جوان آنلاین: صدیق قطبی در کانال تلگرامی خود نوشت: پیری سوی من آمد، شاخ گلی به دست | گفتم: «از کجاست؟» بگفتا: «از آن دیار» | گفتم: «از آن بهار به دنیا نشانه نیست | کاینجا یکی گل است و دوصد گونه زخمِ خار» | گفتا: «نشانه هست، ولیکن تو خیرهای | کآن کس که بَنْگ خورْد، دهد مغز او دَوار | ز اندیشه و خیال فروروب سینه را | سبزک بنه ز دست و نظر کن به سبزهزار» (مولانا، ترجیعبند۱۵)، (خیره: سرگشته. دَوار: سرگیجه) شاخهگلی با خود آورده. میپرسد از کجا آوردهای؟ میگوید از اقلیمی دیگر. از جهانی دیگر. نومیدانه پاسخ میدهد: نه، از بهار آن اقلیم نشانهای در جهان ما نیست. اینجا هر گلی قرین زخم خاری است و هیچ شادی نیالودهای اینجا نیست. ببین این همه رنج، ببین این همه تباهی. میگوید: هست، از آن دیار همیشه نشانههایی در این جهان هست. از جمله همین شاخ گلی که آوردهام، اما تو سرمست اندیشهای؛ و با «این سَر مخمور اندیشهپرست» نمیتوانی خوب ببینی. اغتشاش خیالات و افکار نمیگذارد برکه دلت صاف و زلال و آرام باشد تا نشانههای آنجهانی را انعکاس دهد. پیش از دیدن، نیازمند رُفتوروبی. رُفتوروب دل از غبار و خارخار. رُفتن و آنگاه به تماشا نشستن.