فصلهای زندگی شهدای مدافع حرم فاطمیون به همینها ختم میشود؛ جنگ، مهاجرت، هجرت و جهاد. مهاجرت میکنند تا از جنگ و نابسامانی در امان بمانند، اما همین که متوجه حمله و تهدید داعش و تکفیریها به حرم اهل بیت (ع) میشوند، داوطلبانه زندگی آرامشان را کنار میگذارند و بندهای پوتینشان را برای دفاع از حرم محکم گره میزنند. شهید سیدمحمدصادق حسینی یکی از همین مردان حماسهآفرین است. آمده بود تا در امنیت زندگی کند، اما دلش تاب نیاورد که عمهاش بار دیگر به اسارت برود. همسر و خانواده را بیخبر رها کرد و سیام دی ۹۵ در خناسر سوریه جاویدالاثر شد. برای آشنایی با زندگی شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون شهید سیدمحمدصادق حسینی با پدرش سیدباقر حسینی که پیش از این هم یکی از فرزندانش به افتخار جانبازی نائل شده است، همکلام شدیم.
چه سالی به ایران مهاجرت کردید؟
ما اهل استان پل افغانستان هستیم. سال ۱۳۵۸ به ایران مهاجرت کردم. وقتی به ایران آمدم متأهل بودم و برای تأمین امرار معاش خانواده در کوره آجرپزی مشغول کار شدم. در خانواده ما رزق و روزی حلال جایگاه بالایی دارد که همین امر باعث عاقبت بهخیری فرزند شهیدم سیدمحمدصادق حسینی شد. تمام تلاش من این بود نانی که با آن بچهها و نوهها و نسلهای بعد از آنها پرورش پیدا میکنند از راه درست و شرعی باشد.
سیدصادق فرزند چندم شما بود؟
هفت فرزند ماحصل زندگی ما بود. سه دختر و چهار پسر. سیدمحمدصادق فرزند ارشدم بود که در تاریخ اول خرداد ۱۳۶۲ متولد شد و در تاریخ ۳۰ دی ۱۳۹۵ در شهر حلب و در منطقه خناسر در حالی که ۳۳ سال داشت مفقودالاثر شد. سیدمحمدصادق جوانی خوشبرخورد و خوشاخلاق بود. همیشه لبخندی کنج لبش بود، بسیار شیفته ائمه و چهارده معصوم (ع) بود. در ماههای محرم و صفر عزاداری برای سید و سالار شهیدان را از دست نمیداد. هر جایی بود خودش را به مجلس عزای امام حسین (ع) میرساند. حلال مشکلات بود. صبور بود و با فکر کار میکرد. یک مرتبه در روز سیزدهبدر همه اعضای خانوادهمان برای ناهار بیرون رفتیم. همین که سفره را پهن کردیم و ظرفها را چیدیم متوجه شدیم برنج را آوردهایم، ولی خورشت را خانه جا گذاشتهایم. همه صدایشان درآمد. شهید گفت چه اشکالی دارد به جای خورشت، تن ماهی میخریم.
پسرتان موقع شهادت متأهل بود؟
بله سیدمحمدصادق ۹ سال زندگی مشترک داشت و ماحاصل این ازدواج یک فرزند به نام محمدطاها است. همان طور که گفتم پسرم عاشق امام حسین (ع) و ائمه اطهار (ع) بود. همین هم باعث شد مشتاقانه برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) راهی شود. قبل از ایشان برادر کوچکش سیدمجتبی رفته بود که الان جانباز است. اما ما از رفتن سیدمحمد به منطقه بیاطلاع بودیم. بعد از اینکه رفت متوجه شدیم. گویا در آنجا بیسیمچی بود. پسرم بعد از ۵۸ روز حضور مجاهدانه به آرزویش یعنی شهادت رسید.
نحوه شهادتش چطور بود؟ دوستانش چه خاطراتی برای شما تعریف کردهاند؟
پسرم روز ۳۰ دی که شهید شد، ساعت ۱۱:۲۵ صبح زنگ زد و با هم صحبت کردیم. همان شب عملیات داشتند که در آن عملیات از ناحیه پشت سر تیر میخورد و شهید و مفقود میشود. ما از طریق همرزمان و همسنگرانش متوجه شهادت ایشان شدیم. همرزمانش تعریف میکردند که سیدصادق حسینی همیشه شبها در خوابگاه چراغ را نفت میکرد و نماز شب میخواند. حتی زمانی که میخواست بخوابد پوتین به پا میکرد و آماده رزم میخوابید.