شايد هنوز عواقب دروغ برايمان روشن نشده، شايد هم با دروغگويي كارمان را يك جايي پيش بردهايم اما بالاخره تا كجا ميشود پيش رفت، شايد هم مزه دروغ چنان در ذائقهمان شيرين شده كه به اين سادگي نميتوانيم اين عادت را كنار بگذاريم.
دروغگوها مچ دارند تا مچ!
دروغگويي بيان غيرواقعي يك موضوع يا يك رويداد است به طوري كه فرد آنچه در واقعيت اتفاق افتاده را به شكلي ديگر نشان ميدهد. اين مسئله را ميتوان از جنبههاي شناختي، رفتاري و رواني مورد بررسي قرارداد. وقتي فرد موضوعي را براي ديگران به شكل ديگري مطرح كند ناخودآگاه از لحاظ شناختي اتفاقاتي در ذهنش ميافتد حتي از لحاظ فيزيولوژيكي نيز تغييراتي در فرد دروغگو اتفاق ميافتد چرا كه حالت روانياش تغيير ميكند و معمولاً دچار استرس ميشود، البته اگر دروغگوي تازه كاري باشد. دكتر سيدجواد آرامي روانشناس در اين رابطه به دستگاههاي دروغسنج اشاره ميكند و ميگويد: اين دستگاهها تغييرات فيزيولوژيكي بدن افراد دروغگو را نشان ميدهد به طوري كه وقتي انسانها دروغ ميگويند وضعيت فيزيكي و جسمانيشان تغيير ميكند و شخص دچار اضطراب و استرس ميشود، با اين حال چندان نميتوان درباره داوري اين دستگاهها با اطمينان سخن گفت. به گفته وي، جنبه رفتاري و اتفاقاتي كه بعد از يك دروغ اتفاق ميافتد نيز حائز اهميت است، در واقع اين پاسخ به همان سؤال آغازين است؛ چرا ما دروغ ميگوييم؟ كسي كه واقعيت را به گونه ديگري وانمود ميكند و دروغ ميگويد، ترس از بيان واقعيت دارد يعني احتمالاً واقعيتي را ميخواهد مطرح كند گمان ميبرد كه مشكلات و عوارضي را برايش در پي دارد، براي همين دستگاه دروغگويي را در ذهنش روشن ميكند. اين روانشناس بر اين باور است كه دروغگويي گاهي براي به دست آوردن امتياز است كه اين امتياز ميتواند مالي يا رواني باشد، به عنوان مثال از جنبه رواني، فرد احساس ميكند حمايت ديگران را از دست ميدهد براي همين دروغ ميگويد؛ البته گاهي تظاهركردن و بيان يك موضوع نيز ميتواند تعبير به دروغ شود؛ فرض كنيد از كسي براي رفتن به جايي دعوت ميشود و شخص با وجود اينكه گرفتاري يا مشغله دارد اما قبول ميكند. چرا فرد به چنين رفتاري دست ميزند؟ به دليل اين كه حمايت ديگران را از دست ندهد، اين دعوت را ميپذيرد.
وقتي دروغ لباس عشق بپوشد
دروغ ميتواند مثل باربا پاپاها و باربا ماماها دائم رنگ و لباس عوض كند، مثلاً لباس عشق بپوشد اما دليلي ندارد براي اينكه ديگران را از دست ندهيد دروغ بگوييد؛ اين ماجرا آنجا قوت بيشتري پيدا ميكند كه ميبينيم زير لباس عشق، دروغ پنهان شده است. افرادي كه به خاطر مال، زيبايي يا هر منفعت ديگري كه مد نظرشان است به شخص مقابل اظهار عشق ميكنند در حالي كه عشق و دوست داشتن بازيچهاي بيش نيست. برخي هم براي فرار از تنهايي دروغ ميگويند؛ بسياري از آدمها دروغ ميگويند تا افراد مورد علاقهشان را داشته باشند و علاوه بر اينكه در نظر ديگران خوب جلوه كنند جايگاهي نيز براي خود به دست آورند؛ در حقيقت آنها فكر ميكنند اگر راست بگويند ديگران تركشان ميكنند و جايگاه و ارزشي را كه بايد داشته باشند از دست ميدهند. زماني كه شما به كسي ميگوييد پول داري به من قرض بدهي؟ ممكن است فرد پول داشته باشد اما بخواهد قرض و قسط خودش را بدهد و نياز خود را برآورده كند اما به دليل اينكه حمايت شما را از دست ندهد و آدم مهمي جلوه كند، پولش را به شما ميدهد. در صورتي كه ممكن است با اين كار مشكلاتي را براي خود و خانوادهاش بهوجود آورد، اين امر نيز به نوبه خود شكلي از يك دروغ است چرا كه فشارهاي ذهني و رواني را براي فرد ايجاد ميكند در حالي كه شخص ميتوانسته به راحتي بگويد پول دارم اما نياز دارم و نميتوانم به شما بدهم. گاهي دروغهاي ما عوارض كمي دارند؛ به عنوان نمونه وقتي از شما ميپرسند فلانجا رفتي و با اينكه رفتهاي اما ترجيح ميدهي بگويي نه، شايد هيچ اتفاقي و مشكلي در حال و آينده برايتان به وجود نيايد اما بايد بدانيد هميشه اينگونه نيست؛ گاهي حتي دروغهاي كوچك هم ميتواند ناگهان فاجعه بزرگي را رقم بزند. از طرف ديگر برخي دروغها زاويههاي مالي، اجتماعي و خانوادگي دارند و ممكن است جنبههاي گستردهاي از زندگي فرد دروغگو را در بر بگيرد.
سلسله دروغها و حافظهاي كه لنگ ميزند
بعضي از افراد دروغگو، آدمهاي بدبيني هستند و فكر ميكنند اگر واقعيت را بگويند، اتفاقات بدي برايشان رخ ميدهد، آنها پيشبينيهاي بدي ميكنند و سيستم شناختيشان به گونهاي است كه احساس ميكنند اگر واقعيت مطرح شود، عوارض شديدي برايشان به وجود بيايد؛ عوارضي كه تحمل آن را ندارند؛ بنابراين با دروغ به صورت مقطعي موضوع را حل ميكنند و معمولاً افرادي هستند كه بيشتر موضوع را در زمان حال و اكنون رفع ميكنند و ديگر به آينده نميانديشند و مهارت حل مسئله را ندارند. اينها را دكتر آرامي ميگويد و معتقد است، فرد دروغگو در چنين شرايطي در تسلسل و دايره دروغها ميافتد و مجبور به دروغهاي بعدي ميشود، بنابراين بايد يك سازمان خودشناختي جديدي را در ذهنش ايجاد كند و متناسب با آن كل موضوعات را غيرواقعي جلوه دهد يعني داستاني را طراحي كند تا مطابق آن بتواند دروغ ابتدايي خود را بپوشاند.
وي ميافزايد: گاهي ممكن است فرد يادش نباشد دروغ گفته چراكه اين خاصيت آدمي است كه اگر موضوعي با وضعيت شناختي ما مطابق نباشد آن را طرد كنيم و در ذهنمان باقي نماند همان طور كه ميگويند اگر ميخواهيد موضوعي را ياد بگيريد به اتفاقاتي كه در زندگيتان افتاده ربط دهيد، طبيعتاً يادگيريهايي پايدارتر هستند كه از طرف دادههاي قبلي ما اضافه ميشوند؛ مثلاً اگر من بخواهم درباره هوافضا موضوعي را ياد بگيرم ممكن است سخت در ذهنم جا بگيرد چرا كه دادههاي ذهني من بيشتر در حوزه علوم اجتماعي است؛ آدمهاي دروغگو هم چون موضوعاتي كه مطرح ميكنند كاملاً با واقعيتهاي ذهنشان همخواني ندارد، حافظهشان ضعيف ميشود و دروغهاي متعددي را پشت سر هم ميگويند كه ممكن است نقض دروغهاي پيشين باشد. اين روانشناس بر اين باور است كه افراد دروغگو دچار حالت فرار از واقعيت هستند و سيستم ذهنيشان چنان نيست كه بتوانند با كسي كه راستگو است، كنار بيايند چون خودشان ترس از واقعيت دارند دوست دارند ديگران هم با آنها به گونهاي برخورد داشته باشند كه واقعيتها خيلي پوست كنده و عريان به آنها ارائه نشود.
وي در ادامه زاويه ديگري از دروغها را باز ميكند و ميگويد: كساني كه در فرهنگ ما خيلي تعارف ميكنند حتي از الفاظ چاكرم و نوكرم استفاده ميكنند، در عين حال هيچ كدامشان دوست ندارند يكي از اين كارها را انجام دهند به نوعي مرتكب دروغ ميشوند حتي دوست دارند طرف مقابلشان هم همين حرفها را برايشان بزند و اگر واكنش خوب نبينند سرخورده و ناراحت ميشوند و فكر ميكنند نيرويي كه براي طرف مقابلشان گذاشتهاند به هدر رفته است، در واقع ذهن اين افراد طوري تربيت شده است كه واقعيتها را نبينند و نوع ديگري به زندگي نگاه كنند.
وقتي دروغ بالاتر از راستي بنشيند
در كشور ما وقتي دروغهاي يك نفر مشخص ميشود هيچ چارچوبي براي برخورد با او وجود ندارد. به عقيده دكتر آرامي، اگر شرايط اجتماعي به گونهاي باشد كه دروغگوها توبيخ و سرزنش شوند در آن موقع ميتوان اميدوار بود كه ديگر كسي به راحتي دروغ نگويد چرا كه روابط و اصول غيراخلاقي و غيرارزشي چارچوبهاي مشترك دارند و اگر در فرهنگ كشوري همه چيز براي همگان ثابت باشد و با يك ديد به همه سطوح جامعه نگاه شود و افراد بدانند رفتارهاي تظاهرآميز و دروغگويي هيچ امتيازي را به آنها نميدهد در اين صورت ممكن است دست به دروغگويي نزنند يا حداقل كمتر دروغ بگويند.
صميميترين دوستش، دروغ
قاسم خاني
«فقط به تو راستشو ميگم آخه تو بهترين دوستمي، ما از نظر مالي از زير خط فقرم يه كمي اون طرفتريم، مامانم تعريف ميكنه ميگه تو از همون اولشم بدبخت بودي. وقتي تو رو باردار بودم اعتياد پدرت خيلي شديد شده بود دائم منو ميزد، هيچي براش مهم نبود. وقتي مادرم از اون روزا ميگه خيلي دلم بيشتر ميگيره، ببخشيد تو رو هم ناراحت ميكنم ولي خيلي دلم گرفته و چون تو بهترين دوستمي اينا رو فقط به تو ميگم، فقط قول بده به كسي نگي ها، الانم كه بزرگ شدم بدبخت تر از بچگيامم، نه بابام خرجم رو ميده نه مادرم. آخه ميدوني مادرم از دست كاراي بابام خسته شد و وقتي من چهار سالم بود ازش طلاق گرفت بعدشم دوباره ازدواج كرد. نميدوني چقد از شوهرش بدم مياد، فكر كرده مادرمو خريده. وقتي ميرم بهش سر بزنم انقد چپ چپ نگام ميكنه و غر ميزنه كه از رفتنم پشيمون ميشم و زودي از خونشون ميام بيرون، اصلاً ميدوني چيه؟ مادرم خودشم پشيمون شده ولي كاري از دستش بر نمياد. ميگه طلاق بگيرم كه چي بشه؟ برم سر بذارم به كدوم بيابون، راستم ميگه سرپناهي نداره، بابامم از اون بدتر ديگه انقد تو دنياي منقل غرق شده كه بايد تو جوبا پيداش كني، بعضي وقتا مياد خونه مامان بزرگم يه چند تا عربده ميكشه به زور يه پولي ميگيره و ميزنه به چاك. . . دوست خوبم وقتي واست درد دل ميكنم چقدر آروم ميشم ولي اينم بگم كه اصلاً دلم نميخواد از اين به بعد به ديد ترحم به من نگاه كني هدف من از اين حرفا فقط درد دله، ميگفتم. . . ميدوني چي بيشتر از همه اذيتم ميكنه اينكه مامان بزرگمم ازم خسته شده، آخه من با اون زندگي ميكنم، مستقيم چيزي بهم نميگهها ولي از نگاه و رفتارش ميفهمم كه خيلي دلش ميخواد زودتر از دستم راحت بشه آخه هر خواستگاري مياد مجبورم ميكنه قبول كنم ولي من به اين راحتيها دم به تله نميدم. . . »
اينها را فتاحي ميگفت، هم دانشگاهي ام. او ميگفت و من بهت زده نگاهش ميكردم، به اين فكر ميكردم كه اگر بچههاي دانشگاه برايم تعريف نميكردند كه برنامه هر روز اين دخترك همين است و هر روز سنگ صبور جديدي براي درد دلهاي دروغياش پيدا ميكند چه عكس العملي نشان ميدادم، برايش فرقي نميكرد مخاطبش چه كسي است، استاد يا دانشجو، پسر يا دختر فقط دنبال يك گوش ميگشت، يك گوش شنوا. . .
زندي، يكي از همكلاسي هايمان، دوست دوران دبيرستانش است، چند روز پيش ميگفت اينها هم محلهاي ما هستند، به خوبي ميشناسمش، شمال شهر زندگي ميكنيم، خانواده مرفهي دارد. پدر و مادرش تحصيلكردهاند و فقط همين يك فرزند را دارند ولي چون شاغلند خيلي فرصت نميكنند دور هم جمع شوند. فكر ميكنم اين بزرگترين مشكل زندگياش باشد. مدرسه كه ميرفتيم مشاورمان خيلي به خاطر دروغ هايش با او صحبت ميكرد ولي فايدهاي نداشت، ديگر همه ميدانستند دروغ جزئي از زندگياش شده و هدفش از اين حرفها فقط جلب توجه است، دقيقاً خلاف آنچه خودش ميگويد. . .
بيچاره فتاحي، فكر ميكند همه دانشگاه دوستان صميمياش هستند كه به حال زندگي خيالياش تأسف ميخورند، طفلكي نميداند صميميترين دوستش دروغ است و همه دوستان و دوستيهايش دروغي. . .