کد خبر: 1100642
تاریخ انتشار: ۲۲ مرداد ۱۴۰۱ - ۲۲:۰۰
کبری آسوپار

ماه‌های فتنه ۸۸ تازه تمام شده بود که با پیگیری‌هایم برای گفتگو با بسیجی‌ها و سپاهی‌های فعال در مهار آشوب‌های فتنه، به امید رسیدم؛ بسیجی ۲۱ساله‌ای که بینایی یک چشمش را پیاده‌نظامِ فتنه، ۳۰خرداد ۸۸ با پرتاب آجر از نزدیک، از او گرفته بود.
در بخشی از مصاحبه‌ام از مشکلات او پس از طی دوره نقاهت پرسیدم. گرچه از راه انتخابی‌اش پشیمان نبود و پس از دوران نقاهت هم به میدان مهار فتنه بازگشته بود، اما از فرمانده بسیج ناحیه‌اش و سپاه تهران گلایه کرد: «در مورد هزینه عمل، الحمدلله مشکلی نبود و سپاه همه را پرداخت کرد، اما مشکل اصلی این است که من شغلم را از دست دادم. من کار‌های ساختمانی سنگینی انجام می‌دادم. دکتر به من گفت که نباید جسم سنگین بلند کنم، به همین دلیل دیگر نشد بروم سرکار. قرار بر این بود طبق روال معمول، از طرف سپاه به من بیمه بیکاری تعلق بگیرد که متأسفانه این اتفاق نیفتاد. من به فرمانده حوزه، به فرمانده ناحیه، به جانشین و به شخص سردار همدانی نامه دادم، حتی چند وقت پیش به سردار عزیز جعفری هم نامه زدم، اما متأسفانه هنوز مشکلات من حل نشده است. حالا سردرد‌های شدید دارم. به خاطر درد چشمم دیر وقت می‌خوابم. این‌ها دیگر عادت شده است. دکتر هم رفتم، می‌گوید همین است دیگر!»
مصاحبه‌ام با امید، تیر۸۹ در روزنامه جوان منتشر شد. فکر می‌کردم گلایه‌هایش از فرماندهان ارشد سپاه حذف شود که نشد. خبری هم نشد از هیچ‌کس... با خودم گفتم فرماندهان سپاه اصلاً مگر وقت خواندن مصاحبه‌های ما را هم دارند!
از امید هم دیگر خبری نداشتم تا اواخر سال۹۷ که به من زنگ زد و تعجب کردم. گفت اگر بشود بیاید روزنامه و یک کار کوچکی با من دارد. قرار گذاشتیم. آمد. هنوز همان‌قدر محجوب و متین و متواضع و همان‌قدر انقلابی. بالا نیامد و من رفتم پایین. گفت کار کوچکی دارد و کوچک هم بود، بسته‌ای که از جیبش درآورد، بازش کرد، یک نگین یاسی رنگ... گفت عقیق اصل یمنی است، دوستانم از یمن آورده‌اند. من برای شما آوردم، تشکر بابت آن مصاحبه... من متعجب نگاهش می‌کردم. ما باید ممنون او می‌بودیم که با ما حرف زد!
امید دلیل تشکرش را هم گفت. گفت بعد از آن مصاحبه، سردار (حسین) همدانی دعوتم کرد و اول گلایه‌ای پدرانه که حرف‌هایت را در روزنامه می‌زنی، خب به خودمان می‌گفتی... بعد هم دلجویی کرده، پای حرف‌های امید نشسته و دستور پیگیری مشکلات این جانباز کم‌سن و سال فتنه را داده و کارهایش را راه انداخته است. امید وقتی این‌ها را برایم تعریف کرد که سردار عزیز ما دیگر در این دنیا نبود. صبح جمعه‌ای بود، پاییز سال ۹۴، میانه مهرماه که خبر آمد سردار حسین همدانی در سوریه آسمانی شده است؛ روزی تلخ که ما در خود شکستیم و باریدیم.
این روز‌ها اهل فتنه باز کمر به ترور سردار بسته‌اند انگار، در امتداد حرکت تروریست‌ها، این بار با گلوله تهمت و دروغ و من یادم افتاد که سردار، بی‌گلایه به روزنامه، پیگیر گلایه‌های یک جوان بسیجی شد و کارش را راه انداخت. جسارت میرحسین موسوی به شهید حسین همدانی بهانه‌ای شد تا قصه عقیق یمنی‌ام را هم بنویسم. از این همه سال روزنامه‌نگاری، دعای این بسیجی شاید برایم بماند.
بعد فکر کنم چقدر از مسئولان ما همزمان سعه صدر شنیدن گلایه و تعهد پیگیری مشکلات مطرح شده را دارند تا برای‌مان عقیق‌های امید بکارند؟ یا زنگ می‌زنند گلایه می‌کنند که چرا فلان مطلب نوشته شد یا می‌خوانند و می‌گذرند و اعتنایی هم ندارند یا اصلاً نمی‌خوانند!
راستی، از امید خالقی در مصاحبه، حسش به ضاربی را که آجر انداخته بود، پرسیدم. گفت: من که ندیدم چه کسی بود، اما همان شب حلالش کردم، هموطن من بود، فریبش داده بودند...

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار