کد خبر: 1318038
تاریخ انتشار: ۲۶ شهريور ۱۴۰۴ - ۰۴:۲۰
وقایع شهریور ۱۳۲۰ و پیامد‌های تاریخی حضور متفقین در ایران
خط دفاعی ایران نه در برابر حمله که به خاطر نفرت از شاه فروریخت! سربازان از میدان صبحگاه رفتند، اما نه به سوی خط مقدم که به خانه! در همان لحظه خط دفاعی میهن نه در برابر تانک‌های دشمن که مقابل بی‌اعتمادی و بی‌پیوندی میان «قله فرماندهی» و «بدنه مردمی» فرو ریخت! در کوچه‌های تهران، صدای قدم‌های خسته و کشدار سربازان، با اذان صبح در هم می‌آمیخت و شهر هنوز بی‌خبر از تسلیم بی‌قید و شرط ارتش خود بدون ذره‌ای مقاومت، در خواب خوش غنوده بود!
 پروین قائمی

جوان آنلاین: سالروز اشغال ایران از سوی دول متفق در شهریور ۱۳۲۰ و بی‌عملی مطلق شاهی که داعیه ایجاد ارتشی نوین داشت از رویداد‌های تلخ و فراموش نشدنی تاریخ معاصر به شمار می‌رود. این در حالی بود که سال‌ها قبل از آن و در جنگ جهانی اول، در نقاطی چند از کشورمان، مردمانی با دست خالی، اما اراده‌ای استوار، با متجاوزان انگلیسی درافتادند، آنان را زمینگیر کردند و نهایتاً بر ایشان چیره شدند! مقال پی‌آمده درصدد است تا با اشاراتی چند، به صحنه‌های عبرت آموز این رویداد تاریخی اشارت برد و آن را در برابر ذهن مخاطب حق جوی امروز قرار دهد. امید آنکه تاریخ پژوهان ایران معاصر و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید. 

شهریور ۲۰، آذر ۲۲، ۲ صحنه تاریخی و تلخ!

مه عسلی‌رنگ صبحگاه سوم شهریور ۱۳۲۰ که روی محوطه پادگان نشسته بود، فقط غبار آن روز نبود، بلکه پیش‌درآمدی بود بر غباری که سه سال بعد، بر میز‌های پشت در‌های بسته دیپلماسی تهران نشست. پوتین‌های گل‌آلود کهنه ارتش نوین رضاخانی، روی شن‌ها پیش می‌رفتند و صدا می‌دادند، اما نه به سوی تمرین و مشق صبحگاهی. فانوسقه سربازی رها شد و پا‌های لرزان او به جای میدان تیر، به سوی خانه روان گشت! هر کس چیزی می‌گفت. یکی از مادر بیمارش و دیگری از سرباران خارجی که هر جا هوس می‌کردند، سرک می‌کشیدند و در برابر خود، هیچ مانع و رادعی را نمی‌دیدند. سربازان از میدان صبحگاه رفتند، اما نه به سوی خط مقدم که به خانه! در همان لحظه خط دفاعی میهن نه در برابر تانک‌های دشمن که مقابل بی‌اعتمادی و بی‌پیوندی میان «قله فرماندهی» و «بدنه مردمی» فرو ریخت! در کوچه‌های تهران، صدای قدم‌های خسته و کشدار سربازان، با اذان صبح در هم می‌آمیخت و شهر هنوز بی‌خبر از تسلیم بی‌قید و شرط ارتش خود بدون ذره‌ای مقاومت، در خواب خوش غنوده بود. سه سال بعد، در آذر ۱۳۲۲، خاک وطن، زیر چرخ‌های جیپ‌های خارجی، میزبان سه رهبر جهان شد، بی‌آنکه صاحبخانه جایی سر میز مذاکره داشته باشد. مه صبحگاهی پادگان، اینک در قالب پرده‌های ضخیم اطراف باغ سفارت شوروی تکرار شده بود: لایه‌هایی از حجاب و حذف که حتی راه را بر نگاه شاه به مذاکرات می‌بست! در هیچ یک از این دو صحنه، «قله» و «بدنه» در یک جبهه نبودند. در شهریور ۱۳۲۰، دستور مقاومت در نیمه راه لغو شد و سربازان بی‌سر و صدا بازگشتند و در آذر ۱۳۲۲، اصلاً دستور حضور در مذاکرات صادر نشد و شاه با تشریفاتی کوتاه و عکس‌هایی اندک، بدرقه شد!

آنچه در شهریور ۱۳۲۰ دیدیم، در آذر ۱۳۲۲ به زبان دیپلماسی ترجمه شد. شبحی از «قله فرماندهی»، بی‌ارتباط با بدنه مردمی که در برابر فشار خارجی قدرت مانور نداشت. در سال‌های پس از اشغال، باز همین مردم بودند که بار لجستیک اشغال را به دوش کشیدند، ولی در معادلات سیاسی سهمی نداشتند. ترک‌های اصلی ساختار، پیامد قطع پیوند با نیرو‌های مردمی بود و همین خلأ، مهاجم خزنده را سال‌ها در زیستگاهش در امان نگه داشت و هنوز هم کافی است، لحظه‌ای از او غافل شوی تا باز دم بجنباند. کوتاه سخن آنکه در دو صحنه کلیدی تاریخ معاصر ایران – یعنی شهریور ۱۳۲۰ و آذر ۱۳۲۲ – مشکل اصلی نه صرفاً شکست نظامی یا تحقیر دیپلماتیک، بلکه گسست میان رأس قدرت و مردم بود. مدل دو سطحی که در بهترین حالت، باید تعامل پویا میان نظریه‌پردازان و مجریان باشد، در ایران آن سال‌ها به ساختاری گسسته بدل شد: یک رأس کوچک بدون پشتوانه اجتماعی و وابسته به حمایت نیرو‌های بیگانه و یک بدنه پراکنده که خود مستقیماً با همان نیرو‌ها سر و کار داشت و در مقاطعی با آنان درگیر شد. نتیجه چه در میدان جنگ و چه در میدان سیاست یکسان بود: حضور بی‌اختیار. 

پایانی بر رؤیای قدرت مطیع مرکزی

پیش از آن انگلستان – این جانور زهرآگین – به آماده‌سازی رضاخان برای ایجاد یک قدرت مرکزی مطیع، برای تضمین امنیت مسیر‌های تجاری و نفت جنوب می‌پردازد. سفیر انگلستان در گزارشی می‌نویسد: «رضاخان فردی قوی و قابل اطمینان به نظر می‌رسد و می‌تواند، سد محکمی در برابر اغتشاش شمال باشد...». حمایت از پهلوی اول با قرارداد‌های نفتی و ایجاد ارتش به‌اصطلاح نوین و تأسیس راه‌آهن همراه شد، اما کنترل خطوط حیاتی همچنان در دست لندن باقی ماند. اصلاحات مخالف منافع نفتی انگلیس، یا مهر تعویق خورد، یا ناتمام ماند. با ورود آلمان به قفقاز، هشدار‌های لندن به رضاشاه در باره «عوامل فاشیست»، بهانه اشغال مشترک ایران از سوی انگلستان و شوروی شد. ارتشی که از کیسه ملت و با نظارت تام و تمام مشاوران خارجی شکل گرفته بود، در اندک زمانی متلاشی شد و لندن و مسکو با تبعید رضاخان، در برابر بازگرداندن قاجار‌ها موضع گرفتند زیرا محمدرضای جوان قابل هدایت‌تر بود. 

کنفرانس تهران: شهری که میزبان بود، اما صاحب مجلس نبود!

هوا سرد بود، اما گرمایی غیرعادی در خیابان‌های مرکزی جریان داشت! این گرما نه از بخاری‌های مغازه‌ها که از موتور جیپ‌های ویلیز، کامیون‌های پر از سربازان هندی- بریتانیایی و زره‌پوش‌های سبک شوروی بود که مثل مهره‌های سنگین شطرنج، صحنه پایتخت را اشغال کرده بودند. دیوار‌های بلند سفارتخانه‌های روسیه و بریتانیا، به دژ‌های موقت تبدیل شده بودند و ورود و خروج افراد، از سوی سربازان چراغ‌قوه به دست کنترل می‌شد. محمدرضا، جوان ۲۵ ساله‌ای که هنوز سایه شوم تبعید پدر را با خود همراه داشت، تازه چند روز پیش فهمیده بود؛ پایتخت کشورش، میزبان دیداری استثنایی شده است: ژوزف استالین، وینستون چرچیل و فرانکلین روزولت، سه غول متحد، قرار بود پشت میز مشترکی در تهران بنشینند، اما نه در کاخ شاهی و نه با حضور شاه کشور میزبان. بریتانیا و شوروی با هماهنگی کامل، سیاستی قدیمی را همچنان ادامه دادند: «در باره ایران، بدون ایران». در اسناد وزارت خارجه بریتانیا آمده بود: «در جلسه تهران، ایران نباید طرف گفت‌و‌گو قرار بگیرد، مگر برای تعهد کلی به خروج نیرو‌ها پس از جنگ». اما در عمل، حتی همین تعهد هم، به رایزنی جداگانه بین متفقین واگذار شد! علت انتخاب تهران برای اجلاس سران متفقین، نزدیکی جغرافیایی به شوروی و امنیت هوایی بهتر از قاهره بود. شاه در این میان، اما نه افسران وفادار داشت، نه پایگاه قدرتمند مردمی. ارتش، پلیس و حتی بخشی از وزارت امور خارجه، عملاً تحت فرمان یا نظارت نیرو‌های اشغالگر عمل می‌کردند. مدل دو سطحی که پیشتر بدان اشارت رفت، در اینجا معکوس شده بود. به جای طرح نظری و اجرای هماهنگ، هر «سطح» به‌طور جداگانه به یک قدرت خارجی وصل بود. قله فرماندهی اسیر پروتکل‌های نمایشی و بدنه، در اشغال کامل اجنبی!

کنفرانس تهران فقط نشست جنگی متفقین نبود، بلکه آیینه‌ای بود که نشان داد؛ سقوط ارتش و ضعف ساختار قدرت در سال ۱۳۲۰، چگونه سه سال بعد خود را به شکل عریان‌تری در دیپلماسی برملا کرد. این دو صحنه، دو سر طیفی بودند که از پادگان خاکی تهران در سال ۱۳۲۰ آغاز و به باغ دیپلماتیک سفارت شوروی در آذر ۱۳۲۲ ختم شدند. هر دو بی‌صاحب و هر دو برآمده از دل یک ساختار بی‌ریشه! در مجموعه اسناد وزارت خارجه بریتانیا (گزارشات دسامبر ۱۹۴۳)، در یادداشت کوتاهی از معاون آنتونی ایدن، خطاب به سفیر لندن در تهران آمده است: «این اجلاس برای هماهنگی عملیات متفقین و تعیین جهت‌گیری‌های استراتژیک پس از جنگ است. حضور مقامات ایرانی، ضرورتی ندارد و ممکن است حاشیه‌ای ناخواسته بیافریند. به دولت ایران اطمینان داده شود، استقلال این کشور محترم است و خروج نیرو‌ها پس از پایان مخاصمات، در نظر گرفته شده است». این جمله آخر که بعد‌ها هم به‌عنوان بخشی از پیمان سه‌جانبه (در تاریخ ۲۹ دی ۱۳۲۰) تکرار شد، در عمل یک بند خالی بود! همان اسناد نشان می‌دهند، لندن در همان شب‌های کنفرانس، در اتاقی جداگانه – بدون حضور حتی یک رایزن ایرانی – با هیئت شوروی درباره تقسیم حوزه‌های نفوذ، در خطوط لوله‌های نفت جنوب و راه‌آهن شمال مذاکره کرد. روزنامه تایمز در (۳ دسامبر ۱۹۴۳)، گزارش داد: «ایران امکانات ممتازی را فراهم کرد». در این گزارش، هیچ اشاره‌ای به هیئت ایرانی یا مشارکتش در مذاکرات اصلی نشده است. حتی در عکس‌های منتشرشده، شاه تنها در یک تصویر، در کنار روزولت و آن هم در حاشیه دیداری غیررسمی دیده می‌شد. روزنامه اطلاعات (۱۰ آذر ۱۳۲۲) در خبری نوشت: «مقام‌های عالی‌رتبه کشور‌های دوست، با اعلیحضرت همایونی دیدار‌های محبت‌آمیز به عمل آوردند!». این اسناد و گزارش‌ها، پلی هستند بین «خانه‌نشینی ناگهانی سرباز ایرانی در شهریور ۱۳۲۰» و «کنارگذاشتگی آشکار شاه ایران در آذر ۱۳۲۲». در هر دو صحنه، مجالی برای نقش‌آفرینی واقعی ملت وجود نداشت. طرف خارجی صحنه را کاملاً به میل خود چیده بود، صحنه‌ای که یا با فیلتر سانسور داخلی، یا با قاب‌بندی دیپلماتیک لندن و مسکو، تنها بخش اندکی از آن به سمع و نظر ایرانی‌ها می‌رسید. 

الگوی مقاومتی که از ایران، به سواحل مدیترانه رسید.

اما این گسست، تمام حافظه جمعی ایرانی‌ها را پاک نکرد. در پس‌زمینه همین سال‌ها، قصه‌هایی زنده ماندند که شالوده «مقاومت مردمی» را شکل دادند. صدای گلوله‌های رئیس‌علی دلواری و یارانش به سمت متجاوزین بریتانیایی، غریو شلیک‌های میرزا کوچک‌خان جنگلی که با صدای شُرشُر باران جنگل‌های گیلان در هم آمیخت، فریاد شیخ محمد خیابانی که تبریز را به سنگر بدل کرد و فریاد کلنل محمدتقی خان پسیان که با چند سوار خراسانی به دل طوفان تاخت، روایت‌هایی بودند که سینه به سینه واگویه شدند و بر جان و دل تشنگان آزادی باریدن گرفتند. در گزارش‌های کنسولگری بریتانیا در بوشهر (نوامبر ۱۹۴۱) آمده است، گروه‌هایی از تنگستانی‌ها و قشقایی‌ها، راه کاروان‌های تدارکات انگلیسی‌ها به شیراز را مسدود و چندین کامیون را مصادره کردند. بریتانیا این حرکت‌ها را «دزدراهی» خواند، اما در خاطرات محلی و گزارش روزنامه اطلاعات از این حرکت‌ها با عنوان «نگهبانی از راه‌ها» یا «اعتراض مردم به حضور بیگانه» یاد شده است. روزنامه تایمز لندن در مورخه ۲۷ نوامبر ۱۹۴۲، به اعتصاب کارگران ایرانی راه‌آهن که به افزایش استثمار از سوی نیرو‌های شوروی و شرایط نامناسب کار معترض بودند، اشاره کوتاهی کرد. در اسناد سفارت انگلیس آمده است، شوروی نهایتاً مجبور شد وعده افزایش جیره غذایی و دستمزد را به کارگران بدهد، تا بتواند اعتصاب را مدیریت کند. در سال‌های اشغال، این خاطره‌ها به قصه‌های شبانه تبدیل شدند، قصه‌هایی که توانستند شعله مقاومت مردمی را از کوچه‌های تبریز، تا جنگل‌های مه‌آلود گیلان، تا میدان‌های بوشهر و از سنگر‌های بی‌نام و نشان شهریور ۱۳۲۰، تا خاکریز‌های داغ جنوب ایران در هشت‌سال دفاع مقدس و سپس تا کوچه پس‌کوچه‌های جنوب لبنان و تونل‌های غزه امتداد بخشند. مردمانی که همزمان آب و نان برای خانه‌های‌شان می‌بردند و گلوله و امید برای خط مقدم جبهه‌ها. همان صورت‌های آفتاب سوخته‌ای که در مشهد بر جنازه کلنل پسیان گریسته بودند، نسل بعدشان را به هویزه و شلمچه فرستادند و همان رؤیایی که در دل رئیس‌علی، میرزا کوچک خان و خیابانی بود، در زیرزمین‌های غزه تداوم یافت. سال‌ها گذشت و رشته مقاومت‌های مردمی، به نام‌ها و چهره‌های تازه‌ای آذین شد. هشت سال دفاع مقدس در برابر ارتش تا بن‌دندان مسلح بعثی، نه فقط نبردی مردمی که آزمون دگرباره همین «رشته پنهان» بود. آزمون مادرانی که نان‌شان را نصف می‌کردند، تا سهمی از آن را به جبهه بفرستند و روستازادگانی که در شهریور ۱۳۲۰ و با چشمانی اشکبار، حمیت و غیرت خود را زیر چکمه بیگانگان به تماشا نشستند، اینک با دست‌های خالی، اما با امیدی به بلندای ایمان و با اعتماد به قله فرماندهی، به خط مقدم جبهه‌ها شتافتند. این الگو از ایران به ساحل مدیترانه رسید و در کوچه‌های باریک بیروت و پشت دیوار‌های غزه، همان پیوند خون و ایمان بار دیگر سر برآورد. بدین‌سان بود که «مقاومت مردمی»، از سوی مردان مردی که نه بودجه‌های میلیونی داشتند، نه حامیان کاخ‌نشین، به‌عنوان میراث‌داران جنگل و دلوار و تبریز، شکاف بین میدان و سیاست را پر کرد. عنصر پشتوانه مردمی که در شهریور ۱۳۲۰ وجود نداشت و آن همه ذلت و خواری را برای ملت به ارمغان آورد، در عصر حاضر در هر جا که یافت شد، توازن معادلات را به نفع جبهه مقاومت تغییر داد. این جبهه حتی بدون تجهیزات پیشرفته یا حمایت‌های رسمی، حتی بدون ارتش رسمی و حضور در اجلاس‌های جهانی، نتیجه را به سود طرف ایرانی تغییر داده است. این «ستون فقرات پنهان»، همواره این سرزمین را از اشغال بیگانگان مصون داشته و به ایران و ایرانی این عزت جاودانه را بخشیده است که هرگز در برابر اجنبی سر خم نکرده است و همچنان نیز.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار