محيطي دلباز، با درختان چنار و كاج و ندرتاً توت و آلبالو. كاروان روزنامه جوان به طور مستقل براي ديدار با جانبازان اين مركز پاي در خيابانهاي شلوغ تهران گذاشته بود و از سوي ديگر تعداد زيادي از اصحاب رسانه نيز با كارواني مجزا رهسپار ديدار با جانبازان شده بودند تا همزمان مقابل در ورودي به هم برسيم و همهمهمان را روانه محيط سرسبز ثارالله كنيم.
هدف از اين بازديد دلجويي از جانبازان اعلام شده بود اما خبرنگاران غالباً جوان، به عنوان نمايندگان نسل سوم انقلاب هدف ديگري نيز به آن افزودند تا اين ديدار را فرصتي براي ديدار بين نسلهاي مختلف انقلاب و البته آشنايي با وضعيت كنوني جانبازان قرار دهند. سؤالاتي از شغل و مشكلات و دغدغهها و فعاليتهاي اجتماعي و فرهنگي جانبازان، پرسشهايي بود كه بين خبرنگاران رد و بدل ميشد تا اينكه كمي بعد همگي وارد محيط مسقف آسايشگاه شديم.
اينجا ديگر خيلي دلباز نبود. تصويرش را اگر بخواهي در ذهنت مجسم كني مثل محيط بيمارستانهاست اما انصافاً تميزتر و منظمتر. جانبازان تك تك يا به صورت چند نفره در اتاقهايي مجهز به تلويزيون و بعضاً رايانه انتظار بازديدكنندگان را ميكشيدند. لبخند بر لب، چفيه بر دوش، شاخه گل بر دست و ويلچر در زير پاي، تصويري بود كه از جانباز بهنام حاجيهاشمي در قاب نگاهم نقش بست و به سراغش رفتم.
ماشين عروس!
حاجيهاشمي پزشك عمومي است. موقع مجروحيت در ۲۶/۲/۶۰، سال آخر دبيرستان بوده و تحصيلاتش را از روي ويلچر دنبال كرده است. آقاي دكتر كه اينك با يكي از نهادهاي نظامي همكاري ميكند، گفتههايش را با جملهاي آغاز كرد كه حرف دل اغلب بچههاي جنگ است. «حقيقت را بگوييد».
حقيقت زندگي يك جانباز يا اصلاً يك معلول، فقط چند روز هفته دفاع مقدس نيست. متأسفانه بعضي وقتها فكر ميكنم ما براي بعضي از مسئولان حكم يك اتومبيل را پيدا كردهايم كه در برخي از اوقات مانند ماشين عروس تزئين ميشويم تا مردم مثلاً در روز جانباز يا هفته دفاع مقدس ديداري با ما داشته باشند.
اصطلاح «ماشين عروس» را آقاي دكتر در پاسخ به سؤال ما در خصوص توجه مسئولان به جانبازان گفت تا جمعي از بازديدكنندگاني كه دورش حلقه زده بوديم را به خنده وادارد. لبخندي كه نمونه تلخ آن را خودش نيز بر لب داشت و با چنين حالتي حرفهايش را در مورد مشكلات جانبازان ادامه داد: صحبت از زخمهاي بستر، كمردرد، كج شدن مهرههاي ستون فقرات يا تشنج و اين چيزها تنها بخشي از عوارض ناشي از مجروحيت نخاعي جانبازان است. از پيش در اين مورد صحبتهاي بسياري شده و به نظر من بايد از مشكلاتي كه باعث عدم حضور مؤثر جانبازان يا معلولين در سطح جامعه ميشود صحبت كنيم. از پيادهروها گرفته تا اماكن آموزشي، محيطهاي كاري حتي پاركها، وسايل نقليه و خلاصه هرچيزي كه فكرتان به آن برسد، تمهيدات لازم براي حضور يك معلول صورت نگرفته و به همين خاطر است كه با وجود شعارهاي بسياري كه در خصوص حضور معلولين در اماكن عمومي داده ميشود، ما براي چنين حضوري بسيار در مضيقه هستيم.
صحبت از مشكلات جانبازان چيزي نبود كه بتوان در يك ديدار چند دقيقهاي همه آن را بيان كرد. اين نكته مورد تأكيد خود حاجيهاشمي هم بود و بعد از آنكه تجربياتش را در خصوص مشكلات جانبازان در اختيارمان گذاشت و ما هم شاخه گل و جعبه شيرينيمان را برگ سبزي تحفه درويش كرديم، نوبت به سؤالي رسيد كه هرچند بارها تكرار شده است، اما صداقت گفتار امثال حاجيهاشميها لطف خاصي به پاسخشان ميبخشد كه شنيدن چندبارهاش نيز لطف خاصي دارد.
ميپرسيم اگر به قبل از مجروحيت برگرديد باز هم اين راه را ادامه ميدهيد؟
ميگويد: صددرصد! اين قضيه چيزي نيست كه معادلات سياسي يا نارضايتي از وضع معيشتي يا عدم رسيدگي فلان مسئول بتواند تغييري در آن بدهد. موضوع كاملاً روشن است. دشمن به ما حمله كرد و ما هم براساس اعتقاداتمان براي حفظ كشور و نظاممان با آن به مقابله برخاستيم. من بچه آبادانم و در عمليات مقدماتي شكست حصر آبادان مجروح شدم. از آب و خاك و اعتقاداتم دفاع كردم و هيچ وقت هم از اين كارم پشيمان نيستم.
تبليغات با واقعيت فاصلهها دارد!
منصور كردي در پنج سالگي جانباز شده است. سال ۱۳۶۰ در بروجرد به دنيا آمده و سال ۱۳۶۵ بر اثر بمباران شهرش قطع نخاع شده. روحيه خوبي دارد و حتيالامكان با خنده به سؤالات خبرنگاران پاسخ ميداد. همان اول ديدارمان همه ما را به برادرش ارجاع داد كه «او و مادرم ايثارگر واقعي هستند. پنج سالم بوده جانباز شدهام و تا حالا كه ۳۰ سالگيام را پشت سرميگذارم زندگي خودم را مديون پرستاري آنها ميدانم.» برادران كردي دل پري از نگاههايي داشتند كه به قول خودشان از ديد نه چندان منصفانه به جانبازان و معلولان در جامعه نشأت ميگيرد. مخصوصاً از «حرفهاي درگوشي» كه خسرو كردي، برادر منصور در خصوص آنها گفت: متأسفانه تبليغات در مورد رسيدگي به جانبازان بيشتر از واقعيت امر در اين خصوص است. شايد به همين خاطر باشد كه بارها از زبان همسايهها يا افراد ديگر شنيدهايم كه فكر ميكنند ما غرق در امكانات دولتي هستيم در حالي كه برادرم حتي براي گرفتن گواهينامهاش مجبور شد با هزينه شخصي به تهران بيايد و اينجا امتحان بدهد.
به قول يكي از همكاران خبرنگار، منصور سند روشني از جنايت جنگي بعثيها و البته اربابانشان در جنگ تحميلي است. اما خود اين سند زنده و شوخ طبع كه هنوز جوان است و در اول راه، از قصدش براي شركت در فعاليتهاي اجتماعي ميگفت و عدم دسترسي به امكانات لازم و بيكاري، از هزينههاي بالاي درمان و در آخر هم از تجرد برادرش خسرو گفت كه گويي به خاطر پرستاري از او در آستانه ۴۱ سالگي همچنان مجرد است. برادران كردي براي برنامههاي هفته دفاع مقدس به تهران آمده بودند تا مدتي پذيراي گوشهايي باشند كه اينبار نه براي شنيدن توفيقشان در كسب منابع دولتي كه براي شنيدن حقيقت باز باشند و البته براي كمي درد دل!
كم توجهي به جانبازان، مردم را دلسرد ميكند!
ابوالفضل پناه، جانباز ۷۰ درصد گردان خطشكن عمار در عمليات كربلاي۵، اكنون فوق ليسانس مديريت بازرگاني دارد و مدتي در بنياد شهيد مشغول به كار بوده است. او هم در ديدار ما از عدم رسيدگيها گفت، اما به اين قضيه از زاويهاي نگاه ميكرد كه شايد كمتر به آن فكر كرده بوديم. پناه ميگفت: كمكاري مسئولان بيشتر از آنكه به جانبازان لطمه بزند، باعث دلسردي برخي از مردم از نظام اسلامي ميشود. چرا ما موضوع رسيدگي به جانبازان يا ايثارگران را فقط مسئلهاي مربوط به اين قشر بدانيم، بلكه چنين كارهايي بر همه جامعه تأثير ميگذارد و در حافظه مردم ماندگار ميشود. بنابراين مسئولان اگر فقط به جنبه تأثيرات فرهنگي اين قضيه توجه داشته باشند، بايد توجه بيشتري را به قشر ايثارگر كه مورد احترام مردم هستند داشته باشند. هرچند به طور كلي كار فرهنگي هر چقدر در جامعه ما و نسلهاي جوان انجام گيرد باز هم كم است و جاي كار دارد.
ابوالفضل پناه از آن دست جانبازاني است كه هيچ گاه معلوليت را محدوديتي براي خود قرار نداده و اگر ديگران را به فعاليت فرهنگي فراميخواند خودش هم مدتي است دست به كار شده و با حضور در مدارس، ادارات، دانشگاهها، يا هر مكاني كه بتوان جمعي از جوانان و نوجوانان را در يك جا جمع كرد، حضور پيدا ميكند و به تعريف خاطراتي از دفاع مقدس و بيان ارزشهايي ميپردازد كه در واقعهاي چون دل دفاع مقدس نهفته است و اصلاً خود اين جوانان پا به سن گذاشته، جسم و جان خود را فداي ماندگاري آنها كردهاند. پناه در اين خصوص گفت: مدتي است كه به همراه تعدادي از بچههاي جانباز به سرپرستي آقاي اعتدال قصد تشكيل انجمني را داريم كه در آن جانبازان و بچههاي جنگ جمع شوند و اقدام به فعاليتهاي فرهنگي كنند. در همين راستا اخيراً هم خود من در مدرسه اقليتهاي مذهبي گشتاسب حضور يافتم و براي بچههاي غالباً زرتشتي از دفاع مقدس گفتم. به نظر من حضور جانبازان در فعاليتهاي فرهنگي، به دليل وجههاي كه اين عزيزان در جامعه دارند، باعث ميشود كه بيشترين تأثير را در بين عموم مردم گذاشته و در بصيرتافزايي و حفظ آمادگي فكري جامعه موفقتر باشيم.
مدرك گرفتم تا بيكار بمانم!
سال ۶۵ كه در منطقه فكه مجروح شدم، تحصيلاتم هنوز تمام نشده بود، بعدها بخشنامههايي براي اشتغال جانبازان آمد كه اميدوارمان كرد شغل مناسبي پيدا كنم و به همين خاطر به هر نحوي بود به دانشگاه رفتم و مدرك كارشناسي مديريت دولتي را اخذ كردم اما بعد از چند سال همچنان بيكارم و. . .
مجيد ملكزاده از آن دست جانبازان باصفايي است كه با حوصله به سؤالات خبرنگاران پاسخ ميدهد. از روزنامه جوان هم به خاطر خط و مشياش در مقابله با فتنه سال ۸۸ تشكر كرد و او هم از مشكلاتي گفت كه گويي براي جانبازان قطع نخاعي جزء لاينفك زندگيشان شده است. از عدم دسترسي به امكانات فرهنگي و اجتماعي در جامعه، از اينكه حتي براي رفتن به يك كتابخانه محدوديت دارد و از خيلي چيزهاي ديگر. در آخر هم افزود: به نظر من هيچ جانبازي نميخواهد در گوشه آسايشگاهها بماند و زندگياش را در اينجا بگذراند. ماها كه مجروح شديم چيزي از عمرمان نگذشته بود كه بخواهيم خودمان را تمام شده فرض كنيم. خيلي از جانبازان بعد از مجروحيت يا ادامه تحصيل دادند يا به صورت حرفهاي به يادگيري يك رشته هنري يا پرداختن به رشتههاي ورزشي مبادرت ورزيدند. اما خب همه چيز كه دست ما نيست. در آن طرف هم برخي از مسئولان بايد به جاي كارهاي تبليغاتي شرايط لازم را براي حضور جانبازان در فعاليتهاي اجتماعي فراهم آورند.
به گفته ملكزاده، او از سال ۶۵ كه جانباز شده، تا حالا تغيير مديران و مسئولان بسياري را در بنياد جانبازان(سابق) و بنياد شهيد شاهد بوده است. اما خودش نيز متعجب بود كه چرا با تغيير هر مديري تغيير چنداني در وضعيت جانبازان ايجاد نميشود و در هر دورهاي جانبازان ياد مدير قبلي را گرامي ميدارند كه «زمان فلان كس بهتر بود!»