ساکن تبریز و اهل مرند
خانواده اوجاقی ساکن تبریز هستند، اما اصالتی مرندی دارند. مهدی اوجاقیزنوز میگوید: ما خانوادهای مذهبی داریم. در این خانواده ارادت به امام حسین (ع) ریشه دارد. برادرم حسین در هیئت خودمان بسیار فعال بود. ۱۰روز مانده به محرم میرفت و همه کارهای هیئت را پیگیری میکرد. به ماه محرم و مراسم عزای آقا امام حسین (ع) بسیار علاقه داشت. محرمها حال و هوای حسین دیدنی بود. پدرم از رزمندگان دفاع مقدس است. گویا حسین، رسم جهاد و ایستادگی روی آرمانها را از بابا به ارث برده است. برادر شهید میگوید: پدرم در دوران دفاع مقدس مدتی به جبهه رفته بود. حسین به خاطرات بابا از آن دوران بسیار علاقه داشت و همین موضوع باعث شده بود بسیار دوستدار شهدا باشد. کلاً به امور شهدا، چه آوردن شهید گمنام باشد، چه مراسمی که در گلزار شهدا برگزار میشد، بسیار علاقه داشت. در همسایگی ما شهید گمنام آورده بودند، برادرم خودش مراسم استقبال از پیکر شهید را مدیریت میکرد. به این کارها عشق میورزید.
برقکار مسجد
شهید اوجاقیزنوز مدرک مرتبط با برق داشت و آن طور که برادرش میگوید، به خاطر فعالیتهایی که در مسجد محلهشان داشت، همه کارهای مربوط به روشنایی و برق مسجد را خودش انجام میداد. مهدی اوجاقیزنوز میگوید: حسین از ساعت ۱۴ که از اداره به خانه میآمد، میرفت مسجد تا کارهای مسجد را انجام دهد. گاهی تا دم صبح در مسجد میماند. از همان جا به محل کارش میرفت. در یک مقطعی ۱۰روز کارش این بود که از اداره به مسجد و از مسجد به اداره میرفت. در ایام محرم هم همین طور بود. از اداره به مسجد میرفت و کارهای ناتمام و برزمینمانده را به دست میگرفت. پیگیر آمدن مداح و میهمانهای عزای امام حسین (ع) میشد. بیخوابی میکشید تا مراسم امام حسین (ع) باشکوه برگزار شود. ایام فاطمیه خرجی میداد. کمی قبل از شهادتش فرمانده پایگاه شده بود، چون پایگاهی که تحویل گرفته بود خیلی امکانات نداشت، خودش بسیاری از کارها را پیگیری میکرد.
نحوه شهادت
شهید حسین اوجاقیزنوز از شهدای روز ۳۰ شهریورماه ۱۴۰۱ است. برادرش از نحوه شهادت او میگوید: روز ۳۰شهریور ماه بود که یکی از دوستان برادرم زنگ زد و گفت حسین از سوی اغتشاشگرها چاقو خورده است. برادرم و دوستانش میخواستند اوضاع را آرام و آشوبگرها را پراکنده کنند که در این حین تعدادی از بسیجیها وارد کوچهای میشوند. بچهها به یکی از کسانی که وارد جمعشان شده بود و چاقو به همراه داشت، شک میکنند. از او میپرسند: تو از کدام پایگاهی؟ میگوید: من بسیجیام، چه کار به نام پایگاه من دارید؟ اصرار میکنند که باید خودت را کامل معرفی کنی. آنجا متوجه میشوند که او آشوبگر است و میخواهد بین بسیجیها نفوذ کند. در همین حین آن شخص، چاقو را درمیآورد و میخواهد برای خود راه باز کرده و فرار کند. ناگهان در مسیر فرار چاقو را به قلب حسین میزند. حسین روی زمین میافتد و دوستانش هر طور شده سعی میکنند او را به بیمارستان برسانند. آشوبگران حتی به راننده اورژانس حمله میکنند تا مانع انتقال برادرم به بیمارستان شوند. نهایتاً حسین را به بیمارستان میرسانند و آنجا یک بار برادرم را احیا میکنند، اما حسین به کما میرود و شهید میشود.