جوان آنلاین: میگفت یک روز دیدم همسرم سرفههایش کلافهکننده شده، تمام شب را نمیخوابد و سعی دارد بیصدا زیر پتو سرفه کند. چند شبی طول کشید و در نهایت مجبورش کردم به پزشک مراجعه کند و حتماً معاینه شود. کمی دلخور شد. فکر میکرد بهخاطر سرفههای مزاحم شبانه این پیشنهاد را دادهام، ولی من نگرانش بودم. خواستم همراهش بروم، ولی او گفت ادامه یک سرماخوردگی کهنه است و خودش میتواند تنها برود. شب وقتی از سرکار آمدم او توی خودش بود. رنگی پریده و چشمانی متورم از اشکهای بیامانی که در نبود من ریخته بود. حالا جز زحمت سرفه، غمگین هم شده بود. روزه سکوت گرفته بود و به هر کجا نگاه میکرد میگریست. پرسیدم دکتر رفتی؟ حالت خوب است؟ توی چشمهایم زل زد و پرسید: اگه من بمیرم تو چهکار میکنی؟ تکلیف بچهام چه میشود؟
و این آغاز مواجههشان با بیماری سرطان بود. یک چکاپ سرماخوردگی شده بود بلای خانمانسوز. آن یکی برای چکاپ زنانه رفته بود و دانست سرطان گرفته. یکی برای لکههای قهوهای روی سینهاش چکاپ رفته و متوجه بیماری شده است. اوضاع دردناکیست. خدا نصیب دشمن آدم نکند. مثل یک طوفان میزند به ریشه زندگی. بیشتر از اینکه درد یا حجم تودهها قربانی را از پا دربیاورد، روح و روانش را هدف میگیرد. به یکباره ناامیدی و ترس و یأس در جانشان مینشیند. اصلاً وقتی اسم بیماری را میشنوند دیگر با بدخیم و خوشخیم بودنش کاری ندارند. انگار آن لحظه حرفهای پزشک را نمیشوند که قابلدرمان است و باید زود مراحل درمان را شروع کند. آنها فقط یک چیز را میشنوند، سرطان دارد. خطری است که بیخ گوش خیلیها ایستاده و زندگی ماشینی و غذاهای فراوری و دود خیابانها هر روز بر تعدادشان میافزاید. اما باید گفت پذیرفتن بیماری و مبارزه با آن میشود سبک زندگیشان. تمام هدفها ختم میشود به شکست این هیولای خشمگین. تمام توان مالی خانواده در خدمت درمان است. هزینههای کنترل بیماری و درمانهای پیشگیرنده که هر کدام چالشیاست برای خانوادهها. آنها که تمکن مالی دارند، اوضاعشان فرق میکند. آنها فقط روی درمان و روحیه بیمار تمرکز میکنند، ولی اویی که ندارد، باید تمام فشارها را یکجا تحمل کند. آنها که مشکل مالی دارند، دردشان بیشمار است. از من میشنوی وجود سرطان در هر خانه یعنی یک سبک زندگی. اصلاً زندگی مشترک به دو دوره قبل و بعد از سرطان تقسیم میشود. بچههای خانه شرایطشان فرق میکند. آنها باید با موضوع کنار بیایند. باید با تغییرات ظاهری، لاغری ممتد و خیلی مسائل دیگر کنار بیایند. باید مسئولیت بیشتری در امور خانه عهدهدار شوند. باید خواستههای مالیشان را کم کنند. باید دانش مراقبت از بیماران خاص را بیاموزند. لازم است که یک خانواده حمایتگر باشند و هر چقدر شرایط مالی یا روانی زیاد باشد، آن را از بیمار پنهان کنند و نگذارند حس عذاب وجدان بگیرد و برای مراعات حال بقیه، دست از رند درمان بکشد و ناامیدانه منتظر فرشته مرگ بماند. وقتی کسی مبتلا به این بیماری میشود، اوایل با همدلی و همراهی دوست و آشنا همراه میشود. توی بستریهای اول کلی ملاقاتکننده هست که باید نوبتی بالای تخت بیمار بیایند. ولی کمکم این روند فرسایشی برای همه عادی میشود. فراموش میشود و همه به اینکه خدا را شکر فلانی زنده است راضیاند. بعد از آن خانواده بیمار با چالش خودشان تنها میمانند و باید بهخوبی مبارزه کنند. هم بتوانند به روال عادی زندگی برگردند و هم همراه و پرستار خوبی برای بیمار باشند. آنها باید به لحاظ روانی آماده پذیرش هر موقعیتی باشند. باید بدانند مثل قبل میهمانی و سفر در کار نیست. مثل قبل دورهمی خانوادگی و میز غذای رنگارنگ در کار نیست. حتی لازم است اندک دانش روانشناسی بیاموزند و هرگز از انرژی مثبت و کلام مثبت دست نکشند. یک اخم یا یک جمله ناامیدکننده ممکن است همه چیز را خراب کند. گاهی میخواهد با شما از احساس و نگرانیهایش حرف بزند، ولی شما به اسم همدردی و امید دادن، مانع میشوید. میخواهد از ترسهایش بگوید میخواهد کنار شما گریه کند؛ ولی شما فقط میخواهید او روحیهاش را حفظ کند و هرگز تسلیم نشود. ولی این اسمش تسلیمشدن نیست. بیان احساسات تلخترین دوران حیاتش است که میخواهد با شما به اشتراک بگذارد. ممکن است از شما کارهایی بخواهد که به نظر تلخ و مأیوسانه است مثل نوشتن وصیت یا انجام کارهایی که قبلاً نمیکرده. برایتان سخت است ولی باید درکش کنید و خواستههایش را که ناشی از یک روح تبدار و نگران است اجابت کنید. اگر اکنون که این مقاله را میخوانید سالم هستید، شکرگزار باشید و پس از این بیشتر مراقب خودتان و عزیزانتان باشید.