جوان آنلاین: عملیات والفجر ۳ در مرداد ۱۳۶۲ حدود دو هفته انجام گرفت. در این عملیات قرار بود شهر مهران از زیر دید و تیر مستقیم دشمن آزاد شود. لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) و لشکر ۳۱ عاشورا از جمله یگانهای شرکتکننده در این عملیات بودند. متنی که پیشرو دارید، خاطراتی از عملیات والفجر ۳ به روایت محمود چهارباغی از رزمندگان دوران دفاعمقدس است. این خاطرات در کتاب تاریخ شفاهی دفاعمقدس (توپخانه سپاه) آمده است.
عملیات بمو
لشکر ۲۷حضرترسول (ص) در عملیات والفجر۳ در احتیاط بود و مأموریتش برای عملیات دیگری در ارتفاعات بمو بود. لشکر ۳۱ عاشورا و لشکر ۲۷ حضرترسول (ص) میخواستند یک عملیاتی بر ارتفاعات بمو در شمال دشتذهاب انجام بدهند. آنجا را داشتند، شناسایی میکردند. عملیات «بَمو» اصلاً قرار بود همزمان با عملیات «والفجر ۳» انجام شود؛ بنابراین لشکر ۲۷ حضرترسول (ص) در پادگان اللهاکبر بود و در مرحله اول عملیات والفجر نبود. وقتی ماجرای کلهقندی پیشآمد، گفتند که یکی دو گردان از لشکر ۲۷ بیایند مسئله کلهقندی را حل کنند.
اینجا کسی نیست!
آنها یکشب رفتند و منطقه را شناسایی کردند. آن شب ما در قرارگاه نشسته بودیم که آنها به کلهقندی وارد شدند. ساعت ۱۰:۳۰ شب گفتند ما شروع کردیم و داریم به سمت بالای ارتفاع میرویم. ساعت دو نصف شب گفتند ما بالای کلهقندی رسیدیم، کسی اینجا نیست. گفتیم، یعنی چه، کسی نیست؟ شصتمان خبردار شد همزمان که نیروهای لشکر ۲۷ داشتند، بالا میرفتند عراقیها پایین آمده بودند، یعنی عراقیها که امیدشان از آمدن هلیکوپتر قطعشده بود در نهایت به این فکر رسیده بودند که از کلهقندی پایین بیایند و از درون یک شیار از پشت به خط ما بزنند.
زمانی که عراقیها از کلهقندی پایین آمده بودند، نیروهای خودی نمیدانستند، ولی بهمحض اینکه نیروهای لشکر ۲۷ بالای کلهقندی رسیدند و گفتند کسی روی ارتفاع نیست، متوجه قضیه شدیم. به نیروهای تیپ ۲۱ امامرضا (ع) گفتند پدافندتان را رو به عقب بگذارید، چراکه احتمالاً عراقیها میخواهند از پشت به شما حمله کنند. نیروهای تیپ ۲۱ امامرضا (ع) آماده شدند و خیلی کشته و تلفات از عراقیها گرفتند و تعدادی از آنها را هم اسیر کردند؛ تقریباً بیشترشان منهدم شدند.
جاسم اسیر شد
نیروهای عراقی نزدیک یک گردان استعداد داشتند، بعد سرهنگ جاسم را هم اسیر گرفتند. آقای نورعلی شوشتری با سرهنگ جاسم یک گفتوگو داشت. سرهنگ جاسم خیلی فرد بیادبی بود و فحاشی میکرد. آن موقع هم که اسیر شد، او را نزد آقای شوشتری برده بودند؛ خیلی بددهنی کرده و زخمی شده بود و میخواستند به او خون تزریق کنند، گفته بود خون ایرانی به من تزریق نکنید، یعنی حاضر بود، کشته شود ولی خون ایرانی به او تزریق نشود.
خب، الحمدالله این هم در واقع لطف الهی بود، یعنی اگر همان شب مثلاً فرماندهان ما تصمیم نمیگرفتند که یک گردان بالای ارتفاع کلهقندی بفرستند، متوجه نمیشدند که عراقیها به پایین کلهقندی آمدهاند. اگر عراقیها از پشت به خط ما حمله میکردند تلفات زیادی از ما میگرفتند و از محاصره جان سالم به در میبردند، اما خدا کمک کرد نیروهای لشکر ۲۷ بالای کلهقندی رفتند و بهموقع متوجه شدند که عراقیها پایین آمدهاند و کلهقندی هم مسئلهاش اینطور حل شد.
عملیات موفق
عملیات والفجر۳ بهعنوان یک عملیات موفق تمام شد، چون مهران آزاد شد. بخشی از ارتفاعات قلاویزان دست ما بود، البته ما میخواستیم همه قلاویزان، مخصوصاً قسمتهایی را که مشرف به مهران است، بگیریم. بعدها در عملیات کربلای یک دوباره عمل کردیم و همه ارتفاعات قلاویزان و آنهایی را که مشرف به مهران بود، آزاد کردیم، ولی اینجا در عملیات والفجر ۳، اگرچه مهران آزاد شد، اما نصف قلاویزان دست ما و نصف دیگرش دست عراقیها بود. در این عملیات، همچنین جاده مهران به ایلام و مهران به دهلران آزاد شد... ارتفاعات کلهقندی که روی جاده مهران به ایلام مسلط است و ارتفاعات زالوآب آزاد شدند و در واقع میتوان گفت که عملیات والفجر ۳ به اهدافش رسید.