جوان آنلاین: سرهنگ پاسدار سعید آذربادگان از رزمندگان سپاه پاسداران انقلاباسلامی بود که برای دفاع از تمامیت ارضی کشورمان روز ۲۳ خرداد در تهران هدف حمله رژیم صهیونیستی قرار گرفت و به شهادت رسید. پیکر او پس از ۱۴ روز از شهادتش درهفتم تیر با حضور اقشار مختلف مردم در بندرعباس تشییع و به خاک سپرده شد. این شهید بزرگوار اصالتاً اهل استان هرمزگان بود. استانی که به دلیل قرار گرفتن در منطقه حساس خلیجفارس و تنگه هرمز، نقش مهمی در حفاظت از مرزهای کشورمان دارد. مردم مرزنشین جنوب ایران از دیرباز دفاع از تمامیت ارضی را از آبا و اجداد خود آموخته بودند و اکنون در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه اسرائیل نیز شهیدی، چون سرهنگ سعید آذربادگان را تقدیم کردند. گفتوگوی ما با صابر آذربادگان، برادر شهید را پیش رو دارید.
گویا پدر شما از رزمندگان دوران دفاع مقدس بودند؟
بله، پدرمان از ایثارگران هشت سال دفاع مقدس هستند. ما از کودکی با رزمآوری پدرمان آشنا بودیم و بعدها که کمی بزرگتر شدیم، پای خاطرات ایشان مینشستیم. در خانواده چهار برادر بودیم و سعید در اوج جنگ تحمیلی و سال ۱۳۶۲ به دنیا آمد.
شما برادر بزرگتر شهید هستید؟
من دو سال از سعید بزرگترم. ایشان از کودکی بین برادرها مظلومتر بود. بچه بیحاشیهای بود. خیلی ساکت بود. خاطرات دوران طفولیتمان را که مرور میکنم بیشتر به مظلومیت سعید پی میبرم. مثل همه بچهها بازی میکرد، اما در حوادث مظلوم واقع میشد. برادرم در مقطعی کاراته کار میکرد و هر روز همراه هم باشگاه میرفتیم. من همیشه به مسجد میرفتم. سعید هم در مراسم مذهبی مسجد حضور داشت. در کل به معنویات و مسائل دینی اهمیت میداد و هیچگاه از این مسائل فاصله نگرفت. همینها باعث شد جذب سپاه شود. با بینش و نگاه اعتقادی و مذهبی که داشت راه دفاع از وطن و دین را انتخاب کرد و مقطعی هم مدافع حرم شده بود. وقتی دیپلم گرفتیم از هم جدا شدیم. من برای درس طلبگی به قم رفتم و سعید به دانشگاه رفت. کمتر هم را میدیدیم تا موقعی که تشکیل خانواده دادیم و بیشتر منزل پدرم همدیگر را میدیدیم. وقتی دیپلم گرفت وارد دانشگاه افسری امام حسین (ع) شد. دوره عمومی پاسداری را طی کرد و رسته پدافند تحصیل میکرد. سعید شخصیت رازداری داشت. هرگز در مورد مسائل کاری صحبت نمیکرد و تا بعد ازشهادتش از درجه نظامیشان هم اطلاع نداشتیم. ایشان اولین شهید خاندان ما بود. چهار فرزند دارد و فرزند بزرگترش ۱۴ سال و فرزند کوچکش یکسالونیمه است.
در صحبتهایتان اشاره کردید شهید در مقطعی به دفاع از حرم رفته بود. حضورشان در این جبهه داوطلبانه بود؟
بله، دفاع از حرم آلالله و کشور را وظیفهاش میدانست. یک بار به صورت داوطلب به سوریه اعزام شد و حدود یک ماه در سوریه بود. مادرم ابتدا مخالف رفتنش به سوریه بود، بعداً میگفت در تنهایی خودم ترسیدم شرمنده حضرت زینب (س) شوم؛ لذا اجازه دادم سعید برای دفاع از حرم برود. شهید سلیمانی سخنی دارند به این مضمون که جمهوی اسلامی حرم است و اگر این حرم آسیب ببیند، دیگرحرمها آسیب میبیند. شاید مردم ما الان با جان و دل این جمله را درک کرده باشند. اگر با داعشیها در سوریه و عراق میجنگیدیم به این دلیل بود که دشمن به مرزهای ایران نزدیک نشود. الان جملات شهید سلیمانی در دفاع از حرم و ایران را بیشتر درک میکنیم. سعید ساعتها با کسی که زاویه فکری داشت بحث میکرد تا مجابش کند راه حقیقت کدام است. به شدت ولایتمدار بود و خیلی به حاج قاسم علاقه داشت. عملاً نشان داد برای دفاع از دین و وطن جان فدا هست و در جنگ با اسرائیل هم به شهادت رسید. ویژگی بارزی که سعید داشت و اگر ازهر کسی در موردش بپرسید میگوید، این بود که شهید همیشه خوشرو و خندهرو بود. خیلی مردمدار بود. یکی از همکارانش تعریف میکرد اگر سعید با کسی بحث میکرد پنج دقیقه بعد فراموش میکرد و با آن شخص شوخی میکرد. به شدت ولایتمدار و تابع دستورات رهبری و خیلی متواضع بود. ما که خانوادهاش بودیم نمیدانستیم ایشان نخبه نظامی است. تواضعش بر حفاظت گفتارش ارجحیت داشت و به همین دلیل چیزی از شغلش نمیگفت.
به نظر شما چه خصوصیاتی از یک انسان شهید میسازد؟
من طلبه هستم و گاهی در سخنرانیهایم میگویم شهدا مقدسمآب نبودند. یا شخصیت کاریزماتیک نداشتند یا سجاده آب نمیکشیدند. مثلاً هر شب روی سجاده نبودند. آنها مثل بقیه مردم زندگی میکردند، اما ویژگی خاصی که داشتند شاید اخلاصشان بود و خدا خریدار خونشان شد و شهادت را نصیبشان شد. شاید با دعای مؤمن یا کار خیرشان مقام شهادت نصیبشان شد. شاید برادرم در سفر حج، کربلا یا در حرم حضرت زینب (س) دعای شهادت کرده بود و اجابت شده باشد. به طور کلی میدانم برادرم آماده شهادت بود. البته پیش ما از شهادتش حرف نمیزد. یکسری دیوارها بین برادرها هست و آدم پیش دوستش راحتتر حرف میزد. به دوستش گفته بود من لباس سبز پاسداری را پوشیدم و هر موقع حضرت امام خامنهای دستور بدهند برای شهادت آمادهام.
آخرین دیدارتان چه زمانی بود؟
آخرین دیداروگعدهای که داشتیم روز ۱۳ بدر عید نوروز امسال بود. به منطقه بندر لنگه رفته بودیم. هر موقع به بندرعباس میآمد خانه پدرم جمع میشدیم. او را میدیدیم، اما گعده و دورهمی آخرمان ۱۳ بدر امسال بود.
نحوه شهادتشان را چطور برایتان تعریف کردند؟
محل کارش در بندر لنگه بود. مأموریت کاری یکساله داشت و گاهی به تهران میرفت. برادرم ۲۳خرداد براثر اصابت موشک صهیونیستها به شهادت رسید. از روز ۲۳ خرداد ارتباطمان قطع شد. خبر رسید که سعید شهید شده است. اما این خبر رسمی نبود. با پرسوجو و رفتن به محل کارش یقین کردیم، شهادتش قطعی است. منتها به پیکر دست پیدا نکردیم. پیدا کردن پیکرشان حدود ۱۳ روز زمان برد. پیکرشان سالم مانده بود، اما نگذاشتند خانواده پیکرش را ببینند. از روز ۲۳ خرداد تلفنش روشن بود، اما جواب نمیداد. تا قبل از آنکه شهادتش مسجل شود، خبرهای ضد و نقیضی میرسید که ایشان را دیدهاند و حالش خوب است و مشغول کارش است. اما نمیتواند در وضعیت جنگی پاسخگو باشد. کمکم خبرها درز کرد و گفتند اولین شهید هرمزگانی سعید است.
پدرومادرتان وقتی خبر شهادتش را شنیدند چه عکسالعملی داشتند؟
خودم وقتی خبر شهادت سعید را شنیدم اشکم بند نمیآمد. به شدت دلتنگش شده بودم. اولین حرفی که به پدرومادر گفتم این بود که برای هر اتفاقی آماده باشید و خودتان را نبازید. به عنوان خانواده شهید روحیهتان را حفظ کنید. ولی دلتنگی این حرفها سرش نمیشود. انتظار نداشتم پدرومادرم آنقدر تحمل داشته باشند. ابتدا به ما گفتند از پیکرشهید شاید چیزی نمانده باشد، گفتند خودتان را مدیریت کنید. مادرم گفت خودم داخل قبر میروم و پسرم را به خاک میسپارم. مادرم خیلی زینبگونه در قامت مادر شهید خودش را نشان داد.
مردم هرمزگان در سدههای گذشته ایستادگی با استکبار را در جنگ و بیرون راندن پرتغالیها نشان دادند، شهید آذربادگان هم از همین خطه کشورمان است. این ایستادگی را چطور تعریف میکنید؟
جنگ مردم جزیره هرمز با پرتغالیها، نمونهای از دلاوری مردم این خطه از سرزمینمان در مقابل بیگانگان است. با وجود اینکه جزیره هرمز از سوی پرتغالیها در سال ۱۵۰۷ میلادی اشغال شده بود در سال ۱۶۲۲ میلادی به دست شاهعباس صفوی باز پس گرفته شد. پرتغالیها به مدت ۱۱۵ سال بر هرمز مسلط بودند، اما با مقاومتهای مردم و حکام محلی مواجه شدند و در نهایت در نبرد فتح هرمز مردم پرتغالیها را از هرمز بیرون راندند. مردم هرمزگان متشکل از شیعه و سنی هستند و سالیان سال با دو مذهب شیعه و سنی با هم مأنوس هستند. هنوز هم ازدواج بینشان مرسوم است و در بحث دفاع از تمامیت ارضی ایران سر از پا نمیشناسند. وقتی بحث میهن پرستی پیش میآید مردم یکدست و متحد میشوند و از زمان هجوم پرتغالیها این فرهنگ دفاع در آنها بود. مردم به رهبری امامقلیخان در مقابل پرتغالیها در جزیره هرمز جنگیده بودند. سالها بعد در دفاع مقدس پشت سر حضرت امام و سپس در دیگر حوادث پشت سر حضرت آقا ایستادند و جانفشانی کردند.
سخن پایانی.
اسرائیل و امریکا را اگر بخواهیم تشبیه کنیم، مانند سگ هاری هستند که اگر فرار کنیم حمله میکنند و اگر بایستیم توقف میکنند. چرا برخی درک نمیکنند چگونه باید با این دشمنان رفتار کنیم. چرا با دشمن صحبت میکنند. واقعیت این است که قانون حاکم بر دنیا قانون جنگل است. اگر میخواهیم به وعده الهی برسیم و حکومت صاحب زمان (عج) را ببینیم چارهای نداریم جز اینکه توانمند و قدرتمند شویم. اگر در حادثه اخیر پدافند ما خوب عمل نکرده بود و موشکهای ایران اسرائیل را در هم نمیکوبید اسرائیل تسلیم نمیشد به هیچ وجه رحم نمیکرد و مثل غزه ایران را محاصره میکرد. تنها راه نجات مسلمین و حکومت شیعه این است که به هر شکلی قوی شویم. یکی از پایههای قدرت ایران مردم هستند که خودشان را خوب نشان دادند. مردم را باید دریابیم. قشر سخت و خاکستری نظام را همراه کنیم، درعین حال قدرت نظامی را به بهترین وجوه بالا ببریم اینها باز هم بر میگردند. در جنگ کفر و ایمان قرار داریم و حتی صهیونیستها در کتابهایشان آمده است که به دست ایران از بین میروند. اسرائیل معتقد است این جنگ رستاخیز است. اسرائیل نیامده بود جنگ ۱۲ روزه کند آمده بود کار ایران را تمام کند، منتها موفق نشدند. جنگ بعدی سختتر است و دیر یا زود اتفاق میافتد. باید آماده باشیم و پشت سررهبری حرکت کنیم.