در ۱۲ شهریور ۴۲، رسانهها از مرگ فضلالله زاهدی در سوئیس خبر دادند. برای آنان که سرکوب نهضت ملی در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را به خاطر داشتند و اینک شاهد دور تازه خیزش ملت ایران علیه پهلوی دوم و برکشندگان وی بودند، این نام آشنا و خاطره برانگیز به نظر میآمد. در این میان اما، آنچه مهم و درخور توجه مینمود، فرجام زاهدی پس از یک خوش خدمتی بزرگ به امریکا و شاه بود. آنان با توافق یکدیگر، وی را از نخستزیری برکنار و تا پایان عمر، به تبعید فرستادند! این امر اولاً: نشان از حق ناشناسی شاه و ثانیاً: بیارجی خدمتگزاران امریکا برای آنان داشت. در مقال پیآمده و به مدد اسناد و شواهد، واپسین فصل از حیات سیاسی زاهدی مورد بازخوانی قرار گرفته است. امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر و عموم علاقمندان را، مفید و مقبولآید.
حیات پرفراز و نشیب فرزند «ابوالحسن خان بصیر دیوان»
قبل از خوانش فرجامی که برای فضلالله زاهدی رقم خورد، مناسب است تا گذری بر کلیت زندگی سیاسی نامبرده داشته باشیم. خوشبختانه در باره زاهدی، پژوهشهای متنوع و مستندی انجام شده و ابعاد گوناگون کارنامه سیاسی وی، مورد خوانش قرار گرفته است. آسیه آل احمد پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در تک نگاشتهای که تارنمای پژوهشگاه تاریخ معاصر ایران آن را منتشر ساخته است، در این باره مینویسد:
«فضلالله زاهدی فرزند میرزا ابوالحسن خان بصیر دیوان، در ۱۲۷۲ ش در همدان متولد شد. او در جنگ جهانی اول، در تیپ قزاق همدان خدمت میکرد و از نیروهای اعزامی برای سرکوب جنگل در گیلان بود. او یکی از یاران رضاخان میرپنج، در امر کودتای ۱۲۹۹ بود و پس از کودتا، به درجه سرتیپی رسید. زاهدی همچنین در سرکوب سمیتقو و شیخ خزعل حضور داشت و به پاس این خدمات، به دریافت نشان درجه چهار ذوالفقار نائل آمد. او به حکومت خوزستان منصوب شد و در دوران سلطنت رضاشاه، مصدر مشاغل نظامی، چون ریاست امنیه (ژاندارمری)، ریاست شهربانی و ریاست باشگاه افسران بود. زاهدی در ۱۳۰۸ به هنگام ریاست امنیه، برای سرکوبی شورش عشایر فارس به شیراز رفت، ولی پس از مدتی مورد سوءظن شاه قرار گرفت و به همراه نصرتالدوله و صارمالدوله والی فارس، به تهران احضار و تنزل درجه یافت. او مدتی محبوس بود، تا اینکه بخشوده و آزاد شد. پس از خروج رضاشاه از ایران، فضلالله زاهدی به اتهام همکاری با آلمانها، توسط متفقین بازداشت و به فلسطین تبعید شد و پس از جنگ جهانی دوم، به ایران بازگشت و مدتی ریاست شهربانی کشور را به عهده داشت. در ۱۳۲۸ به عنوان سناتور انتصابی از همدان، به مجلس سنا راه یافت و در ۱۳۳۰ در دولت حسین علاء، به وزارت کشور منصوب شد و در اردیبهشت ۱۳۳۰ در دولت دکتر مصدق نیز، همین سمت را عهدهدار بود. پس از وقایع تیر ۱۳۳۰، بین زاهدی و دکتر مصدق اختلاف پدید آمد. او از وزارت استعفا داد و از مخالفین مصدق شد. مجدداً به سنا بازگشت و پس از انحلال مجلس توسط مصدق، در اسفند ۱۳۳۱ بازداشت شد و پس از دو ماه آزاد گردید، اما همکاری خود را با مخالفان دکتر مصدق ادامه داد و بالاخره در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و با همکاری کودتاگران، به عنوان نخستوزیر منصوب شاه، دولت دکتر مصدق را ساقط کرد. زاهدی تا فروردین ۱۳۳۴، در مسند کار بود. فضلالله زاهدی که روزی نخستوزیر محبوب حکومت پهلوی بود، بنابه تقاضای شاه پس از دو سال از نخستوزیری استعفا کرد و به حالت تبعید از ایران خارج شد و به عنوان سفیر ایران در دفتر اروپایی سازمان ملل - که مقر در آن ژنو بود- به سوئیس رفت. فضلالله زاهدی در سن ۷۱ سالگی، در شهریور ۱۳۴۲ درگذشت....»
فرمانی که از بدو انتشار، مخدوش بود!
در تاریخ معاصر ایران، زاهدی به عنوان چهره شاخص پروژه برکناری محمد مصدق و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شناخته میشود. با این همه ادلهای در دست است که این فرآیند از آغاز مخدوش و بیاعتبار کلید خورده است! گذشته از آنکه شاه پیش از انحلال مجلس هفدهم، به صدور فرمان انتصاب زاهدی مبادرت ورزید و حتی تاریخ انتصاب او، دو روز پیش از اعلام رسمی انحلال مجلس توسط مصدق بود، تصویر فرمان پهلوی دوم به نامبرده نیز در بردارنده اشکالاتی متعدد بوده است. عباس توفیق با دقت در متن فرمان نخست وزیری زاهدی به امضای محمدرضا پهلوی، به نکات ذیل آمده رسیده است:
«فرمان عزل دکتر مصدق و همچنین فرمان انتصاب سرلشکر فضلالله زاهدی، هر دو مخدوش بود. زیرا فرامین ابتدا نوشته میشوند و سپس شاه امضا میکند. حال آنکه این دو فرمان، روی سرکاغذهای سفید دربار - که شاه بهصورت سفید مهر امضا کرده بود- نوشته شده بود. هنگامی که ابتدا متن نوشته میشود، نویسنده با آسودگی خیال، تمام کلمات را با فاصله مساوی از یکدیگر مینویسد و در هرجا که متن تمام شد، شاه امضا میکند. حال آنکه در فرمان نصب سرلشکر زاهدی، چون شاه ابتدا امضا کرده و سپس متن بر بالای آن نوشته شده (همینطور که در تصویر آن ملاحظه میشود) فاصله کلمات در دو سطر اول مساوی است. ولی وقتی نویسنده به سطر سوم و به خصوص به سطر چهارم رسیده، چون دیده است که جا کم آورده، کلمات سطر سوم و بهویژه کلمات آخر سطر را، بسیار فشرده و نزدیک به هم نوشته است تا متن از امضا تجاوز نکند، یا از آن بدتر متن فرمان روی امضای شاه نوشته نشود. همینطور که ملاحظه میکنید، حتی تاریخ فرمان هم مشکوک است، به این نحو که تاریخ سال در بالا، ماه در وسط و روز در زیر نوشته شده و در نتیجه به جای ۲۳ مرداد ۱۳۳۲ یا لااقل بهجای ۱۳۳۳، ۲۲ مرداد خوانده میشود: ۱۳۳۲ مرداد ۲۳! علاوه بر آن بهنظر میرسد که اقلاً، یک بار در آن دست برده شده، چون تاریخ روز آن دست خوردگی دارد و روی عدد ۲۳، دوبار قلم برده شده است. اما آنچه به واقعیت نزدیکتر بهنظر میرسد، این است که تاریخ ۲۳ را شخص دیگری و با قلم دیگری، به متن فرمان اضافه کرده است. چون اولاً طرز نوشتن عدد دو و بهخصوص عدد سه آن، با طرزی که نویسنده فرمان، عدد ۱۳۳۲ را نوشته، به کلی متفاوت است و ثانیاً عدد ۲۳ بسیار کلفتتر و درشتتر از عدد ۱۳۳۲ است و نکته آخر اینکه هرکس تاریخ این فرمان را نوشته - اعم از شاه یا هرکس دیگر- گویا با دستپاچگی و اضطراب آن را نوشته، زیرا مرداد را مراداد نوشته و بعداً هم متوجه اشتباه خود نشده و حتی با همین غلط، در کتاب روایت خاطرات اردشیر زاهدی هم به چاپ رسیده است....»
۲ سال نخست وزیری، با مدد گرفتن از حاکمیت پلیسی
در کارنامه دوساله نخست وزیری فضلالله زاهدی، آنچه بیش از هر چیز دیگر به چشم میآید، آمادهسازی بستر برای ایجاد یک حکومت پلیسی است. او تمامی دستاوردهای نهضت ملی را به باد داد، روند سرکوب مدافعان آن را به شدیدترین شکل محقق نمود و کنسرسیوم نفتی و رابطه با انگلستان نیز، در دوره وی برقرار گشت. زاهدی با خود تصور میبرد که امریکا هماره از وی حمایت خواهد کرد و او مرد قدرتمند ایران باقی خواهد ماند. با این همه او بسیار کمتر از زمانی که تصور میبرد، مورد ادبار امریکا قرار گرفت و مجبور به کنارهگیری گشت. در مقالی بر تارنمای مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چنین آمده است:
«زاهدی در ۲۸ مرداد، با کودتایی که از حمایت امریکا و انگلیس برخوردار بود، مصدق را برکنار و زمینه بازگشت شاه را از رم فراهم ساخت و نخستوزیر کودتا شد. زاهدی در این دوره روزنامههای مخالف را توقیف کرد، موجی از بازداشت و سرکوب به راه انداخت، نظامیان مغضوب مصدق را آزاد کرد و طرفداران وی را بازداشت نمود. سرلشکر باتمانقلیچ از زندان خارج شد و رئیس ستاد ارتش شد و سرتیپ نعمتالله نصیری نیز پس از آزادی از زندان، به ریاست گارد شاهنشاهی منصوب گردید. در سه روز اول کودتا، ۵۰۰ نفر از شخصیتهای سیاسی و نظامی وفادار به دولت مصدق، بازداشت و تبعید شدند. حزب توده که در دوره مصدق، در بسیاری از ارکان حاکمیت از جمله در ارتش نفوذ کرده بود، سرکوب شد و ۱۴ نفر از افسران این حزب تیرباران شدند. محاکمه مصدق، اعدام فاطمی، برقراری مجدد رابطه با انگلیس و سرکوب اعتراضات دانشجویان دانشگاه تهران، از جمله رویدادهای مهم دوران کوتاه نخست وزیری زاهدی است. افزایش اقتدار زاهدی که از حمایت امریکا نیز برخوردار بود، شاه را نگران کرد. در نتیجه شاه پس از سفری به امریکا در اسفند ۱۳۳۳، توانست موافقت آیزنهاور رئیسجمهور امریکا را برای تغییر دولت در ایران جلب کند. از اینرو در فروردین ۱۳۳۴ با اشاره شاه، امیراسدالله علم، زاهدی را برای استعفا تحت فشار گذاشت. زاهدی ابتدا اصرار علم را جدی نگرفت، اما هنگامی که پسرش اردشیر زاهدی، پیغام سفیر امریکا در تهران، مبنی بر ضرورت کنارهگیری از نخست وزیری را نزد او آورد، تسلیم شد و پس از ۲۰ ماه، در ۱۶ فروردین از کار کناره گرفت. زاهدی سپس رهسپار ژنو شد و ریاست دفتر نمایندگی دائمی ایران در مقر اروپایی سازمان ملل را برعهده گرفت. او تا پایان عمر خود، دو بار دیگر به تهران آمد. یکبار در سال ۱۳۳۶ برای شرکت در مراسم ازدواج پسرش با شهناز پهلوی و بار دیگر در سال ۱۳۳۷ که به وی وعده مناصب دولتی داده شده بود. سرانجام زاهدی در ۱۲ شهریور ۱۳۴۲، در ژنو سوئیس درگذشت....»
تصویب کنسرسیوم با مجلس خود ساخته!
اغراق نکردهایم اگر بگوییم که کودتای ۲۸ مرداد، برکناری مصدق، روی کارآمدن زاهدی و طول کشیدن دولت وی به مدت دو سال، مجموعاً در راستای تحقق کنسرسیوم نفتی بود. امریکا و انگلیس پس از ملی شدن نفت، درصدد بودند که نفت ایران را در اختیار بگیرند و این امر، با نخست وزیری زاهدی به انجام رسید. از سوی دیگر زاهدی برای عملی ساختن این امر، نیاز به مجلسی خود ساخته داشت که آن را با برگزاری پلیسی انتخابات مجلس هجدهم محقق ساخت. کنسرسیوم نفتی اما، با اعتراض گسترده فعالان سیاسی مخالف از جمله آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی و دکترمحمد مصدق روبهرو شد. همین امر موجب گشت، تا دولت زاهدی نزد جامعه ایران بیش از پیش منفور شود. سعیده سلطانی مقدم پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این فقره معتقد است:
«زاهدی با برگزاری انتخابات فرمایشی مجلس شورای ملی - که همه اعضای آن را خود انتخاب کرده بود- راه را برای انعقاد قرارداد کنسرسیوم و احیای امتیازات استعماری به سود انگلستان و امریکا، هموار کرد و بار دیگر برای مدتی طولانی، منابع طبیعی این کشور را به غارت داد. زاهدی که در جلسه مشترک مجلسین از محاسن قرارداد سخن میگفت، نکتهای از خود به یادگار گذاشت که در تاریخ و به طنز ماندگار گشت: از فرصت استفاده کرده سر امریکا و انگلیس را کلاه گذاشتیم، زیرا تا هفت، هشت سال دیگر نیروی اتم جای نفت را میگیرد و ذخایر نفت ایران بیمصرف میماند! بنابراین در این دوره، هرچه از کنسرسیوم بگیریم وجهی باز یافتی است....»
اسدالله علم، پیک برکناری زاهدی
سرانجام موعد رفتن، بسیار زودتر از آنچه تصور میشد، فرا رسید. زاهدی در طول این مدت، احیاناً دریافته بود که پهلوی دوم، تاب قدرت گرفتن دیگری را ندارد. شاه بیم داشت تا با ظهور رزم آرایی دیگر، تاج و تختش را از دست بدهد یا به مقامی تشریفاتی مبدل شود. هم از این روی نخست به رایزنی با امریکاییها پرداخت که حامی اصلی زاهدی به شمار میرفتند. با دریافت رضایت آنها، از طریق اسدالله علم به نخست وزیر پیام داد که از مقام خویش کناره گیرد. زاهدی نخست تصمیم به مقاومت گرفت، اما زود دریافت که حامیان خارجی پشت وی را خالی کردهاند. سیدمرتضی حسینی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، ماوقع را به ترتیب پیآمده روایت کرده است:
«زاهدی آنطور که محمدرضا پهلوی انتظار داشت و میخواست، از او تمکین نمیکرد. بنابراین طبیعی بود که شاه بهخصوص بعد از تحولات ۲۸ مرداد، تاب تحمل یک نخستوزیر قدرتمند و در مواردی مخالف با خود را نداشته باشد. آن هم در شرایطی که قدرت این نخستوزیر، در تمام دستگاههای حساس دولتی مشهود بود. با وجود این، شاه تا زمانی که به امریکا نرفته و از نزدیک با مقامات دولت امریکا مذاکره نکرده بود، جرئت برکناری زاهدی را نداشت. زیرا زاهدی را وابسته به امریکاییها میدانست و از واکنش امریکا در مورد برکناری او نگران بود، زیرا امریکا مهمترین حامی و پشتوانه زاهدی در پست نخستوزیری بود. نقش امریکا در پشتیبانی از زاهدی، به حدی بود که وقتی زمزمه برکناری او بر سر زبانها افتاد، عنوان نمود که: من با تانک به نخستوزیری رسیدهام و با تانک هم کنار میروم! این جمله به خوبی مبین آن است که زاهدی به قدرتی فراتر از شاه و قانون مینگریست و امیدوار بود به پشتوانه قدرت امریکا، همچنان در مسند قدرت باقی بماند. محمدرضا پهلوی نیز با اطلاع از این موضوع، آگاه بود که تنها راه برکناری زاهدی، متقاعد کردن امریکا به عزل زاهدی است. او میترسید که زاهدی با اتکا به امریکا، نقش رزمآرا را بازی کند و بهتدریج او را از صحنه بیرون براند! از اینرو پهلوی دوم ضمن سفر به امریکا و مشورت با آنان، افرادی را واسطه نمود تا با مقامات امریکایی ملاقات و در این رابطه صحبت کنند. ثریا اسفندیاری بختیاری همسر دوم شاه، در خاطرات خود آورده است: شاه وقتی قصد داشت کسی را از سمتش برکنار کند، مستقیماً این تصمیم را به فرد مورد نظر ابلاغ نمیکرد، بلکه شخص ثالثی را واسطه این کار قرار میداد. در این مورد اسدالله علم دوست نزدیک و صمیمی شاه، واسطه این کار قرار گرفت و ضمن ملاقاتهای متعدد با مقامات امریکایی، زاهدی را قانع کرد تا داوطلبانه و به این بهانه که خسته شده است و نیاز به استراحت دارد، از مقام خود کنار رود و مدتی کشور را ترک کند. بدین ترتیب زاهدی در ۱۶ فروردین ۱۳۳۳، مجبور به کنارهگیری اجباری از نخستوزیری شد و به عنوان نماینده دائمی ایران در دفتر اروپایی سازمان ملل، به سوئیس رفت و عملاً به پایان خط سیاست و حیات رسید....»
و سرانجام نقطه پایان
زاهدی سعی داشت تا در مقام سیاست ورزی، خود را قدرتمند بنمایاند و همین امر، موجبات سقوط وی را فراهم آورد. او بیم و حسادت شاه را برانگیخت و در قاموس کسانی، چون پهلوی دوم، همین امر برای چشم بستن بر گذشته کافی است. تحلیل سلطانی مقدم در باره برکناری زاهدی، از این قرار است:
«زاهدی قدرتمند بود و بر همه ارکان حکومت سلطه داشت و شاه که نمیتوانست حضور یک نخست وزیر قدرتمند را تحمل کند، پس از هفتهها تردید و نگرانی به او فهماند که باید با احترام نخست وزیری را کنار بگذارد. زاهدی هم به آگاهی شاه رسانید که من با تانک به نخست وزیری رسیدهام و جز با تانک هم نخواهم رفت! زاهدی که به پشتیبانی امریکا و انگلیس اعتماد داشت، به هیچ وجه حاضر نبود نخست وزیری را از دست بدهد. به همین دلیل علم به عنوان رابط شاه با مقامات امریکایی و انگلیسی، وارد میدان و بر آن شد تا سیاستمداران این کشورها را به عزل زاهدی قانع کند و در این کار موفق هم شد. زاهدی که یک پست تشریفاتی دیپلماتیک به عنوان سفیر ویژه ایران در دفتر اروپایی سازمان ملل برای او ایجاد شده بود، میرفت که در ویلای گل سرخ مونترو (سوئیس) پایان عمر را بگذراند. او تنها پسرش اردشیر را به شاه سپرد و شاه هم راضی شد که او با دخترش شهناز ازدواج کند. زاهدی از سال ۱۳۳۸ ش. بیمار شد و برای درمان، گاهی در سوئیس و گاهی در پاریس بود، ولی پیوسته ناتوانتر میشد و سرانجام در ۱۲ شهریور ۱۳۴۲ ش. در مونترو درگذشت. بنا به وصیت او، جنازهاش به وسیله اردشیر زاهدی به تهران آورده شد و با تشریفات رسمی و نظامی، به گورستان امامزاده عبدالله شهر ری منتقل و در آرامگاه اختصاصی مدفون شد....»