سریال بیگناه، تقلید نعل به نعل از سریالهای شبکههای ترکی است. مهران احمدی در اولین تجربه سریالسازی نهتنها تحت تأثیر سریالهای ترکی بوده، بلکه بیگناه را میتوان به نوعی ادامه سریال هم گناه هم دانست. آنجا مصطفی کیایی کارگردان بود و حالا تهیهکننده است. بسترسازی مضمونی و نوع روایت بیگناه شباهت بسیاری به آن همگناه دارد و اینجا احساس میشود در بعضی از سکانسها کیایی پشت دوربین بوده، چراکه چیدمان کارگردانی کیایی مشخص است یا امضای خاصی دارد، اما مهران احمدی به عنوان کارگردان تلاش کرده سریالی برای مخاطب عام بسازد، مخاطبی که قصه را پی میگیرد و کنجکاوی برای شکلگیری درام ندارد، به همین دلیل آنچه در بیگناه مشهود است لایهپردازی در قصهگویی است و تمامی شخصیتهای سریال هم با یک معرفی وارد قصه میشوند یا بهتر است بگوییم هر کدام از شخصیتها برای خود قصهای دارند، اما کلیت سریال پتانسیل لازم را برای ماجراجویی این همه شخصیت ندارد، به همین دلیل کارگردان در بعضی از مقاطع هدایت فیلمنامه و نوع روایت را فراموش میکند. موضوع اصلی فروغ و بهمن است و قصه آنها میتواند باورپذیر باشد، اما برای مخاطب سینمای هند یا سریالهای ترکی که جور دیگری تربیت شده است.
توجه کنید که در همه این سالها فروغ و بهمن رفتار عاشقانه داشتند، استاد و ابریشم هم از این ماجرا باخبر بودند، پس چه دلیلی دارد که حقیقت را زودتر به بهمن نگویند؟ فراری دادن او فقط برای کش دادن قصه و جذابیتی است که مخاطب عام میتواند از آن استقبال کند و برای همین تدارک دیده شده است. شتابزدگی در ایجاد قصه با مرگ منوچهر اساساً سمت و سوی قصه را به عدم باورپذیری درام میکشاند. حالا اگر منوچهر زنده بود و بهمن برمیگشت، چه اتفاقی میتوانست رخ بدهد، قطعاً این همان خط قرمزی است که کارگردان به آن توجه کرده و دلیلش را در مرگ زودهنگام منوچهر خلاصه کرده است. سادگی ایجاد ارتباط فروغ و بهمن بعد از مرگ منوچهر یا عدم استقبال جانا از ارتباط آنها به شدت لوس و تکراری است، محسن کیایی به عنوان سرپرست نویسندگان سعی داشته بیگناه سریالی باشد درباره خانواده و میزان همبستگی و گسست روابط مابین آنها و همچنین نگاهی به عشقهای قدیمی یا حتی نگاهی به شکاف سلیقهای در نسلهای جوان، اما اینها نتوانستهاند در بیگناه تبدیل به یک روایت منسجم و ملموس شوند.
از سوی دیگر نشان دادن شکاف نسلی در سریال به شدت تاریخ انقضا گذشته است، حتی عشق نافرجام فروغ و بهمن هم به شدت تکراری است و احمدی به عنوان کارگردان برای اینکه سریالش از کلیشهها به دور باشد، تلاشی نمیکند. سمت و سوی سریال همچنان گم است و مشخص نیست احمدی سعی داشته به کدام روایت پرداخت منسجمتری داشته باشد؛ بنابراین با یک کلیشه قدیمی سروکار داریم. کلیشههایی مثل عشق قدیمی و رازآلود که بارها در سریالهای دیگر نیز دیدهایم، در این میان پرداخت منطقی که چارچوب دراماتیک داشته باشد وجود ندارد و حرف جدیدی در بیگناه شنیده نمیشود، چراکه درام کشش لازم را برای روایت منطقی ندارد و انگار احمدی در یک بلاتکلیفی مانده است که این به نقص فیلمنامه برمیگردد.
از سوی دیگر مهران احمدی در بیگناه زنان را کوتهفکر و عقبافتاده نشان داده است. تمامی دختران فرشباف حتی ابریشم، مهتاب و ناهید هم دچار ظلمی از طرف مردان هستند که این پرداخت تعمدی توهین به زنان جامعه است. زنانی که برای عشق دست به هر کاری میزنند تا از سوی مردان تأیید شوند. بیگناه، سریال بیمحتوایی است که به دلیل ازدیاد خردهپیرنگها کلیت ماجرا را تحت تأثیر احساسات قرار میدهد. احمدی تلاش کرده از گسست و ایجاد ارتباط خانوادگی در قشر مرفه بگوید، اما انسجامی در روایت دیده نمیشود؛ بنابراین بیگناه در سطح حرکت میکند و پایان قابلحدس در کنار بازیهای ضعیف از ایرادهای بیشمار آن به شمار میرود.