کد خبر: 1160496
تاریخ انتشار: ۰۸ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۷:۰۹
حسن آن چنان محکم پشت بی سیم فریاد زد که تمام کسانی که در قرارگاه بودند، از این قاطعیت رنگ شان پرید و جا خوردند.

در مرحله‌ی دوم عملیات رمضان (۱۳۶۱)، برای یکی از گردان‌ها مشکلی پیش آمد، آن گردان عمق پیشروی اش بیش از حد بود و به نزدیکی دشمن رسیده بود و به همین دلیل در محاصره قرار گرفته بود.

حسن که مکالمات بی سیم را در «قرارگاه نصر» گوش می‌کرد، متوجه این مسئله شد. او با فرمانده این گردان، یعنی فرمانده تیپ، ارتباط برقرار کرد و به او گفت:

-شما کجا هستین؟

-من توی تیپ هستم.

-شما باید بری، خودت از موانع عبور کنی، وارد صحنه بشی و گردان رو از محاصره نجات بدی، و تا خودت به صحنه نری، این اتفاق نمی‌افته.

این گردان الان متوجه نیست و اگر به اونا بگی که توی محاصره هستن، وضع خراب‌تر می‌شه و ممکنه دستپاچه بشن. باید خودت به صحنه بری و جناحین این گردان رو با گردان‌های دیگه حفظ کنین، تا بتونین اون‌ها رو از محاصره خارج کنین.

فرمانده تیپ، استدلال‌هایی آورد مبنی بر این که:

-نیاز نیست من برم اون جا، همین جا دارم هماهنگی‌های توپخونه رو می‌کنم. من کار‌های مهم دیگه‌ای دارم، نمی‌تونم برم.

در این لحظه، حسن آن چنان محکم پشت بی سیم فریاد زد که تمام کسانی که در قرارگاه بودند، از این قاطعیت رنگ شان پرید و جا خوردند.

او خطاب به آن فرمانده تیپ با فریاد گفت: «اگه همین الان از سنگرت حرکت نکنی و به سمت خط تری و این گردان رو از محاصره نجات ندی، باهات به شدت برخورد می‌کنم.

من خودم الان میام اونجا. تو نباید توی سنگرت باشی و باید به صحنه رفته باشی. یا می‌ری و خودت به همراه این گردان توی محاصره شهید می‌شی، یا گردان رو از محاصره در میآری. برای من قابل قبول نیست که گردان محاصره بشه و اسیر بشه، بعد فرمانده تیپ زنده و سالم این طرف باشه، سریع حرکت کن برو.»

با این قاطعیت و عتابی که او به فرمانده تیپ کرد، آن فرمانده به صحنه رفت و کار محاصره‌ی گردان مورد نظر را یک سره کرد و آن گردان از محاصره نجات پیدا کرد.

* برگرفته از کتاب «من اینجا نمی‌مانم»؛ خاطراتی از شهید غلام حسین افشردی (حسن باقری)

** راوی:محمد باقری

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار