کد خبر: 1154660
تاریخ انتشار: ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۰۵:۴۵
ماجرای خواسته عجیب یک شهید از همرزمش به روایت سیدمهدی حسینی از رزمندگان دفاع مقدس
شهید یعقوب براتی وصیت کرده بود اگر به شهادت رسید، محاسنش را با خون خودش خضاب کنند! این موضوع را چند بار به همرزمش سیدمهدی حسینی گفته بود. دو روز قبل از شهادت، براتی مجدداً وصیت عجیبش را یادآور می‌شود، اما این بار با اصرار‌های حسینی، مجبور می‌شود پرده از راز «محاسن سرخ» بردارد. سیدمهدی حسینی رزمنده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) در گفتگو با «جوان» برگ‌هایی از خاطراتش با سردار شهید براتی را بیان می‌کند.
غلامحسین بهبودی

گردان امیرالمؤمنین (ع)
حسینی از نحوه آشنایی‌اش با شهید یعقوب براتی می‌گوید: «اوایل سال ۶۳ در گردان امیرالمؤمنین (ع) از لشکر ۱۴ بودم که شهید براتی به عنوان فرمانده گروهان ما معرفی شد. من مسئول یکی از دسته‌های این گروهان بودم. براتی اخلاق خاصی داشت. مثلاً می‌گفت یک نفر یا مسئولیت قبول نمی‌کند یا اگر قبول کرد باید همه حواسش به نیرو‌ها باشد. همان شب اول که فرمانده گروهان ما شد، نصف شب من را بیدار کرد و گفت باید به گروهان سرکشی کنیم. اوایل رفتارش برایم عجیب آمد، اما بعد فهمیدم چه شخص نازنینی است و از آن زمان به بعد رفاقت محکمی بین ما برقرار شد.»
این رزمنده دفاع مقدس در خصوص وصیت شهید براتی بیان می‌دارد: «همان اوایل آشنایی و رفاقت‌مان با شهید براتی بود که ایشان وصیت عجیبی کرد. یک شب به من گفت: سیدمهدی! اگر من شهید شدم نگاه کن ببین ریش‌هایم با خونم سرخ شده است یا نه؟ اگر سرخ شده بود که هیچ. اگر نه، هر جای بدنم گلوله خورده و خون‌ریزی داشت، همان خون را به محاسنم بزن و آن را با خون خودم خضاب کن...
بعد‌ها هم چند بار دیگر همین وصیت را به من گفت و تکرار کرد. هر بار که دلیلش را می‌پرسیدم، طفره می‌رفت. هیچ وقت نفهمیدم چرا چنین خواسته‌ای داشت. آدم عجیبی بود. من هم به خواسته‌اش احترام گذاشتم و با خودم عهد کردم که اگر هنگام شهادت براتی کنارش بودم، حتماً خواسته‌اش را اجرا کنم.»

شهادت در والفجر ۸
سردار یعقوب براتی در عملیات والفجر ۸ به شهادت می‌رسد. سیدمهدی حسینی در ادامه خاطراتش می‌گوید: «در عملیات والفجر ۸ گردان ما در خسروآباد مستقر شد. به خاطر سرمای هوا، به خانه‌های مردم که خالی از سکنه بودند، پناه می‌بردیم. داخل خانه‌ها وسایل مردم همچنان وجود داشت، اما بچه‌های رزمنده اگر از سرما به خود می‌لرزیدند، دست به این وسایل مثل پتو یا لحاف نمی‌زدند.»
وی می‌افزاید: «دو شب قبل از عملیات، همراه شهید مظفری در کوچه‌های خسروآباد قدم می‌زدیم که شهید براتی خودش را به ما رساند. خسروآباد به نخلستانی منتهی می‌شد. آن شب رزمنده‌ها داخل این نخلستان‌ها راز و نیاز می‌کردند. وقتی که با شهید براتی روبه‌رو شدیم، ایشان چشم‌هایش از گریه سرخ شده بود. به من گفت یادت است چه وصیتی به تو کرده بودم؟ منظورش سرخ کردن ریش‌هایش با خون خودش هنگام شهادت بود. گفتم: بله یادم است. گفت: من، پس‌فردا شهید می‌شوم! برادرم اسحاق هم شهید می‌شود! لحظه شهات، تو کنارم هستی!»
این رزمنده دفاع مقدس اظهار می‌دارد: «وقتی حرف‌های براتی تمام شد، پیش خودم فکر کردم اگر او همان طور که خودش پیش‌بینی کرده بود به شهادت برسد، این‌بار دیگر باید دلیل وصیتش را به من بگوید. اصرار کردم و براتی باز طفره رفت، اما من دست‌بردار نبودم. عاقبت مکثی کرد و در حالی که اشک می‌ریخت گفت: باور داریم که وقتی شهید شدیم ما را به محضر آقا سیدالشهدا (ع) می‌برند. من می‌خواهم وقتی به محضر ایشان رسیدم سرم بالا باشد. بگویم آقاجان من نتوانستم برای اسلام که شما همه چیزتان را فدایش کردید، کاری انجام بدهم، اما آقاجان، صورت خونینم را ببین. ببین که صورتم را عین صورت شما کردم. براتی این حرف را زد و بعد گریه امانش نداد. سرش را روی شانه‌ام گذاشت و زار‌زار گریه کرد.»


عمل به وصیت
حسینی با بیان اینکه در عملیات والفجر ۸ گروهان آن‌ها در کنار رودخانه اروند استقرار یافته بود تا در زمان مقرر وارد عملیات شود، می‌گوید: «حدود دو کیلومتری ساحل اروند، خاکریزی ساخته بودند که برای در امان ماندن از بمباران جنگنده‌های دشمن، به آنجا پناه برده بودیم. عملیات شروع شده بود و سایر یگان‌ها با دشمن درگیر شده بودند. گردان ما پشتیبان گردان‌های خط‌شکن بود و باید همان جا می‌ماندیم تا دستور حرکت به ما هم ابلاغ شود. من دائم جنب‌وجوش می‌کردم، اما شهید براتی به عنوان فرمانده گروهان همراه شهید اکبر کریمی، جانشین گروهان داخل حفره‌ای که خودشان کنده بودند نشسته بود و از جای‌شان تکان نمی‌خوردند. از براتی پرسیدم چرا از جایت تکان نمی‌خوری؟ ناسلامتی فرمانده گروهانی. برو در خط دوری بزن. گفت تکلیف ما در این لحظات حفظ جان‌مان از بمباران جنگنده‌های دشمن است. الان نباید جان خودمان را بیهوده به خطر بیندازیم.»
حسینی می‌افزاید: «آن روز مرتب جنگنده‌های دشمن اسکادران به اسکادران می‌آمدند خاکریز را بمباران می‌کردند و می‌رفتند. حرف شهید براتی در خصوص حفظ جان‌مان در آن لحظات کاملاً درست بود، اما من جوان بودم و پر از شر و شور. مشغول همین صحبت‌ها بودیم که ناگهان یک جنگنده، راکتی را به سمت سنگر ما شلیک کرد. راکت چند متر آن طرف‌تر به زمین خورد و گرد و غبار به هوا بلند شد. اوضاع که آرام شد، سرم را بلند کردم و حرفم را با براتی ادامه دادم. شهید کریمی گفت: مرد حسابی مگر نمی‌بینی یعقوب دارد شهید می‌شود! جا خوردم. ظاهر براتی کاملاً سالم بود، اما کمی که جلوتر رفتم، دیدم دستش را روی شقیقه‌اش گذاشته است. هیچ آثاری از زخم در او دیده نمی‌شد. به شهید کریمی گفتم: یعقوب که از من هم سالم‌تر است. در همین لحظه دیدم خون از بین انگشت‌های براتی بیرون زد. ظاهراً یک ترکش به شقیقه‌اش خورده و زخمی کاری ایجاد کرده بود.»
این راوی دفاع مقدس بیان می‌دارد: «ترکش به جای حساسی خورده بود و از حالت یعقوب مشخص بود که نفس‌های آخر را می‌کشد. همه بهت‌زده او را نگاه می‌کردیم. خون از شقیقه‌اش فواره می‌زد. ناگهان خود شهید براتی دست چپش را که آغشته به خونش بود، به سمت چپ صورتش کشید و همان طور که وصیت کرده بود، محاسنش را سرخ کرد. بعد دوباره دستش را به خون شقیقه‌اش آغشته کرد و این بار از پیشانی تا سمت راست صورتش را به خون خضاب کرد.»
حسینی با ذکر این نکته که بزرگی روح شهید یعقوب براتی در لحظات آخر عمر زمینی‌اش به او قدرت داده بود تا خود به وصیتش عمل کند، تصریح می‌کند: «یعقوب بدون آنکه نیاز داشته باشد منت من یا کسی دیگر را بکشد، خود در لحظات آخر عمر به وصیتش عمل کرد. او بعد از اینکه محاسنش را به خون سرخ خضاب کرد، همان لحظه جان‌به‌جان آفرین تسلیم کرد و به شهادت رسید.»

دو برادر در کنار هم
وی می‌افزاید: «زمان زیادی از شهادت یعقوب براتی نگذشته بود که مهدی عطایی از نیرو‌های تبلیغات لشکر با موتور از راه رسید و سراغ یعقوب را از من گرفت. در آن لحظات من به دنبال پتو رفته بودم تا پیکر یعقوب را داخل آن بگذاریم، اما عطایی حامل خبری برای یعقوب بود. از من سراغ او را گرفت. بدون آنکه بگویم یعقوب به شهادت رسیده، پرسیدم با او چه کار دارد؟ گفت: برادرش اسحاق به شهادت رسیده است. می‌خواهم این خبر را به او بدهم. در حالی که اشک امانم را بریده بود، گفتم دیگر نیازی نیست این خبر را به یعقوب برسانی. الان هر دو در کنار هم هستند. یعقوب همین چند لحظه پیش به شهادت رسید...».

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار