جوان آنلاین: ناصر کاوه از رزمندگان و همچنین نویسندگان حوزه دفاع مقدس است که کتابهای متعددی در خصوص جنگ تحمیلی و شهدا به رشته تحریر درآورده است. پیشتر با کاوه به عنوان یکی از نویسندگان موفق این عرصه گفتوگویی انجام داده بودیم. اینبار از او خواستیم تا به انتخاب خود، برگهایی از کتاب «فاتحان قلههای عاشقی» را که خاطرات شهدای انقلاب و دفاع مقدس است برای خوانندگان صفحه ایثار و مقاومت بیان کند. متن زیر، نوشتههای دانشجوی شهید مهدی رجب بیگی است. آقا مهدی از دانشجویان پیرو خط امام بود که در ۵ مهر ۱۳۶۰ به دست اعضای سازمان منافقین در خیابان صبای جنوبی تهران ترور شد.
کاش بشود بارها شهید شد!
به نظر من، نوشتههای شهید رجب بیگی بسیار مناسب شرایط این روزهای ماست. آقا مهدی قلم توانایی داشت و متنهای بسیار زیبایی مینوشت. در بخشی از دستنوشتههای او که در کتاب فاتحان قلههای عاشقی آمده است، میخوانیم: «ما از نبودن یارانمان رنج نمیبریم، بلکه از بودن خویش در رنجیم! کاش راهی بود تا امروز شهید شویم و فردا باز زنده گردیم تا دوباره شهید شویم. آری، ما پاسداران خون شهیدانیم. رسالت خون شهیدان بر دوشمان و راه پیروز انقلاب در پیشمان. باید در خط امام تا انتها پیش رفت که ما پیروزیم.»
مرغ دست آموز نشویم
خواندن دستنوشتههای شهید رجب بیگی بسیار میتواند به جوانهای نسل امروز کمک کند تا در شرایطی که تبلیغات دشمنان سعی در تأثیرگذاری روی فکر و ذهن شان دارند، آنها را از این تبلیغات مسموم محفوظ کند. شهید رجب بیگی نوشته است: «خدایا! پرواز را به ما بیاموز تا مرغ دست آموز نشویم و از نور خویش آتش در ما بیافروز تا در سرمای بیخبری نمانیم. خون شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم و دست آن شهیدان را بر پیکرمان آویز تا مشت خونین شان را برافراشته داریم. خدایا! چشمی عطا کن تا برای تو بگرید، دستی عطا کن تا دامانی جز تو نگیرد، پایی عطا کن که جز راه تو نرود و جانی عطا کن که برای تو برود...»
شهید شویم تا آینده بماند
دوراندیشی شهید رجب بیگی در جای جای گفتهها و نوشتههایش پیداست. او با صدای رسایی میگوید هرگز از شهادت در راه خدا نمیترسد. از این میترسد که مبادا دیگران از مسیر بازبمانند و ایمان سربریده شود! او میگوید: «خدایا! ما از مردن نمیهراسیم، اما از یکسو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند. هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود، عجب دردی! چه میشد امروز شهید میشدیم و فردا زنده میشدیم تا دوباره شهید شویم.»
بخشی از وصیتنامه شهید رجب بیگی
دانشجوی شهیدی که دستنوشتههایش مملو از نکات عالی و معنوی است، وصیتنامه بسیار زیبایی نیز دارد. خواندن این وصیتنامه بسیار توصیه میشود. شهید در وصیتنامهاش مینویسد:
«خدایا! تو میدانی که چه میکشیم، پنداری که، چون شمع ذوب میشویم، آب میشویم. ما از مردن نمیهراسیم، اما میترسیم بعد از ما ایمان را سر ببرند و اگر نسوزیم هم که روشنایی میرود و جای خود را دوباره به شب میسپارد، پس چه باید کرد؟
آری، یاران همه به سوی مرگ رفتهاند در حالی که نگران «فردا» بودند. خدایا نکند وارثان خون این شهیدان در راهشان گام نزنند؟ نکند شیطانهای کوچک با خون اینان خان شوند؟ نکند جانمایهها برای «بیمایهها»ی دون «سرمایه» مقام شود. نکند زمین خونرنگ به تسخیر هواداران «نیرنگ» در آید...
نکند شهادت آنها پایگاه «دنائت» آنها بشود؟ نکند میوه درخت» فداکاری» اینان را «صاحب ریاکاری» بچیند؟ نکند جنگ یارانمان به چنگ «فرنگی مسلکان» افتد؟ نکند خونین کفنان در غربت بمیرند تا «خویش باوران غرب» کام گیرند؟
خدایا! ماندن چقدر دشوار است و در غربت زمین، بییار و یاور حضور داشتن، همانند غیبت است. انگار که کمرمان شکسته و زنجیر درد، دستهایمان را بسته و غم در سینهمان نشسته است. ما از نبودن یارانمان رنج نمیبریم، بلکه از بودن خویش در رنجیم!... ما میدانیم که آنها زندهاند و ما مردهایم. ما «میرویم تا خط امام بماند» خدا نیامرزد آن کسی را که در پستهای مختلف به مــــردم خیـانــت کند...