جوان آنلاین: محسن زندی در کانال تلگرامی خود نوشت: تربیت بچهها از سوی والدین، مثل هر چیز دیگری در عالم انسانی، دهها جور شکل و روش سمی دارد و دهها جور شکل و روش رنگارنگ درست. وقتی میگویم دهها جور، یعنی اینکه در تربیت هم نباید دیکتاتور باشیم و بگوییم همه در هر اوضاع و شرایط جغرافیایی، خانوادگی، مالی و استعدادی و علاقهای باید همین روشها را بروند و فقط همین درست یا همان غلط است. عالم انسانی مانند جعبه بیسکویت نیست که چند کیلو بیسکویت هم شکل و هم اندازه و هموزن به ترتیب کنار هم قرار بگیرند. تنها میتوان از کلیات و جهتگیریهای کارآمد و ناکارآمد سخن گفت، نه تعیین جزئیات دقیق که برای هر شخص و هر فرد و خانواده و شرایطی فرق دارد. دو تا از شکلهای کلی سمی و نادرست را من اسمشان را میگذارم تربیت بیابانی و تربیت گلخانهای.
تربیت گلخانهای مثل این گلهای آپارتمانی لوس هستند که صبح تا شب باید مراقبشان باشی و با کمترین بیتوجهی یا تغییر دمای خانه و اسیدیته آب و خاک و جابهجا کردنشان شروع به پژمردگی و تغییر رنگ و خشکشدن میکنند.
تربیت گلخانهای بلای امروز خیلی از خانوادههاست که هم جوانی و زندگی و علایق و آرزوهای والدین را هدر میدهد و با تبدیل آنها به خادمان و نوکران بچهها و وجود سرتاسر دغدغهمند آنها برای تأمین حال و آیندهشان نمیگذارد، خودشان زندگی بکنند و هم با تبدیل بچهها به مشتی افراد ضعیف، ناتوان، پرتوقع، بیمایه، میانتهی و ناکارآمد آنها را گلهای آپارتمانی بار میآورد که با کمترین تغییر شرایطی پژمرده و خشک میشوند.
از آنجا که هر افراطی پشت سرش تفریط بار میآورد و به قول معروف فواره، چون بلند شود سرنگون شود و وضعیت تز از دل خودش آنتیتز متولد میکند (حالا فرقی ندارد در امور فردی باشد یا در مسائل کلان مملکتی از جمله همین مسئله حجاب)، این تربیت گلخانهای شاید محصول تربیت بیابانی دو سه نسل پیش نیاکان ما باشد که کودکان از شش هفت سالگی راهی کار میشدند و به یکباره از خردسالی پا به بزرگسالی میگذاشتند و به جای آغوش گرم خانواده به دنیای خشن واقعی ورود میکردند.
مسیر درست همان حد وسط ارسطویی است که البته برای هر فرد و خانواده و شرایطی شاید متفاوت باشد. کودکان را باید با توجه به طاقت، استعداد و علایقشان در کمی سختی و تنگنا قرار داد تا یاد بگیرند روی پای خودشان بایستند و برای استقلال و ورود به جامعه و بازار کار و زندگی آماده شوند و اینطور نباشد که در ۲۵سالگی هِر را از بِر تشخیص ندهند؛ نه فن، هنر و مهارتی و نه جربزه و جسارتی نه حتی آداب زیست اجتماعی؛ و نه آنکه طوری آنها را رها کرد که احساس رهاشدگی، بیتعلقی و بیپناهی در دنیای خشن واقعی کنند. شاید در چنین وضعیتی زودتر از سایرین بتوانند با آزمون و خطاهای فراوان و تجربیات گوناگون، کار و مهارتی یاد بگیرند و روی پای خود بایستند، اما دنیای عواطف و احساسات آنها ممکن است آسیب ببیند یا به راه نادرست کشیده شوند.
با واقعنگری و مشورت، سطحی برای طاقت، تواناییها و شخصیت کودک خود به عنوان خط پایه در نظر بگیرید و پنج نمره زیر آن به کودک خود سختی هدفمند و مدیریت شده بدهید و او را آماده ورود به جامعه و زندگی تازه نمایید.
تابستانها فرصت خوبی است برای کار و مهارت یاد گرفتن. زندگی فقط کلاس زبان و شنا و فیلم و فضای مجازی نیست. دنیای واقعی دنیای مهارت و کار است و فقط کسانی دوام میآورند که کار و مهارتی بلد باشند.
این روزها با جوان ۲۴ سالهای آشنا شدهام که حقیقتاً پدیدهای شگرف است.ای کاش ۲۰ سال زودتر او را دیده بودم و الگوی خودم میکردم. فردی از خانواده متوسط که هیچگونه وابستگی مالی به خانوادهاش ندارد. چند سال پیش تومور مغزی عمل کرده و نظر پزشکان این است که حداکثر تا ۳۰ سالگی زنده میماند. حقیقتاً اگر من بودم افسرده و پژمرده گوشهای کز میکردم و با درویش مسلکی و گذاشتن جمله «که چی بشه» جلوی هر چیزی، منتظر بانگ الرحیل میماندم تا بانگ برآید که خواجه بمرد، اما این بنده خدا به اندازه ۵۰ نفر شور زندگی دارد و به اندازه ۱۰ نفر کار میکند. اول تصمیم میگیرد که پزشک شود. با کلی کند و کاو و یادگرفتن مسیرها در یکی از کشورهای شمالی شروع به پزشکی میکند. همان ترم اول به فکر استقلال کامل از خانواده میافتد. تصمیم میگیرد از تجربه مهاجرت تحصیلی کسب درآمد کند. با شور وصف ناپذیری از همین تجربه برای کمک به دانشجویان علاقهمند به تحصیل استفاده میکند و البته پول خوبی هم از آنها میگیرد.
در همان کشور شروع به بیزینس سالم کرده. از کار با اسنپ گرفته تا بازاریابی برای شرکتهای ایرانی. از هر کار مجازی برای کسب درآمد بهره میبرد. جالب آنکه حکم پدر دلسوز برای دانشجویان ایرانی آنجا نیز دارد، از امورات درمانی و غذاییشان گرفته تا انجام کارهای فردیشان. بدون لحظهای توقف و آرام و قرار و بیکاری.