با وجود گذشت سالها از شهادت حجتالاسلام محمدابراهیم جعفری، همسرش رقیه جعفری هنوز هم با شوق فراوان از او و خاطراتش روایت میکند. همسر شهید میگوید: «آنقدر زندگی آرام و خوشی داشتیم که تا به امروز تکتک لحظات و خاطرات زندگی مشترکمان در ذهنم ماندگار شده است.» گفتوگوی ما را با این همسر شهید پیشرو دارید.
چه زمانی با شهیدجعفری ازدواج کردید؟
سال ۱۳۴۰ با شهید محمدابراهیم جعفری ازدواج کردم. مراسم ازدواجمان کاملاً سنتی بود. با هم نسبت خویشاوندی داشتیم، بنابراین از نظر اخلاقی شهید را کامل میشناختم. تا به امروز تکتک لحظات و خاطرات زندگی مشترکمان همچنان برایم شیرین و دوستداشتنی است.
چند فرزند از ایشان به یادگار دارید؟
حاصل ازدواج ما پنج فرزند دختر و یک پسر است. محمدابراهیم سال ۱۳۱۶ در دامغان متولد شد و تحصیلات ابتدایی خود را در شاهرود گذراند. سال ۱۳۳۹ وارد حوزه علمیه گرگان شد و خیلی زود به لباس روحانیت ملبس شد. بعد از سپری کردن دروس حوزوی مدتی در دفاتر اسناد رسمی ازدواج و طلاق کار نویسندگی را به عهده داشت و حـدود پنج سال عضو هیئت واگذاری زمیـن در شهرهای گنبـد و کلالـه بـود.
شهید فعالیتهای مذهبی و انقلابی داشت و با دوستانشان به توزیع شبنامه و اعلامیه سخنان امام خمینی (ره) میپرداخت. محمدابراهیم با آغاز نهضت حضرت امام بهطور فراگیر و جدی در عرصههای سیاسی فعالیت چشمگیـری داشـت. سعی میکرد با سخنرانـیها و کارهای فرهنگـی در بسـط و گستـرش افـکار و اندیشـه امام مؤثر باشد.
ایشان چطور همسری برای شما بود؟
شهید فردی بسیار صبور و متفکر بود. بیشترین زمان خودش را به مطالعه میپرداخت. بسیار بردبار و کمحرف بود. نماز اول وقت برایش بسیار اهمیت داشت. همسرم ولایتپذیر و همیشه گوش به فرمان امام بود. وقتی جنگ شروع شد، به امر امام دست از کار کشید و راهی جبهه شد.
شهادتشان چطور رقم خورد؟
شهادت آرزوی محمدابراهیم بود. بارها به جبهه رفت و نهایتاً در عملیات کربلای ۵ در تاریخ ۱۹ دی سال ۱۳۶۵ به شهادت رسید و پیکرش مفقود شد. محمدابراهیم در این عملیات آرپیچیزن بود. بعد از هشت سال مفقودالاثری و دوری از خانواده، پیکرش را در سال ۱۳۷۳ آوردند. همسرم لحظهای در مسیـر انقلاب اسلامی درنگ و توقف نکرد.
خاطرهای از زبان برادر شهید
در طول مدت زندگی هرگز محمدابراهیم را بدون وضو ندیدم. آخرین مرحله اعزام ایشان به جبهه، من تازه از منطقه جنگی به مرخصی آمده بودم و قصد داشتم بعد از مرخصی به جبهه برگردم که دیدم ایشان آماده رفتن به جبهه است. به او گفتم ما دو نفر با هم به جبهه نرویم، یکی بماند کلاله. خانوادههایمان اینجا غریب هستند و تنها میمانند. ایشان با رغبت گفت من میروم. در آخر هم هر دو نفـر به جبهه رفتیم، بعـد از مدتی در منطقـه جنگی هفتتپه از بچههای گردان پرسوجو کردم، کسی از او خبری نداشت. بعداً فهمیدم که مفقود شده است.
فرازی از وصیتنامه شهید
پیروی از ولایتفقیه که شاخصه بارز آن در این عصر حضرت امامخمینی (ره) میباشد، واجب و ضروری است. علاقهام به کار در راه الله و خدمت به خلقالله و مردم مستضعف مرا به جبهه کشاند.