جوان آنلاین: پیری ترسناک نیست، نه به خاطر گذر سالها، نه به خاطر سفیدی مو و نه به خاطر چینوچروکهای صورت. پیری زمانی ترسناک میشود که آدم احساس کند در این جهان تنهاست، فراموش شده است و دیگر کسی به وجودش اهمیت نمیدهد.
سالمندان از سال نمیترسند، از فراموش شدن میترسند؛ از اینکه دیگر هیچ صدایی، هیچ لبخندی و هیچ نگاه مهربانی نباشد که روزشان را روشن کند. در واقع ترس بزرگ سالمندان، تنهایی نیست، بلکه این است که احساس کنند دیگر برای اطرافیانشان مهم نیستند. خود ما هم اگر این احساس را داشته باشیم بههم میریزیم چه برسد به سالمندان که با سایر مشکلات دیگر هم دست و پنجه نرم میکنند. وقتی فرزندان بیدلیل سر نمیزنند، وقتی تلفن خانه دیگر برای احوالپرسی زنگ نمیزند، وقتی میان جمع خانوادگی فقط نشستهاند و گویی وجودشان بیصداست، پیری تبدیل به سایهای سنگین میشود که نمیتوان از آن گریخت.
یکی از بزرگترین ترسهای سالمندان این است که حرفهایشان شنیده نشود. وقتی داستانی را بارها و بارها تعریف میکنند ولی اطرافیان با بیحوصلگی گوش میدهند یا حتی مسخره میکنند، دلشان میشکند. آنها تکرار نمیکنند، چون حافظهشان ضعیف شده است، بلکه، چون دلشان میخواهد در میان این دنیا فراموش نشوند، زنده باشند و هنوز بخشی از این زندگی باشند. از گذشته زیاد میگویند تا به بقیه اثبات کنند آنها هم روزی برای خودشان کیا و بیایی داشتند. وقتی کسی حرفهایشان را نادیده میگیرد یا با لحن تمسخرآمیز میگوید: «دوباره این خاطره؟» انگار تمام وجودشان زیر سؤال میرود. تکرارها گاهی نه از فراموشی، بلکه از دلتنگی است. او خاطره را دوباره و دوباره میگوید، چون از مرورش دلگرم میشود.
ترس دیگر سالمندان این است که اطرافیان، دستاوردها و داشتههای خود را برایشان به رخ بکشند؛ برایشان بگویند که چقدر زندگی بهتر شده، چقدر تکنولوژی پیشرفت کرده، چقدر جوانها سریعتر و قویترند و هیچ وقت یادشان نرود که همین جوانها نتیجه زحمات و تلاشهای سالمندان دیروزند. وقتی این تفاوتها به جای احترام و قدردانی، بهانهای برای تحقیر و کنار گذاشتن شود، آنگاه پیری تبدیل به روزهای تاریکی میشود. بزرگترین درد سالمندان این است که در تصمیمگیریهای زندگیشان دیگر دخالتی نداشته باشند، اینکه برایشان تصمیم بگیرند، بدون آنکه نظرشان پرسیده شود؛ اینکه انتخابهایشان محدود شود، یا احساس کنند که تنها نقششان اطاعت کردن است. چنین رفتاری، نه تنها شأن انسانی آنها را خدشهدار میکند که اعتماد به نفس و آرامش روحیشان را نیز از بین میبرد.
ترسناکترین لحظات برای سالمند میان حرفهایش پریدن، جملهاش را ناتمام گذاشتن یا صحبتش را بیاهمیت شمردن است. وقتی حرفهایشان با بیتوجهی روبهرو شود، وقتی نگاهها از آنها دور شود یا با بیاحترامی پشت سرشان حرف بزنند، دیگر هیچچیز جز تنهایی نمیماند، اما اگر فرزندان گاهی بیخبر به خانه سر بزنند، اگر یادشان نرود که باید کنار پدر و مادر باشند، پیری دیگر ترسناک نیست. اگر زنگ خانه هنوز با صدای خنده فرزندان یا نوهها پر شود، اگر کسی برای یک فنجان چای ساده وقت بگذارد، قلب سالمند گرم میشود. اگر سفره سادهای پهن شود و دور آن صدای محبت و مهربانی بلند شود، پیری تبدیل به فصل آرامش و لذت میشود. اگر فرزندان اجازه دهند سالمند خودش تصمیم بگیرد، اگر نظرش را بخواهند، حتی در کوچکترین مسائل، احترام و ارزش زندگی او را حفظ کردهاند. اگر صبر کنند و بدون عجله، بدون قطع کردن حرف به سخنانش گوش دهند، نه تنها او را زنده نگه داشتهاند، بلکه خود را نیز از نعمت تجربه و حکمت بهرهمند کردهاند.
پیری اگر همراه با محبت و مهربانی باشد، اصلاً ترسناک نیست. مهربانی، آن نیروی آرامبخش است که دل سالمند را تسکین میدهد و به او احساس امنیت و آرامش میبخشد. وقتی سالمند بداند هنوز عضوی ارزشمند از خانواده است، وقتی بداند حضورش به دلیل عشق است، نه به دلیل مسئولیت، پیری تبدیل به یکی از زیباترین فصلهای زندگی میشود. فراموش نکنیم همه ما روزی پیر خواهیم شد. روزی خواهد رسید که ما نیز چشم به راه کسی خواهیم نشست که بیاید و با مهربانی دست ما را بگیرد، گوش دهد، همراهی کند و بگوید از اول برایم بگو، دوباره و دوباره بگو، حتی تکراری بگو، اصلاً هرچه که به خاطر داری بگو و من دوست دارم باز هم بشنوم.
پیری ترسناک نیست، اگر بچهها گاهی بیخبر بیایند. اگر زنگ خانه، همچنان صدای آشنا داشته باشد. اگر هنوز سفرهای پهن شود که دور آن صدای خنده بیاید. پیری زیباست، اگر فرزندان، پدر و مادرشان را همچنان مهم بدانند. اگر میان حرفهایشان صبور باشند. اگر پرسشها و تکرارها را با لبخند پاسخ دهند، نه با تعجیل و کلافگی. اگر در میان تمام سرعت زندگیشان، برای یک فنجان چای آرام وقت بگذارند. اگر اجازه دهند سالمند، خودش تصمیم بگیرد. اگر نظرش را بخواهند، حتی در چیزهای ساده. اگر از تجربیاتش بشنوند، اگر احترامش کنند، اگر جدیاش بگیرند، پیری، ترسناک نیست و باشکوهترین فصل زندگی میشود.
از امروز با مهربانی، با احترام و با محبت، پیران را دریابیم و آنها را همچنان در قلب و زندگی خود حفظ کنیم. پیری ترسناک نیست، اگر ما یاد بگیریم چگونه به سالمندان احترام بگذاریم، چگونه به حرفهایشان گوش کنیم، چگونه وقت بگذاریم و چگونه مهربانی کنیم. اگر یاد بگیریم که آنها را مسخره نکنیم، اگر تکرار حرفهایشان را با صبر بپذیریم، اگر به جای سرزنش، همراه و همدل باشیم. اگر اجازه دهیم در تصمیمهای زندگیشان سهم داشته باشند، اگر میان صحبتهایشان نپریم، اگر جدیشان بگیریم و اگر نگاهمان را از روی بیتفاوتی برنگردانیم.
پیری، پایان راه نیست، بلکه نقطهای است که اگر درست و با محبت طی شود، میتواند پر از لحظههای ارزشمند، یادآور عشق و پیوندهای واقعی باشد. پس بیایید پیری را با نگاه مهربانانه ببینیم. بیایید برای سالمندان وقت بگذاریم، گوش دهیم، احترام بگذاریم، محبت کنیم و یاد بگیریم این مرحله از زندگی، همانقدر که پرچالش است، میتواند پرنور و زیبا باشد.