آمدهاند كه اشاره ظريف حكيم طوس به جداييناپذيري اين دو از هم و لبه باريك بينشان است و در صورت اشتباه نام نكو به ننگ تبديل خواهد شد:
مرا سر نهان گر شود زير سنگ
از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
تو گفتي كه لشكر نيارم به جنـــگ
تو را نيست آرايش نــــــــام و ننگ
جدا از اين صراحت كه در بيان نام آمده بخشي از شخصيتپردازي كاراكترها در همين نامگذاري مستتر است. براي مثال در قصه گردآفريد و رزم وي با سهراب ما با كاراكتر زني دلير روبهروييم كه چهره ميپوشاند و در هيئت مرد به رزم پهلواني بزرگ چون سهراب ميرود. فردوسي از نامي مردانه كه معناي پهلوان دارد با تركيبي از واژهاي خوشآهنگ و با معنا نامي مناسب براي يك شيرزن انتخاب ميكند كه به معناي پهلوانزاده است كه به خوبي ايهام لازم براي اين شخصيت را دارد. يا خود سهراب كه به معناي سرخچهره است به سرانجامي خونين ميرسد كه تداعي معناي پنهاني در معنا دارد و سرخي و خون به هم پيوند ميخورند.
پس از مرگ سيامك به دست ديو سياه، هوشنگ به انتقام وي برميخيزد و پس از كشتن او بسياري از ابتكارات خود را به مدد هوش بالايي كه دارد به انجام ميرساند.
در اين ميان رستم مشهورترين و مؤثرترين قهرمان شاهنامه به شمار ميرود و به قدري شخصيتپردازي قدرتمندي دارد كه نامش معناي جديدي پيدا ميكند و پس از آن به هر آدم شجاعي اطلاق ميشود كه دلير باشد. توجه كنيم به اين بيت از سنايي:
بتر از كاهلي ندانم چيز
كاهلي كرد رستمان را حيز
يا سعيدالدين سعيد هروي آورده است:
هر رئيسي خسروي هر كدخدايي بهمني
هر جواني رستمي افكنده در بازو كمان
پهلواني براي همه اعصاررستم بيهيچ شبههاي قله شخصيتپردازي در شاهنامه است؛ فرزند زال و رودابه كه تبار پدري او به سام نريمان و پيش از آن به گرشاسپ و جمشيد ميرسد و تبار مادري او به مهراب كابلي و ضحاك.
فتح دژ سپندكوه، نجات دادن كيكاووس و پهلوانان اسير ديو سپيد با گذشتن از هفتخوان، نجات كاووس از بند شاه هاماوران، بزرگ كردن سياوش پسر كاووس، كشتن سودابه همسر كيكاووس به خونخواهي سياوش، حمله به توران به خونخواهي سياوش، نجات بيژن پسر گيو از چاه افراسياب و پرورش بهمن پسر اسفنديار از مواردي است كه به دست رستم انجام ميشود و هر يك به تنهايي دنيايي از ماجراهاي عبرتآموز در سايه تخيل و در قالب افسانه را در خود دارد. بزرگترين تراژدي شاهنامه نيز نبرد رستم و سهراب است كه در آن فرزندكشي ناخواستهاي به وجود ميآيد و مشهورترين قصه شاهنامه نيز به شمار ميرود چراكه از بين انبوه قصههاي اين كتاب گهربار، رستم و سهراب به دليل وجوه قدرتمند درامي كه دارد مورد توجه فيلمسازان جهان قرار گرفته و آثار زيادي در اين زمينه ثبت نگاتيوها شده يا بر سن تئاتر رفته است.
فراتر از يك تراژدي تلخ با توجه به اينكه وجه مشترك درام و تراژدي در پايان غمانگيز آنهاست حادثه مرگ سهراب را ميتوان تراژدي به حساب آورد در حالي كه به تقريب عمده رويدادهاي ديگر شاهنامه درام است چراكه در درام اين اراده انسان است كه پايان غمانگيز به وجود ميآورد اما در تراژدي قضا و قدر تقدير محتومي را به انسان جبر ميكنند كه گريزي از آن نيست و فراتر از اراده انسان قرار ميگيرد.
همذاتپنداري خوانندگان با رستم به حدي است كه فردوسي پس از مرگ وي حال و هواي قبل در سرودن شاهنامه را ندارد و با خواندن ابيات پس از رستم متوجه اين موضوع خواهيد شد. با اين حال مرگ رستم نيز واقعه مهمي در شاهنامه است كه واكاوي در آن ضروري است و به جنبههاي ديگر شخصيتپردازي رستم منجر خواهد شد. در اين كاراكترسازي فردوسي با ذكاوت تمام از رخش نيز استفاده كرده تا وجوه شخصيتي رستم را بيشتر به نمايش بگذارد. براي همين بخشي از شاهنامه را به چگونگي انتخاب رخش توسط رستم اختصاص ميدهد تا اهميت موضوع را به خواننده يادآوري كند.
چنين پهلوان؛ چنين مركبرخش كاراكتر مهمي در پردازش شخصيت رستم و تكميل آن براي ارائه به خواننده است. رخش در هفتخوان نقش بسيار مهمي دارد. رستم كه روز و شب در خوان اول طي طريق ميكند به مدد توانايي رخش راه دو روزه را يك روزه طي ميكند. يكي از اين شبها وي به خواب ميرود و شيري كه به سر وقت وي آمده است توسط رخش از پا درميآيد. اينجاست كه فردوسي اسب را از تيپ درميآورد و به وي شخصيتي حماسي و درخور رستم ميدهد. توجه داشته باشيم كه رستم در سن شصت سالگي همراه با رخش در چاهي پر از نيزه و خنجر كه نابرادري او، شغاد بر سر راه او كنده بود، ميافتد و البته پيش از آن كه بميرد، شغاد را با يك تير به درختي در فراز چاه ميدوزد. ميبينيم كه رستم و رخش با هم و به حماسيترين شكل ممكن كشته ميشوند. فردوسي براي آن كه بيهمتايي رستم در پهلواني را به نمايش بگذارد مرگ وي را به دست برادر انجام ميدهد و با اين توطئه داخلي ارزشهاي شخصيتي قهرمانش را حفظ ميكند.
از گفتار تا كردارگفتارها بخش ديگري از شخصيتپردازي كاراكترهاي شاهنامه هستند كه مؤيد شخصيت گوينده آنها هستند. در ادبيات مدرن امروز بخش عمدهاي از بار شخصيتپردازي بر دوش مونولوگها يا ديالوگهاست در حالي كه فردوسي قرنها پيش اين كار را به زيباترين شكلي انجام داده است. كردارهاي نيك و بد كاراكترها به خوبي از واژهها سر بيرون ميكشند و شخصيت را معرفي ميكنند. شاهد مثال اين ادعا در رجزخوانيها و گفتارهاي بين اشخاص شاهنامه به خوبي مشهودند. برخي از اين گفتارها به صورت مثل درآمدهاند و ورد زبان خاص و عامند. براي مثال:
همه سر بسر تن به كشتن دهيـــــم
از آن به كه گيتي به دشمن دهيــم
همين بيت نشانه شجاعت گوينده يا گويندگان آن و در عين حال ايمان آنها و حس وطنپرستيشان است. يعني همه اين موارد در حالي بيان ميشود كه به شناسايي شخصيت گوينده آن نيز كمك ميكند. اين مورد درباره شخصيتهاي خاكستري و سياه نيز صدق ميكند و خاص آدمهاي خير قصهها نيست. به مثالهاي زير توجه كنيم:
افراسياب:
كسي را ندانم كه روز نبرد
فشاند بر اسب من از دور گرد
سكندر:
مرا بيش از اين زندگاني نبود
زمانه نكاهد نخواهد فزود