آغازین بخش از گفتو گوی مبسوط با دكتر غلامعلی حداد عادل در باب سلوك فردی و اجتماعی رهبر معظم انقلاب روز گذشته (شنبه) از نظرتان گذشت. اینك دومین قسمت از این مصاحبه را پیش روی دارید.از جنبههای اخلاقی و تربیتی ازدواج فرزندتان چهخاطراتی دارید؟از جمله نكاتی كه مربوط به عروسی میشد این بود كه میخواستند برای داماد انگشتر بخرند. معمولاً خانواده عروس برای داماد انگشتر گرانقیمت میخرند. متدینین پلاتین و برلیان میخرند كه حرام نباشد. ایشان به ما و به خانمشگفت كه من طلبه هستم و دو تا انگشتر نقره هم دارم كه به دستم هست. انگشتر اضافی برای چیست؟ از این طرف اصرار بود كه شما میخواهید داماد شوید و خانواده عروس باید برای شما انگشتر بخرد و از آن طرف انکار، این بحث به نتیجه نرسید و موضوع به گوش آقا رسید. آقا به من زنگ زدند و فرمودند: «آقای حداد! من در میان لوازم خودم یك انگشتر نقره با نگین عقیق دارم كه کسی آن را به من هدیه داده است. این را به عروس خانم هبه میكنم و ایشان به داماد بدهد. » ما دیدیم این پیشنهاد، مشكل را حل میكند. طرفین قبول كردند. یك انگشتر معمولی بود، البته عقیق خوبی داشت. تنها اشكالش این بود كه برای دست آقا مجتبی گشاد بود. خرجی كه ما كردیم این بود كه 600 تومان دادیم تا انگشتر رااندازه كنند و این هم شد قیمت انگشتر دامادی!عقد و عروسی برگزار شد و قرار شد پنج، شش تا ماشین دنبال ماشین عروس و داماد راه بیفتند و از منزل ما به منزل آقا بروند. اتفاقا شبی بود كه مسابقه نهایی جام جهانی فوتبال پخش میشد. عروس و داماد هر دو منتظر بودند و مهمانها میگفتند بگذارید ببینیم نتیجه بازی چه میشود، بعد حركت میكنیم! آقا هم در خانه خودشان منتظر بودند. آقا وقتی دیده بودند كاروان عروسی نیامد، آنچه را كه در خانه داشتند خورده بودند. ما هم حواسمان نبود كه یك ظرف غذا برای ایشان بفرستیم. اصلا متوجه نشدیم و بعد این موضوع را فهمیدیم. شما ببینید كسی رهبر مملكت باشد، عروسی پسرش هم باشد، در خانه هم شام نپخته باشند و ایشان آن شب حاضری خورده باشند. برای ایشان اصلاً این چیزها اهمیتی ندارد. بعد به منزلشان رفتیم و ایشان عروس و داماد را دست به دست دادند و دعا كردند و آن دو زندگیشان را در آپارتمان سادهای شروع كردند. در این 13 سالی كه اینها با هم زندگی كردهاند، هیچ وقت مساحت آپارتمانهایشان 100 متر نشده! خانهای كه الان در آن زندگی میكنند، حول و حوش 70 متر است. آقا چهار تا پسر دارند كه با ایشان زندگی میكنند و آنها هم زندگیهایی مشابه مادر و پدرشان دارند. جای آنها هم محدود است. داماد بنده یك وقت كه میخواهد ما را دعوت كند، باید حواسمان باشد كه بیشتر از 10، 12 نفر نشویم، چون برای پذیرایی مشكل جا پیدا میكنند. حالا که صحبت از آقا مجتبی به میان آمد باید بگویم من بعد از آنکه با آقازادههای مقام معظم رهبری و مخصوصاً با آقا مجتبی از نزدیک آشنا شدم، به حکم « تعرف الاشجار باثمارها » ارادتم به آیت الله خامنهای بیشتر شد و فهمیدم که ایشان فرزندان خود را بسیار خوب تربیت کردهاند و آن صداقتی که عملاً بر زندگانی ایشان حاکم بوده در تربیت فرزندانشان تأثیر کرده است. میدانم که آقا مجتبی هرگز راضی نیست من درباره او صحبتی بکنم و سخنی بگویم و خودش هم هرگز درباره خودش کمترین سخنی به زبان نمیآورد و از خود در برابر تهمتها و اهانتها، دفاعی نمیکند. اما جسته و گریخته میدانم که سالهاست در قم درس خارج تدریس میکند و اوقات خود را در منزل یا به مطالعه فقه و فقاهت یا به عبادت میگذراند. من طی 13 سال گذشته که با او نسبت پیدا کردهام هنوز صدای بلند او را نشنیدم و گناهی از او ندیدم. وقتی میبینم که دشمنان انقلاب و اسلام و ایران، چطور سعی میکنند چهرههای پاک را در نظر مردم، زشت جلوه دهند احساس میکنم اگر سکوت کنم گناه کردهام. بد نیست به نكتهای اشاره كنم كه همین الان به خاطرم رسید. پس از شلوغیهای بعد از انتخابات سال 88، جوانی بود كه من او را میشناختم و شنیدم كه او هم در این قضایا و در تظاهرات و اعتراضات و كارهای پشت صحنه بسیار فعال است. یك روز با او قرار گذاشتم و به دفتر من آمد و با او صحبت كردم و گفتم: «این حرفهایی كه زده میشود و این ادعای تقلب در انتخابات، كلاً دروغ است و من اگر مطمئن نبودم، وارد میدان نمیشدم. از میان این حرفهایی كه در سایتها، خیابانها و تلویزیونهای خارجی میزنند، دروغ بودن یكی را خیلی راحتتر میتوانم به تو اثبات كنم و آن حرفهایی است كه راجع به آقا مجتبی میزنند. میخواهی همین الان و بدون قرار قبلی، دستت را بگیرم و به منزل دخترم ببرم و بگویم مهمان دارم و تو ببینی كه آقا مجتبی با 40 سال سن چطوری زندگی میكند؟ بیا برویم تا ببینی كه زندگی ایشان به مراتب از زندگی یك كارمند متوسط شهرستانی سادهتر است و آپارتمانی كه ایشان دارد با هیچیك از خانههای این آقایانی كه خودشان را وسط انداخته و ادعای تقلب را ساختهاند قابل مقایسه نیست. شما حتماً این شایعه را شنیدهای كه 5/1 میلیون پوندی كه بانكهای انگلیس مسدود كردهاند، متعلق به آقا مجتبی است! یا داستان كامیون پر از شمش طلا را كه به تركیه رفته و گفتند متعلق به ایشان بوده حتماً شنیدهای. اثباتش كاری ندارد. سرزده و همراه هم میرویم و زندگی آقا مجتبی را ببینی. » البته آن جوان حرفم را قبول كرد، چون مرا میشناخت و گفت: «میدانم این حرفها دروغ است. » گفتم: «پس بقیه حرفها را هم به همین شكل قیاس كن. خارجیها چون میدانند مردم ایران نسبت به زندگی رهبرانشان حساس هستند، این دروغها را جعل میكنند تا بین مردم و نظام فاصله بیندازند». در مورد سادهزیستی مقام معظم رهبری، هفت هشت ماه پیش داستانی پیش آمد كه گفتنی است. نوه ما كه نوه ایشان هم هست، بچه نوپایی است و مثل همه بچههای نوپا، شیطان و فعال است و به همه جا سرك میكشد. میرود به آشپزخانه و در قفسهها را باز میكند و هرچه ظرف دم دستش میآید، میآورد و وسط آشپزخانه و اتاق ردیف میكند! كار به جایی رسیده كه در منزل ما در قفسهها را با نخی میبندند كه او نتواند باز كند. خلاصه از بس شیطان و شلوغ است، همه را كلافه میكند. یك بار به مادرش گفتم: «بابا! خانه آقا كه میروید، در آنجا هم این بچه این قدر اذیت و شلوغ میكند؟» خندید و گفت: «شما فكر میكنید آنجا هم مثل اینجا این قدر وسایل و ظرف و ظروف هست؟ در اتاق آقا یك میز هست و شش تا صندلی پلاستیكی و یك تلفن كه به دیوار وصل است. اصلاً خبری نیست كه فكر كنید در آنجا چیزی گیر این بچه بیاید كه بتواند آنها را ردیف كند!» من به اتاقی كه ایشان میگوید، نرفتهام، ولی میدانم كه زندگی رهبری همین است. ایشان الان هم مثل 40 سال پیش زندگی میكنند. دركتابخانه ایشان فرشی پهن است كه آنقدر پا خورده كه حسابی نخنما شده است و اگر آن را بخواهند بفروشند، بعید است كسی بخرد، مگر اینكه روزی بخواهند آن را به عنوان سند افتخار یك ملت قاب كنند و در موزه بگذارند و بگویند بعد از 2500 سال كه سلاطین بر این كشور حكومت کرده و زندگیهای اشرافی را بر این ملت تحمیل كردهاند و بعد از آنکه پهلویها اصرار داشتند در هر منطقهای از ایران یك كاخ برای خودشان و یك كاخ برای بچههایشان بسازند و در لندن برای ولیعهد، كاخ و مزرعه بخرند، حالا این ملت، رهبری دارد كه هنوز فرش عروسیاش در كتابخانهاش پهن است و چنین وضعیتی دارد، در حالی كه ما میدانیم بسیاری از هنرمندان قالیباف به ایشان فرش اهدا میكنند و بسیاری از رؤسای كشورهای دیگر كه در دوران ریاست جمهوری به دیدن ایشان میآمدند، برای ایشان بهترین ظرفهای كشور خودشان را میآوردند و هر چیزی را كه در زندگی كسی لازم باشد، از بهترین نوع آن به ایشان هدیه میكنند، اما ایشان از زمان ریاست جمهوری تاكنون، همه چیزهایی را كه به اعتبار ریاست جمهوری و سپس رهبری به ایشان هدیه شده است، به ملت برگرداندهاند كه در موزههای بزرگ یا در موزه آستان قدس نگهداری میشود و هیچیك وارد زندگی ایشان نشده است. مسأله آقازادهها، به ویژه در سالهای اخیر به موضوعی قابل توجه و بحث تبدیل شده است. بسیاری معتقدند پدیده آقازادهها معلول بیتوجهی پدران آنها بوده و اساساً رسیدن به این حد از آقازادگی، بدون پشتیبانی پدران آنها ممكن نبوده است. با توجه به آنچه شما از رابطه رهبری و فرزندانشان میدانید، این انگاره را چگونه میتوان تحلیل كرد؟در انحرافاتی كه فرزندان پیدا میكنند، غالباً پدر و مادرها مقصرند، شك نیست. من نمیخواهم بگویم همه بار تقصیر به گردن پدر و مادرهاست، ولی اگر پدر و مادری فرزندش را چه از نظر نوع زندگی، چه برخوردهای سیاسی و مسائل اجتماعی مقصر میداند، حداقل انتظاری که جامعه از او دارد این است كه اگر در مقامی رسمی است، اشتباه فرزندش را اعلام كند، كما اینكه دیدهایم بعضی از آقایان اعلام میكنند این حرفهایی كه بچه من میزند به من ربطی ندارد و من حسابم جداست. اگر این اتفاق نیفتد، معلوم است كه پدر و مادرها مقصرند و این نوع زندگی را میپسندند كه اجازه چنین كارهایی را به فرزندانشان میدهند. مردم هم متوجه این ظرائف هستند، اگر بی. بی. سی، صدای امریكا، سایتها و همه رسانههای دنیا، هزار بار دیگر هم در باره فرزندان رهبری حرف بزنند، وقتی كه مردم میبینند هیچ جا اثری از اینها نیست، طبیعتاً به دروغ بودن آن خبرها پی میبرند. خصوصیاتی كه به آنها اشاره كردم منحصر به آقا مجتبی نیست. سایر فرزندان رهبری و دامادهای ایشان هم همین طور زندگی میكنند. مردم چون این واقعیتها را میدانند، این شایعات مثل حباب و كف روی آب است. این حبابها به یكباره به وجود میآید و بعد چون توخالی است میتركد و فراموش میشود. به همین دلیل است كه یك كارمند عادی، یك پاسدار، یك سرباز، یك افسر، یك معلم، یك مأمور سیاسی وزارت خارجه در خارج كشور، برای كشور خودش با عشق كار میكند و پیش خودش فكر میكند اگر یك گوشه زندگی من لنگ است، این طور نیست كه رهبر من از مالیات این كشور یا از دسترنج من و امثال من زندگی اشرافی داشته باشد. این نكته بسیار مهم است. امام(ره) هم همینطور زندگی میكردند. یك كسی نقل میكرد یك وقتی كسی خواسته بود بگوید امام (ره) تجملی زندگی میكنند و گفته بود ایشان در منزلشان پودر لباسشویی دارند! امام گفته بودند: «الحمدلله! از چیزی ایراد گرفتند كه نشان میدهد ما به نظافت اهمیت میدهیم»! پیشرفت این مملكت و دوام ثبات این نظام با وجود این همه فشار، نشان میدهد تك تك مردم و آنهایی كه انصاف دارند، به مملكت خودشان عشق میورزند و به آینده این كشور امیدوارند، چون میبینند به آنها دروغ گفته نمیشود، این همه خانواده ثروتمند در این كشور هستند، یكی هم میتواند خانواده رهبری باشد. اما این یكی با بقیه فرق دارد. این یكی برای دیگران الگو است. امیرالمؤمنین میفرمایند: «الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم: مردم آنقدر كه به حاكمانشان شبیه هستند، به پدرانشان نیستند. » وقتی كه جوانها بدانند رهبری برای فرزندانش مجلس عروسی پر زرق و برق و پر خرج برگزار نمیكند و مهریه و زندگی را ساده میگیرند، آنها هم این را سرمشق قرار میدهند و زندگیها آسان و همتها بلند میشود. مقداری هم در باره خاطرات سیاسی مشترك شما با رهبری صحبت كنیم. در دوران ریاست شما بر مجلس، مسائلی پیش آمد كه یك سوی آن شما و سوی دیگر ایشان بودند و قاعدتاً در باره آنها ناگفتههای جالبی دارید. در انتخابات ریاست جمهوری سال 84، هنگامی كه شورای نگهبان صلاحیت دكتر معین و چند نفر دیگر را رد كرد، شما به عنوان رئیس مجلس نامهای به رهبری نوشتید و از ایشان درخواست کردید تا صلاحیت عده بیشتری تأیید شود. ایشان هم به شورای نگهبان دستور دادند كه صلاحیت آقای معین و آقای مهرعلیزاده تأیید شود. این ریسك بزرگی بود و شاید عدهای هم ترسیدند، چون این احتمال میرفت كه ناراضیان خاموش پشت سر آقای معین قرار بگیرند، اما این حركت نتیجه بسیار خوبی داد و اپوزیسیون عملاً وزنكشی شد. آیا این فكر كه منشأ حماسه بزرگی شد از خودتان بود یا با كسی مشورت كردید؟ آیا مقام معظم رهبری در این زمینه نظر خاصی داشتند؟سؤال بسیار مهمی است. بنده تا به حال درباره این موضوع صحبتی نكردهام. به ذهنم رسیده بود كه یك وقتی خاطرات سه دوره مجلس را بیان کنم و از جمله به این موضوع اشاره كنم. در دوره مجلس هفتم بنده معمولاً ماهی یك بار خدمت مقام معظم رهبری میرسیدم و در باب مسائل مجلس و مسائل كشور نظر ایشان را جویا میشدم. مشورت میكردیم و ایشان راهنمایی میكردند. این ملاقاتها معمولاً روزهای دوشنبه انجام میشد، چون آقا در روزهای دیگر كارهای ثابتی دارند. روز یكشنبه قبل از آن، در منزل بودم و دیدم ساعت 7 بعد از ظهر اسامی كاندیداهای ریاست جمهوری از سوی شورای نگهبان اعلام شد که در آن آقای دكتر معین صلاحیتشان رد شده بود. با توجه به شناختی كه از جریان دوم خرداد و اوضاع كشور و جریانات مختلف داخلی و خارجی داشتم، این رد صلاحیت را به مصلحت ندانستم. البته بنده وارد مبانی تصمیمگیری شورای نگهبان نشدم، بلكه به نتایج آن فكر میكردم نه به دلایل آن. فردا صبح به مجلس رفتم و قبل از ساعت 11 كه عازم دفتر رهبری شوم، به ذهنم سپردم كه راجع به این موضوع با آقا صحبت كنم. در این فاصله هم با هیچ كس از مقامات سیاسی كشور مشورت نكردم، چون بنده اصولاً طبع باندبازی، حزبی و محفلی ندارم. به ذهنم رسید كه این موضوع را خدمت آقا مطرح كنم. آقای حجازی هم تشریف داشتند و صحبتها را یادداشت میكردند. من خدمت آقا عرض كردم: «این اعلام نظر شورای نگهبان میتواند منشأ مشكلاتی شود. به احتمال زیاد افرادی كه پشت سرآقای معین هستند، این رد صلاحیت را پیشبینی كرده و اعتراضاتی را در محیطهای دانشجویی و دانشگاهها و سایتها و رسانهها و خارج از كشور تدارك دیدهاند و فضای آرام و منطقی انتخابات را به هم خواهند زد». من حدس میزدم رد صلاحیت آقای معین در داخل كشور چنین پیامدهایی داشته باشد و انتخابات را تا حدی به ناآرامی بكشاند. قرینههایی هم برای تأیید این فرض وجود داشت. از طرفی میدانستم كه خارجیها، خصوصاً امریكاییها تعمد دارند این گونه وانمود كنند كه در ایران آزادی و دموكراسی نیست و حكومت ایران كسانی را كه نمیخواهد انتخاب شوند، قبلاً به دست شورای نگهبان حذف و سپس انتخابات را برگزار میكند. بعد هم این را علم میكردند و تبلیغات گستردهای را شروع و تا انتخابات بعدی این را چماق میكردند و بر سر نظام ما میكوبیدند. بهطور مختصر این دو مطلب را خدمت آقا گفتم. ایشان گفتند: «این چیزهایی كه میگویید جای بررسی دارد». فكر نوشتن نامه همان جا به ذهنم رسید و گفتم: «من نامهای خطاب به شما مینویسم و در آن از شما استدعا میكنم از شورای نگهبان بخواهید كه در این موضوع تجدیدنظر كنند. » گفتند: «حالا ببینم چه میشود». نفرمودند كه این كار را بكن، ولی مخالفت هم نكردند. وقت نماز شد و خداحافظی كردیم و من بلند شدم كه بروم. خلوت بود و كسی آنجا نبود. بیرون دفتر، آقا مجتبی را دیدم. پرسیدند: «كجا میروید؟» گفتم: «به دفترم میروم. » گفتند: «برای ناهار پیش ما بمانید. » من با ایشان هم راجع به موضوع صحبت زیادی نكردم. ناهار را كه خوردیم، حدود ساعت 2 بود. پرسیدم: «آقا مجتبی! در اینجا كاغذ پیدا میشود؟» كاغذی را پیدا كرد كه آرم هم نداشت و فقط باسمهتعالی بالای آن بود. گفتم: «چیزی مینویسم و میگذارم اینجا باشد.» و نامهای را بدون پیشنویس و در چند سطر نوشتم و در آن ذكر كردم در صورت صلاحدید به شورای نگهبان توصیه فرمایید كه با توسیع دایره نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری موافقت شود. به آقای حجازی زنگ زدم و گفتم: «موضوع را خدمت آقا مطرح كردم و نامهای را هم نوشتم و همین الان میفرستم دفتر شما. یا آقا این كار را مصلحت میدانند و میپذیرند كه هوالمطلوب یا مصلحت نمیدانند. اما حسن كار این است كه اگر آقا مصلحت بدانند، دیگر ضرورتی نیست كه مرا پیدا كنید و بگویید نامه را بفرست. من چند سطر نوشته و اینجا گذاشتهام. » گفتند: «باشد. » نامه را گذاشتم و به دفترم رفتم. حول و حوش 22 بهمن بود و عصر آن روز وزیر ارشاد وقت، آقای مسجد جامعی، از من دعوت كرده بود در جلسهای كه برای تقدیر از شهدای اقلیتهای مذهبی در تالار وحدت برگزار شده بود، شركت و سخنرانی كنم. من هم رفتم. در تالار، كنار آقای مسجد جامعی نشسته بودم. ساعت حدود 6 بود كه یكی از همراهان ما آمد و در گوشم گفت: «آقای حجازی تلفنی با شما كار دارد. » من رفتم پشت در و تلفن همراه ایشان را گرفتم. گفتند: «آقا با پیشنهاد شما موافقت كردند و دستورات لازم را هم به شورای نگهبان دادند. خبر را برای صدا و سیما هم فرستادهایم كه ساعت 7 پخش میشود». من بینهایت خوشحال شدم، مخصوصا به این دلیل كه این كار بسیار با سرعت انجام شد، یعنی هنوز 24 ساعت از اعلام نظر شورای نگهبان نگذشته، نظر رهبری اعلام شد. چند دقیقه بعد كه مراسم تمام شد و من به تالار برگشتم، خبرنگاران آمدند و راجع به رد صلاحیتها نظرم را پرسیدند و من اولین كسی بودم كه خبر را دادم و گفتم چند دقیقه بعد در اخبار اعلام میشود. من این نامه و تصمیم رهبری در آن مقطع را یكی از افتخارات خودم در مجلس هفتم میدانم. آثار مثبتی كه این موافقت داشت، چه در داخل، چه در خارج از كشور، باعث شده كه من همیشه شكرگزار خدا باشم كه در آن مسئولیتی كه داشتم، موفق به خدمت به كشور و انقلاب شدم. موضوع مهم دیگری كه در دوران ریاست مجلس شما اتفاق افتاد، نامه شما به مقام معظم رهبری درباره نامه اعتراضآمیز آقای احمدینژاد بود. آقا هم پاسخی دادند كه رسانهای شد، درحالی كه عموماً این نوع پرسش و پاسخها علنی نمیشوند. در آن برهه تحلیلهای مختلفی هم از این حركت شما شد و خیلیها گفتند كه شما با این حركت جایگاه خود را در نظام تثبیت كردهاید. دلیل علنی شدن این نامه از سوی شما چه بود؟ هرچند طبیعتاً این پاسخ به نوعی دفاع از جایگاه مجلس هم تلقی میشد. این قصه هم یكی از حوادث تعیین كننده آن دوران بود. حقیقت این است كه ما احساس میكردیم بین مجلس و دولت بر سر اجرای قوانین اختلافنظر وجود دارد. قوانینی تصویب و به دولت ابلاغ میشدند، ولی دولت تمایلی به اجرای آنها نشان نمیداد. بعضی از لوایح هم بود كه دولت روی خوشی به آنها نشان نمیداد و میشد اینگونه استنباط كرد كه اگر اینها به تصویب هم برسند، دولت آنها را اجرا نخواهد كرد. از طرف دیگر ما پشتیبان اصولی دولت بودیم و از نظر مشرب سیاسی با دولت یكی بودیم. نه میخواستیم در مقابل دولت قرار بگیریم و نه میتوانستیم از كنار این موضوع بهسادگی بگذریم، چون اگر بنا باشد كه مجلسی باشد – فرقی نمیكند كه در چه دورهای – و مصوباتی داشته باشد كه به صورت قانون در بیاید، ولی اجرا نشود، مجلس بلاموضوع میشود و خاصیت و اثر و ارزش خود را از دست میدهد. مجلسی كه قوانین آن اجرا نشود، به چه درد میخورد و چرا باید چنان مجلسی داشته باشیم؟ سخن در این زمینه زیاد است. یك روز آقای احمدینژاد نامه مفصلی را برای بنده فرستاد و در آن با اشاره به چند قانونی كه در مجلس مطرح بود، اظهارنظرهایی از نوع اختیارات شورای نگهبان كرده بود - این اواخر شنیدم كه ایشان برای مجلس هشتم هم از آن نوع اظهارنظرها بیان كردهاند- نامه سه چهار صفحه و با زبان حقوقی هم نوشته شده بود و در واقع مشعر بر این بود كه رئیس جمهور این اختیار را دارد كه بعضی از قوانین مجلس را اجرا نكند. ایشان معتقد بود كه این قوانین دخالت قوه مقننه در قوه مجریه است. هنوز هم ایشان بر اساس همین مبنا نسبت به بعضی از قوانین موضع دارد. بنده خیلی از این نامه تكان خوردم. نامه را با هیچیك از اعضای هیأت رئیسه از جمله نواب رئیس، یعنی آقای باهنر و آقای ابوترابی در میان نگذاشتم، برای اینكه میدانستم كه اگر این نامه پخش شود، فتنه خواهد شد و در مجلس عدهای در مخالفت با دولت، این نامه را مطرح خواهند كرد و آن موقع حل مشكل دشوارتر خواهد شد. نامه را بلافاصله خدمت رهبری فرستادم و گفتم: «حضرتعالی مطلع باشید كه رئیس جمهور چنین نامهای را به مجلس فرستاده است. » قصد خودم این بود كه نامه را منتشر نكنم و جواب هم ندهم تا بعد در مذاكره با آقای احمدینژاد بتوانیم موضوع را حل كنیم یا خود رهبری توصیهای كنند و حل شود... ادامه در شماره آینده