کد خبر: 1153331
تاریخ انتشار: ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۰۲:۴۰
تجربه‌های تلخ و درس‌آموز از تردد ناایمن در سطح شهر
نیره ساری

همه ما در هر نقش و جایگاهی که هستیم در طول روز برای تردد در سطح شهر و حتی در سفر درگیر حمل‌و‌نقل می‌شویم؛ یکی با موتور و دیگری با خودروی شخصی، یکی با تاکسی و یکی هم پای پیاده و این چرخه ادامه دارد و هر بار جایگاه‌های ما تغییر می‌کند. شاید برای همه ما خطر در لحظه رخ داده باشد یا حداقل دیده باشیم که اگر هیچ کدام هم نباشد، لااقل در میان اطرافیان شنونده چنین ماجرا‌های پرخطری بودیم که عمدتاً بر پایه و اساس بی‌منطق و احساسی بوده است. دلایلی، چون عصبانیت و هیجان و به قول امروزی‌ها کل‌کل کردن که در بسیاری از مواقع منجر به اتفاقات تلخ می‌شود. واقعیت این است که رفتار ترافیکی پرخطر، سواره و پیاده نمی‌شناسد و حالا پرسش ما از شما این است: «در هر نقش و جایگاهی به عنوان یک شهروند آیا تا به حال رفتار ترافیکی پرخطری داشته‌اید که جان خود یا سایرین را مورد تهدید قرار دهد و حتی منجر به صدمات جرحی یا فوتی شده باشد؟!»

کل‌کل کردن به چه قیمتی؟

نیکو ۳۵‌ساله
۱۰ سال پیش تازه ماشین خریده بودم. پدرم سال‌ها راننده ماشین سنگین بود و برادرهایم هم هر دو پایه یک داشتند و همواره در رانندگی پرمدعا بودند. این‌ها را می‌گویم، چون تحلیل خودم از اتفاقی که تعریف خواهم کرد این است که ادعای اعضای خانواده روی من تأثیر گذاشته بود و گمان می‌کردم من هم باید از همین ابتدای رانندگی شبیه آن‌ها رانندگی کنم. هرگز از پدرم رفتار پرخطر در رانندگی ندیدم، اما از برادرهایم زیاد دیده بودم. از جمله اینکه اگر ماشینی در اتوبان به آن‌ها راه نمی‌داد به قول معروف «کل او را می‌خواباندند». یک روز صبح در اتوبان مدرس در حال رانندگی و رفتن به محل کار بودم که در لاین سرعت یک ماشین با سرعت ۶۰ کیلومتر در حال حرکت بود. چراغ زدم، اما راه نداد. بعد از چند دقیقه تحمل و چراغ زدن از سمت راست سبقت گرفتم و جلوی ماشین پیچیدم و محکم روی ترمز زدم. همین باعث شد تا وقتی دید من یک خانم هستم به قول معروف وارد کل‌کل شود. او از راست سبقت می‌گرفت و من می‌گرفتم و به هم راه نمی‌دادیم. خود را محق می‌دانستم که وقتی چراغ زدم باید راه می‌داد، به همین خاطر نمی‌خواستم به تصور اینکه یک خانم هستم، کم بیاورم. در یکی از حرکت‌های مارپیچی از لاین سرعت به لاین دو، موتوری را ندیدم و بعد از صدای برخورد شدید با ماشینم تنها در آیینه عقب یک لحظه دیدم یک نفر رفت روی هوا و پایین آمد. نگه داشتم و تمام بدنم می‌لرزید. تمام ماشین‌ها نگه داشتند و به سمت راکب موتور دویدند. راننده‌ای که با او در کل بودم با یک پوزخند عبور کرد و رفت. با پا‌های لرزان به سمت موتورسوار رفتم. بیهوش روی زمین افتاده بود و دور او غرق خون بود. توان نشستن پشت ماشین و کنار کشیدن نداشتم. یکی از راننده‌های عبوری این کار را انجام داد. ایستادم تا اورژانس آمد. فقط خدا می‌داند تمام لحظات تا بیمارستان چه حالی داشتم. خلاصه ماجرا این است که راکب موتور با یک شکستگی از بیمارستان مرخص شد، اما فقط یک جمله گفت: «کل‌کل تو می‌تونست به قیمت بی‌پدر شدن بچه من تموم بشه.» این یک جمله برای همیشه در ذهنم ماند و از همان زمان تصمیم گرفتم هرگز در رانندگی وارد کل‌کل نشوم.‌ای کاش با عصبانیت رانندگی نمی‌کردم

محمد ۴۲‌ساله
تازه نامزد کرده بودم. مثل خیلی از زندگی‌ها پر از اختلاف نظر با همسرم بودیم. تابستان بود و تصمیم گرفتیم با خودروی شخصی به همراه مادر و پدر و خواهرم به مشهد برویم. موقع برگشت از سفر نیشابور ایستادیم و ناهار خوردیم و سر ماجرا‌های خانوادگی از همسرم عصبانی شدم و با همان حال عصبانی به پدرم اصرار کردم من رانندگی کنم. عصبانی بودم و عصبی و پرسرعت رانندگی می‌کردم. بعد از نیشابور و نزدیکی غروب بود که در یک سبقت از خط ممتد یک ماشین با چراغ خاموش مقابلم قرار گرفت. فقط صدای پدرم را شنیدم که گفت «محمد! چراغش خاموشه»، اما دیر شده بود و زمان زیادی برای کنار کشیدن نداشتم. سمت راست کامیون بود و مقابل خودرو و تنها راهم گرفتن به خاکی بود، غافل از اینکه سرعت زیاد باعث چپ شدن ماشین می‌شود. من یگانه خواهرم را قربانی عصبانیت و اختلاف کردم و او در این تصادف برای همیشه قطع نخاع شد. زندگی همه ما به قبل و بعد از این تصادف تقسیم شد و سال‌ها عذاب وجدان روی شانه‌ام سنگینی می‌کند.‌ای کاش با عصبانیت پشت فرمان نمی‌نشستم.
شیطنت و هیجان، در لحظه رفیقم را از من گرفت

حمید ۵۰‌ساله
۲۰ سالم بود. تازه گواهینامه گرفته بودم. با هزار اصرار ماشین بابا را گرفتم تا با بچه‌ها دور بزنیم. رفتیم پارک جنگلی. جایی که اول بساط ناهار را به پا کردیم، مناسب نبود و تصمیم گرفتیم جای خود را تغییر دهیم. تغییر جا چند صد قدم بیشتر نبود. علی رفیقم شیطنتش گل کرد گفت که داخل ماشین نمی‌نشیند و روی صندوق عقب می‌نشیند. آنقدر ماجرا طبیعی و پیش پا افتاده بود که حتی کسی علی را منصرف نکرد. برای این چند صد قدم نه نیازی به سرعت بود و نه رفتار غیرطبیعی در نتیجه من هم حرفی نزدم. علی نشست و در حال خنده با بقیه بودیم و ماشین را با دنده دو می‌راندم. ناگهان یک بچه دنبال توپ خود پرید مقابل ماشین و محکم ترمز کردم. علی هم، چون آگاه به وضعیت جلو نبود، در نتیجه توقع این ترمز را نداشت و به راحتی افتاد. علی افتاد و سرش به جدول خورد و در جا فوت کرد، به همین سادگی و به همین تلخی. رفیق چند‌ساله‌ام رفت و من مرتکب قتل غیرعمد شدم. قتل غیرعمدی که از اثبات تا دادن دیه سال‌ها طول کشید و به لحاظ شرایط مادی پدرم اذیت شد. هنوز هم خودم کابوس مرگ تلخ علی از ذهنم پاک نشده است.
ردکردن چراغ قرمز همان و...

مجید ۴۶‌ساله
از بچگی عشق موتور بودم و متأسفانه هنوز هم هستم. ماجرا مربوط می‌شود به اوایل جوانی. از مامانم به زور پول گرفته و موتور خریده بودم. زنگ زدم به پسرخاله‌ام و گفتم بریم دور بزنیم. رفیق پسرخاله‌ام عین همین موتور را داشت. پنج نفر شدیم. دو نفر روی یک موتور و سه نفر که لاغرتر بودیم روی موتور دیگر. رسیدیم چراغ قرمز و از آنجا که هیجان داشتیم، اصلاً متوجه چراغ نشدم. من چراغ قرمز را رد کردم. صدای برخورد را شنیدم و اینکه بالا رفتم و با شدت به سقف ماشین برخورد کردم و افتادم کف خیابان. در حال بسته شدن چشم‌هایم دیدم که همه به سمت چهارراه می‌دوند، اما کسی سمت من نیست. سرم را برگرداندم، دیدم پسرخاله‌ام زیر ماشین است. بیهوش شدم. وقتی چشم باز کردم بیمارستان بودم. اول سراغ پسرخاله‌ام را گرفتم. خدارو شکر همه زنده بودیم، اما متأسفانه خودم داخل هر دو پایم پلاتین گذاشته شد و پسرخاله‌ام به خاطر آسیب جدی به کمرش هنوز مشکل دارد و دچار درد‌های وحشتناک می‌شود. هنوز هم عشق موتور هستم، اما هیچ وقت چراغ قرمز را رد نمی‌کنم.
یک لحظه تنبلی و یک عمر پشیمانی

مریم ۳۸‌ساله
یک عمر پشیمان شدم، به خاطر تنبلی عبور از پل عابر پیاده. پسرم را شش ماهه باردار بودم. روز‌های سختی بود و دست فاطمه دخترم هم در دستم بود. نزدیک خانه رسیدیم و در توان خود ندیدم که از پل بالا بروم. اتوبان شلوغ نبود. خیلی مواقع پیش آمده بود که از اتوبان رد شده بودم. این‌بار هم مثل قبل آمدم بگذرم، اما غافل از اینکه حادثه یک بار اتفاق می‌افتد، حتی مرور صحنه برایم دلخراش است و متأسفانه به لحاظ روانی اثرات منفی روی خودم و دخترم گذاشت. نفسم تنگ شد و توان دویدن نداشتم. فقط لحظه دیدن وانت توانستم فاطمه را به جلو هل بدهم، اما خودم با وانت برخورد کردم. وقتی چشم باز کردم سراغ فاطمه را گرفتم. فاطمه حالش خوب بود، اما من علاوه بر جنینم، برای همیشه توان بارداری را از دست دادم.
نمی‌خواستم کم بیاورم و چشم بسته موتورسواری کردم

رامین ۴۹‌ساله
نوجوان که بودم با همه پس‌اندازم یک موتور خریدم. می‌رفتم پارک و ساعت‌ها به موتورم نگاه می‌کردم. همه عشق و پس‌اندازم بود. با برادرم به سمت خانه مادربزرگم راهی شدیم. روی موتور گفت بلدی چشم بسته هم موتورسواری کنی. گفتم آره، چون نمی‌خواستم کم بیاورم. چشم که باز کردم هر دو داخل جوی آب بودیم. سرتا پا گل و لجن بودیم و موتور نازنینم له و داغان شد. کم نیاوردن باعث شد موتورم که همه پس‌انداز نوجوانی‌ام بود از بین برود.
کاش گذشت می‌کردم

سیروس ۳۷‌ساله
من تاکسی دارم. همیشه از موتوری‌ها عصبانی هستم. هر طور می‌خواهند می‌روند و همیشه هم طلبکار هستند. محدوده بازار بودیم که یکی از این پیک‌موتوری‌ها بدجوری رفت روی مخم. یک بار هم رد شد و با کنار باکس موتور به ماشین ضربه زد. اینجا که رسید شیشه را پایین دادم و گفتم چه خبرته! موتورسوار هم بدون توجه و بدون عذرخواهی به حرکتش ادامه داد. من هم در ترافیک وقتی درست پشت سرم بود تعمداً ترمز کردم و او به ماشینم برخورد کرد. فکر نمی‌کردم نقش زمین شود، اما شد. پیاده شدم، دیدم به زمین افتاده و به شکل عجیبی موتور هم روی او افتاده است. یک لحظه عصبانیت و خودخواهی باعث شد هنوز هم عذاب وجدان داشته باشم. بنده خدا تا چند ماه از نان خوردن افتاد، چون هم پایش آسیب دید و هم دستش شکست و تنها راه کسب درآمد او همین موتور بود. خلاصه که هم به لحاظ مادی و هم معنوی ارزش عصبانیت نداشت و کاش گذشت می‌کردم.
موتوری‌ها هوای زن و بچه مردم را داشته باشند

یاراحمد ۴۵‌ساله
خدا رحمت کند رفتگان شما را و خدا رحمت کند پدر من را. همیشه می‌گفت این موتوری‌ها هوای زن و بچه مردم را داشته باشند. با اینکه حرفش در گوشم بود، اما خودم گوش ندادم. محدوده میدان راه‌آهن بودم و جمعیت همیشه آنجا زیاد است. عجله داشتم جایی برسم و انداختم داخل پیاده‌رو تا عبور کنم. به خودم آمدم صدای جیغ ممتد یک زن را شنیدم. باد موتور باعث شده بود گوشه چادر خانمی به پره موتور گیر کند. وضعیت فاجعه‌بار بود. تا چند قدم بنده خدا روی زمین کشانده شده بود. دخترش زمین خورده بود و فقط جیغ می‌کشید که یک پوششی به او برسانند، چون حجابی بر سر نداشت. همان یک بار بود که رفتم داخل پیاده‌رو و دیگر تکرار نکردم. به حدی شرمنده آن خانم شده بودم که خودم همان روز برای او چادر خریدم و چندین بار از او عذرخواهی کردم.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار