جوان آنلاین: اثری که هم اینک در معرفی آن سخن میرود، در بردارنده خاطرات زندهیاد حسن گرامی داماد زندهیاد آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی از دوران نهضت ملی است. این مجموعه از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ضبط، تدوین و منتشر شده است. در بخشی از این یادمانهای خواندنی درباره بسترهای وقوع رویداد ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ چنین میخوانیم:
«بعد از ۲۴ مرداد که دکتر مصدق مجلس را منحل کرد، یک عده به خیابانها ریختند و علیه شاه فعالیت کردند و مجسمهها را شکستند. کارهای درست یا غلطی را انجام دادند، ولی من ندیدم آن موقع کسی از شاه طرفداری کند، مملکت در حالت بهت و حیرت زیاد بود! شاه هم ابتدا به بغداد و از آنجا هم به رم مسافرت کرد. حتی آقای دکتر فاطمی دستور داده بودند که ایشان معزول است و در هیچ کجا کسی از نمایندگان دولت حق ندارد به دیدن ایشان برود و با ایشان مذاکره کند. حتی اتومبیل خودشان که در رم بود به ایشان تحویل نداد، با وجود اینکه مالکیتش متعلق به خود شاه بود. شاه تا قبل از ۲۸ مرداد قدرتی نداشت و دولتهایی که میآمدند خودشان همهکاره بودند. وقتی که شاه رفت یا فرار کرد از طرف تودهایها مجالس جشن گرفته شد. آنها اعلام جمهوری سوسیالیستی کردند و پرچم سرخ را بالا بردند و بازرگانها را تهدید کردند و برای مردم و خانمها ناراحتی بهوجود آوردند. دکتر فاطمی و کریم پورشیرازی در روزنامه شورش، مطالب تند و زنندهای علیه شاه عنوان کردند و تقریباً میتوان گفت که کودتا شد! فقط به دنبال این بودند که زاهدی را نیز دستگیر کنند، یعنی اگر زاهدی دستگیر میشد، شاید مسائل همانجا خاتمه پیدا میکرد، ولی او به کارش ادامه میداد. با وجودی که نمایندهاش را توقیف کرده بودند، کار خودش را انجام میداد. دکتر مصدق با انحلال مجلس در ۲۴ مرداد، تقریباً اختیار قانونی عزل خودش را به شاه داد. در این مورد حتی دکتر صدیقی وزیر کشور بارها به دکتر مصدق اعلام کرد که شما مجلس را منحل نکنید، زیرا با انحلال مجلس دست شاه برای برکناری شما باز میشود و امکان قانونی پیدا میکند. گویا دکتر مصدق به ایشان اظهار میکند که شاه جرئت این کار را ندارد، ولی دیدیم که جرئتش را پیدا کرد و در شب ۲۸ مرداد، فرمان عزل دکتر مصدق برایشان ارسال کرد. اول دکتر مصدق را تمکین کردند و رسید دادند. حتی فرموده بودند: سمعاً و طاعتاً! ولی بعدها رفقایشان بحث میکنند و همه آنها تقریباً ایراد میگیرند که شما چرا این کار را کردید؟ دکتر مصدق نیز بلافاصله دستور داد که نصیری را که حامل نامه عزل دکتر مصدق بود، توقیف کنند و همچنین دکتر صدیقی را مأمور کردند که تیمسار دفتری را رئیس شهربانی کنند. ابتدا ایشان مخالفت کردند، ولی ناچار شد که دفتری را به شهربانی ببرد و به ریاست معرفی کند. در حالی که آقای دفتری به صورت همزمان، حکم ریاست شهربانی از طرف سپهبد زاهدی را هم در جیبش داشت! این مسئله شکبرانگیزی بود و این سؤال پیش میآمد که آیا واقعاً اینها با هم تبانی داشتند یا آقای دکتر مصدق اینقدر خام بود. صبح روز ۲۸ مرداد ما هم دیگر مستأصل شده بودیم. نمیدانستیم چه خواهد شد؟ طبعاً میخواستیم ببینیم مبارزه بین شاه و دکتر مصدق به کجا میکشد؟ از یکطرف هم معتقد بودند که شاه دیگر رفته. حتی خودش به ثریا گفته بود که ما باید برویم برای خودمان فکر کار دیگری و جای دیگری بکنیم، ما دیگر نمیتوانیم برگردیم....»