کد خبر: 1310846
تاریخ انتشار: ۱۳ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۴:۰۰
گفت‌وگوی «جوان» با پدر و خواهر شهید امیرحسین نصیری از شهدای تجاوز نظامی امریکا و رژیم‌صهیونیستی
توفیق شهادت را از روضه‌های امام حسین (ع) گرفت آخرین بار که پسرم را دیدم ۱۱ خرداد بود. با خانواده به زمین کشاورزی‌مان در رشت رفته بودیم. از همانجا هم پسرم اتوبوس گرفت و به محل کارش در تهران رفت. غروب یکم تیرماه با امیرحسین تماس گرفتم، صحبت کردیم. پسرم به مادرش گفته بود هوای بابا را داشته باش. نگران خودش نبود، همیشه دلواپس ما بود
زینب محمودی‌عالمی

جوان آنلاین: استوار یکم شهید امیرحسین نصیری عضو یگان ویژه نیروی انتظامی از شهدای جنگ تحمیلی ۱۲ روزه رژیم‌صهیونیستی و امریکا به ایران است. جوان دهه هشتادی که به عنوان مدافع وطن آرزوی شهادت داشت و عاقبت این سعادت را در جنگ با اشغالگران قدس به دست آورد. امیرحسین یکی از شهدای پلیس و نیرو‌های یگان ویژه است که دوم تیرماه با حمله هوایی رژیم‌صهیونیستی به همراه تعدادی از همکارانش به شهادت رسید. گفت‌و‌گوی ما با فاطمه نصیری خواهر و محمد نصیری پدر شهید امیرحسین نصیری در زمانی انجام شد که تنها سه هفته از شهادت تنها پسرش می‌گذشت، اما پدر شهید با صلابت مثال‌زدنی در همکلامی با ما از پسر شهیدش گفت: پسرم از نوجوانی عضو بسیج و همچنین عضو افتخاری هلال‌احمر بود. اهل هیئت و مسجد بود. هرموقع زمان کافی برای خدمت در هلال‌احمر داشت، کمک می‌کرد. امیرحسین تنها پسرم بود و غیر از او خدا یک دختر به ما داده است. خواست خدا بود که این پسر با شهادت از پیش‌مان برود... 

پدر شهید

پسرتان چه سالی عضو فراجا شدند؟
امیرحسین سال ۱۳۹۹ دیپلم گرفت و به خدمت سربازی در یگان ویژه رفت و بعد از اتمام سربازی همانجا استخدام شد. جوان بود و شور و شوق دفاع از وطن داشت، وقتی دید یگان ویژه نیرو می‌خواهد، به من گفت، بابا! می‌خواهم بروم یگان ویژه من هم موافقت کردم. می‌دانستیم به خاطر شغلش همیشه خطر در کمین است، اما پسرم تکواندو کار بود و روحیه‌اش برای شغلش مناسب بود. 

چه روش تربیتی در خانواده‌تان بود که پسرتان عاقبتش به شهادت ختم شد؟
رزق حلال پدر و تربیت مادر روی فرزندان اثر دارد. من روی روزی حلال حساس بودم. پسرم از کودکی همراه ما به مسجد و مراسم روضه اهل‌بیت (ع) می‌آمد. شاید توفیق شهادت را از همان روضه‌ها گرفت. دین و دفاع از ناموس برای ما خیلی مهم است و همین‌ها باعث شد پسرم با سن کم تشخیص دهد برای دفاع از کشورش به نظام خدمت کند. بعد از شهادتش اطرافیان می‌آمدند و می‌گفتند پسرت به مستمندان کمک می‌کرد. ما از کار‌های خیرش خبر نداشتیم. پسرم همیشه شاد و خندان بود همه دوست داشتند با او رفت‌و‌آمد کنند. 

رفتارش به عنوان فرزند با شما که پدر و مادرش بودید، چگونه بود؟
رفتارش عالی بود. یک ذره از او ناراحتی ندیدم. افتخار ما بود. همیشه به او می‌گفتم، افتخار می‌کنم که در این لباس خدمت می‌کنی. روحیه پسرم طوری بود به کسی از شغلش نمی‌گفت. اگر می‌خواستیم افتخار کنیم و در مورد شغلش به کسی چیزی بگوییم، می‌گفت این حرف‌ها را نگویید. اگر افسر راهنمایی رانندگی جلوی ما را می‌گرفت، نمی‌توانستیم بگوییم پسرم همکار شماست. به ما می‌گفت متکی به خودتان باشید. اگر مأموریت کاری می‌رفت ما خبر نداشتیم. 

به کدام شهید بیشترعلاقه داشت؟
سردار شهید حاج‌قاسم سلیمانی را خیلی دوست داشت. وقتی خبر شهادت‌شان را شنید، خیلی ناراحت شد. بعد از شهادت سردار تصمیم گرفت، استخدام نظام شود تا راهش را ادامه بدهد. 

از شهادتش حرفی می‌زد؟
شب آخر قبل از شهادتش با همکارانش عکس یادگاری گرفتند. به دوستانش گفته بود امشب عکس بگیریم شاید آخرین بار باشد که عکسی از ما به یادگار می‌ماند. احتمال می‌داد شهید شود. 

آخرین تماس و دیداری که با او داشتید چه زمانی بود؟
آخرین بار که پسرم را دیدم، یازدهم خرداد بود. با خانواده به زمین کشاورزی‌مان در رشت رفته بودیم. از همانجا هم پسرم اتوبوس گرفت و به محل کارش در تهران رفت. غروب یکم تیرماه با امیرحسین تماس گرفتم و صحبت کردیم. پسرم به مادرش گفته بود هوای بابا را داشته باش. نگران خودش نبود، همیشه دلواپس ما بود. با خنده حرف می‌زد. به مادرش گفتم چقدر امروز امیرحسین حالش خوب است. در دیدار آخر پسرم گفته بود بابا امسال تاسوعا، عاشورا من باید فریدونکنار باشم، اما روز عاشورا پیکرش فریدونکنار بود. 

نحوه شهادتش چگونه بود، شما چطور باخبر شدید؟
از فضای مجازی خوانده بودم غرب تهران را اسرائیل با موشک زده است. باور نمی‌شد پسرم چیزی شده باشد. کمی بعد خواهرم تماس گرفت و گفت خبر داری تهران را زده‌اند؟ گفتم اطلاع دقیق ندارم. گفت پرس‌و‌جو کن ببین چه خبر است؟ پسرت کجاست! با یگان ویژه مازندران تماس گرفتم به من گفتند دو ساعت دیگر پاسخ می‌دهیم، اما تا صبح خبری نشد. به من گفتند خودتان به تهران بروید پیگیری کنید. وقتی این جمله را شنیدم، بهم ریختم. متوجه شدم چیزی شده و به ما نمی‌گویند. به تهران و محل کارش رفتم. دیدم برج نگهبانی سالم است. گفتم الحمدلله چیزی نشده، حتماً با من شوخی کرده‌اند و موشک اصابت نکرده است، اما وقتی پیش همرزمانش رفتم عکس پسرم را نشانم دادند و توی سرشان زدند! گریه می‌کردند و گفتند پسرتان شهید شده است. پسرم با چهار نفر از همکارانش که یکجا بودند، شهید شدند. حدود ۱۵۰ نفراز همکارانش به شهادت رسیدند، در جنگ اخیر، شهرستان فریدونکنار سه شهید تقدیم کرد. 

از روزی که جنگ شروع شد روحیه امیرحسین چطور بود؟
پسرم روحیه‌اش طوری بود که ترس و وحشت نداشت. خیلی شجاع بود. به گفته فرماندهش به موقعیت‌هایی مأموریت می‌رفت که ترس برایش معنا نداشت. اواخر به امیرحسین می‌گفتم هوای خودت را داشته باش. مواظب باش، اما او به ما سفارش می‌کرد مراقب خودمان باشیم. مادر و عمه‌هایش برای ازدواجش پیشنهاد داده بودند به آنها گفته بود شما دنبال چی هستید؟ این دل ندادنش به دنیا برای ما عجیب بود. شهدا خصوصیات اخلاقی ویژه‌ای دارند. پسرم نیروی یگان ویژه بود و برای مقابله با فتنه و آشوب دشمنان در داخل ایران دفاع می‌کرد. وطن دوستی و دفاع از ناموس برایش مهم بود. هر ساله برای راهیان‌نور به منطقه عملیاتی جنوب می‌رفت. امسال نیت کرده بود از مرز مهران به کربلا برود. هنوز وسیله و کوله‌پشتی پسرم را باز نکردم، نمی‌دانم وصیتنامه دارد یا نه. در حرف‌هایش از شهادت حرف می‌زد، ولی ما فکرش را نمی‌کردیم. وقتی می‌گفتیم ازدواج کن به ما می‌گفت شما به فکر چی هستید! می‌گفتیم خانه را بازسازی کنیم، می‌گفت بابا شما به فکر چی هستید! اصلاً به فکر دنیا و جمع کردن مال دنیا نبود. 

وقتی خبر شهادتش را شنیدید، آن لحظات سخت چطور گذشت؟
پسرم در قسمت اجتماعی یگان ویژه خدمت می‌کرد. عکاس و فیلمبردار یگان بود. تا وقتی به پادگانش نرفته بودم قبول نمی‌کردم امیرحسین شهید شده باشد. همکارانش وقتی عکسش را آوردند و به سرشان می‌زدند، گریه می‌کردند، آنجا من و همسرم باخبر شدیم چه اتفاقی افتاده است. یک دست و یک پا از پسرم باقی مانده بود. وقتی موشک زدند افراد زیادی به شهادت رسیدند. ۱۰ روز دنبال پیکرش گشتیم و روز دهم ناامید شدیم و به شهرمان برگشتیم. فردای آن روز تماس گرفتند، گفتند بعد از ۱۲ روز پیکر پسرم پیدا شده است. خداوند بعد از شهادت عزیزان به انسان صبر می‌دهد. نمی‌دانیم این صبر و تحمل از کجا به انسان می‌رسد، حتماً گریه برای امام‌حسین (ع) و ذکرمصائب اهل‌بیت (ع) آرامبخش است. پسرم خیلی صبور بود؛ هر موقع بیقرار می‌شوم به پسر شهیدم متوسل می‌شوم و دلم آرام می‌گیرد. 

نظرتان در مورد وقایع اخیر و تجاوزی که صهیونیست‌ها به کشورمان داشتند، چیست؟ 
وقتی بحث دفاع از حرم مطرح بود و حرم اهل‌بیت (ع) در خطر بود، پسرم آمادگی داشت برای دفاع اعزام شود. این روز‌ها که مردم سوریه از شر اسرائیل غاصب و امریکا در امان نیستند به سخنان شهید سلیمانی بیشتر پی می‌بریم. شهید سلیمانی می‌گفتند جمهوری اسلامی ایران حرم است، اگر این حرم بماند دیگر حرم‌ها می‌ماند. مردم ایران الان قدر امنیت را بیشتر درک می‌کنند. در جنگ ۱۲ روزه اسرائیل با ایران، دلاوری‌های رزمندگان ما وطن برای‌شان پرمعنا شده بود. مردم شاید قبل از تجاوز اسرائیل به ایران به خوبی دقت نمی‌کردند که حضرت آقا گفته بودند از کشورباید دفاع شود برای دفاع باید دشمن را بیرون مرز‌ها سرکوب کرد. وقتی خط مقاومت سوریه را از دست دادیم و جنگ وارد کشورمان شد، سخنان گوهربار حضرت آقا برای‌مان اتمام حجت شد. شعار نه غزه نه لبنان اغتشاشگران و خائنین به وطن در اغتشاشات سال‌های قبل، شعار دشمنان ایران بود. ادعای امریکا و اسرائیل برای آزادی و رفع تحریم مردم سوریه را به چشم‌مان دیدیم چه پوچ و دروغ بود. آنهایی که دل به وعده‌های دشمن بستند، بدانند دشمن چه خواب‌هایی برای مردم سوریه و عراق و در کل مردم خاورمیانه دیده است. اسرائیل می‌خواهد با کشورگشایی نقشه نیل تا فراتش را اجرا کند، اما مقاومت حزب‌الله لبنان، سوریه، عراق و ایران را سد راهش برای نابودی جهان اسلام می‌داند و به همین دلیل با ایران که‌ام‌القرای جهان اسلام است، دشمنی دارند. 

سخن پایانی
نباید کشور را دست بیگانه داد. وظیفه همه است برای حفظ کشور و دین ایستادگی و دفاع کنیم این دیگر، اما و اگر ندارد. اگر احتیاج باشد من هم برای دفاع از کشورم می‌روم. الان وضعیت آشوب و قتل و غارت سوریه را ببینید اسرائیل با مردم سوریه چکار کرد! اسرائیل رحم به صغیر و کبیر ندارد اینها قابل مذاکره نیستند. اسرائیل مثل سگ‌هاست رحم ندارد پس ما باید تا پای جان از کشورمان دفاع کنیم. 

خواهرشهید

فاطمه خانم کلاس چندمی؟
امسال به کلاس هفتم می‌روم. 

با سن کم خواهر شهید شدید، چه خاطراتی از برادرتان دارید و چه خصوصیاتی داشتند که شهادت نصیب‌شان شد؟
خاطرت برادرم زیاد است، نمی‌دانم از کجا بگویم. داداشم اخلاق خیلی خوبی داشت، خیلی مهربان بود. همه دوستش داشتند. ما همیشه با هم شوخی می‌کردیم. خیلی خوب بود. بیشتر اوقات پیش هم بودیم. برادرم همیشه هوای من را داشت. فکرش را نمی‌کردم چنین روزی را ببینم که داداشم شهید شود. وقتی جنگ شروع شد خیلی دلواپسش بودیم. فقط برادر من نبود که شغلش سخت باشد، افراد زیادی هستند که جان‌شان را برای دفاع از دین و ناموس و کشورشان فدا می‌کنند. برادرم در مورد حجابم خیلی حساس بود. از اینکه برادرم پلیس بود به او افتخار می‌کردم و حالا به شهادتش افتخار می‌کنم. 
حس دوست داشتن خواهر به برادر مثال‌زدنی نیست. نشد به او بگویم خیلی دوستش دارم. برادر داشتن خیلی حس خوبی است. الان که از دستش دادم، خیلی سخت است، تنها شدم و دیگر برادر ندارم. تحمل داغ برادرم خیلی سخت است، اما وقتی یاد بچه‌های امام‌حسین (ع) می‌افتم کمی آرام می‌شوم.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار