کد خبر: 1066601
تاریخ انتشار: ۰۴ آبان ۱۴۰۰ - ۲۱:۵۵
شهید حسن رکنی از جانبازی در خرمشهر تا شهادت در مهران
شهید حسن رکنی از روزهای نوجوانی تلاش بسیاری جهت حضور در جبهه کرد و در نهایت موفق شد عازم مناطق عملیاتی شود.
آرمان شریف

شهید حسن رکنی از روزهای نوجوانی تلاش بسیاری جهت حضور در جبهه کرد و در نهایت موفق شد عازم مناطق عملیاتی شود. شهید رکنی در 20 سالگی و در منطقه مهران به درجه رفیع شهادت نائل آمد و آسمانی شد. اشتیاق و شوق شهید رکنی برای رفتن به جبهه و شهادت، خلوص و ایمان او را می‌رساند.

تلاش برای اعزام
شهید حسن رکنی در مهر ۱۳۴۲ در مشهد به دنیا آمد و جهان مذهبی اطرافش او را پسری معتقد بار آورد. از همان دوران کودکی به مسائل دینی اهمیت می‌داد و می‌دانست رعایت بیت‎المال چه جایگاه و اهمیت ویژه‌ای در دین اسلام دارد. شروع جنگ تحمیلی با دوران تحصیل او در مدرسه مصادف شد و به همین خاطر تلاش‌های شهید رکنی برای رفتن به جبهه نتیجه نداد. پس از آزادسازی خرمشهر، عزمش را جزم کرد تا هر طور شده رضایت خانواده را برای رفتن به دست بیاورد و در نهایت موفق شد عازم جبهه‌های جنوب شود. او برای گرفتن رضایت خانواده به پدرش گفته بود: «شما باید این آمادگی را پیدا کنید، چون من که نمی‌توانم برای ابد در این دنیا باشم و از طرفی هم نمی‌توانم ببینم که جبهه به وجود من نیاز دارد و دیگر همکار‌‌ها و هم سن و سالانم می‌روند، شهید می‌شوند ولی من اینجا هستم. من هم باید به جبهه بروم و آن‌قدر با دشمن بجنگم تا هم فرمان امام(ره) را اطاعت کرده باشم و هم اینکه به خواسته خودم که شهادت است، برسم.» این‌طور بود که رفت. بعد که از منطقه برگشت خاطره‌ای از تنگه چزابه برای ما تعریف کرد که آتش دشمن بسیار زیاد بوده به‌طوری که امکان کمک‌رسانی از طرف نیرو‌های خودی نبوده و آنها سه شبانه‌روز بدون آب و غذا و با مهماتی اندک ایستادگی کرده‌اند.


آرزوی شهادت
در اولین حضورش بر اثر اصابت گلوله به پایش مجروح شد و این مجروحیت عاملی جهت بازداشتن حسن از هدفش نبود. او در این راه شهادت می‌خواست و جانبازی نمی‌توانست او را از مسیرش بازدارد. وقتی از عملیات تنگه چزابه برمی‌گشت، با چشمانی اشک‌بار به همرزمانش می‌گفت: «نمی‌دانم چرا سعادت پیدا نکردم همراه دوستانم شهید شوم.» زمانی که در جبهه حضور داشت برادر کوچکش به نام عباس نیز تصمیم داشت عازم منطقه شود. اما حسن مانع رفتن برادر شد و به او گفت: «تا من هستم تو نباید به جبهه بروی. من نمی‌توانم اینجا بمانم، باید وظیفه‌ام را انجام دهم. شما بمان و زمانی که من شهید شدم، نوبت توست.»
وقتی در تابستان 1362 متوجه شد، قرار است عملیات والفجر۳ انجام شود، تمام تلاشش را کرد تا از سپاه مشهد عازم شود. با اینکه تلاش‌هایش نتیجه نداد، چند روز بعد از پایان عملیات، خودش را به منطقه رساند و به عنوان نیروی داوطلب عازم ارتفاعات قلاویزان مهران شد.


آخرین بدرقه
برادر شهید ماجرای آخرین اعزام برادرش را این‌چنین تعریف می‌کند: «حسن هیچ‌گاه نمی‌گذاشت که ما برای بدرقه او به راه‌آهن برویم. بار آخر که می‌خواست به جبهه برود، جلوی در حیاط از مادر و پدر و ما خداحافظی کرد. 20 قدمی که رفت دوباره برگشت و با پدرم صحبت و خداحافظی کرد. پدرم وقتی برگشت خیلی ناراحت بود. مادرم گفت حسن به شما چه گفت؟ پدرم گفت حسن گفت بابا من را حلال کنید. بعد گفت این دفعه دیگر برنمی‌گردد. مادرم گفت چرا این حرف را می‌زنی؟ پدرم گفت چون تا به‌حال حلالیت نخواسته بود.»
در جریان همین اعزام و در منطقه مهران بود که شهید حسن رکنی در جریان حملات دشمن در ۲۴ مرداد ۱۳۶۲ بر اثر اصابت ترکش به گلو به شهادت رسید و در بهشت رضا(ع) به خاک سپرده شد. پدر شهید به زیبایی دیدن پیکر پدرش را اینچنین توصیف می‌کند: «زمانی که برای دیدن پیکر حسن به سردخانه رفتیم بالای سر تابوتش نشستم. بدنش سوخته بود. سر تابوتش را که باز کردم، صورتش را که دیدم، لبخندی زدم و بوسیدمش. بعد از آن هم گریه کردم. برای تعزیت حسن هم لباس مشکی به تن نکردم. گفتم من برای دامادی بچه‌ام پیراهن مشکی نمی‌پوشم، پیراهن نو و کت و شلوار بیاورید بپوشم.»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار