در روزهایی که دیپلماسی میان ایران و آژانس در مصر آغاز شده بود، منطقه با شوکی امنیتی مواجه شد: حمله هوایی رژیم صهیونی به قطر، آنهم در دل مذاکره با رهبران حماس. این حمله، نه فقط تجاوز به خاک یک کشور همپیمان امریکا، بلکه نماد جسارت بیسابقه تلآویو در سایه خلأ قدرت مقاومت در سوریه و همپوشانی کامل با ساختارهای نظامی و رسانهای غرب بود. آنچه در دوحه رخ داد، قطعهای از یک کلانپروژه استراتژیک است که واشینگتن، تلآویو و لندن با همراهی اروپا در حال تکمیل آن هستند: پروژهای برای بیثباتسازی منطقه، حذف نخبگان مقاومت و آمادهسازی زمین برای مقابله نهایی با ایران.
۱. خلأ قدرت مقاومت در سوریه، آغاز جسارت صهیونیستی: تا پیش از کاهش اقتدار مقاومت در سوریه، تلآویو مجبور بود خطر واکنش مقاومت را در معادلات خود لحاظ کند. حضور مستقیم محور مقاومت در دمشق، چون سدی نامرئی، میدان عمل رژیم صهیونی را محدود کرده بود. اما با فروپاشی این دیوار، جسارت تلآویو به سطحی رسیده که با هماهنگی امریکا حتی به خاک قطر، همپیمان نظامی امریکا هم حمله میکند. خلأ قدرت مقاومت در سوریه، امنیت منطقه را به حیاط خلوت تلآویو بدل کرده است.
۲. تروریسم دولتی سیستماتیک، از دمشق تا دوحه:ترورهای هدفمند در منطقه، از شهادت سردار سلیمانی تا حمله به رهبران حماس، بخشی از کلاناستراتژی ائتلاف غربی- صهیونی است که توسط مرکزیت راهبردی واشینگتن طراحی شده و با همراهی امنیتی اروپا اجرا میشود. این ترورها، نه واکنشهای موردی، بلکه تلاش هدفمند برای حذف چهرههای کاریزماتیک مقاومت و ایجاد خلأ رهبری و تصمیمسازی برای غرب آسیاست. حمله در دل مذاکره، نشان میدهد که رژیم صهیونی، مذاکره را نه ابزار صلح، بلکه پوشش ترور میداند.
۳. قطر، قربانی اعتماد به امریکا: قطر با روابط رسمی با رژیم صهیونی و قراردادهای امنیتی میلیاردی با امریکا، حالا خود را در معرض حملهای مستقیم از سوی تلآویو میبیند. این حمله نشان داد که از منظر اشغالگران صهیونی، تفاوتی میان ایران با قطر (با روابط دیپلماتیک و اقتصادی) وجود ندارد. امریکا، که چهار ماه پیش از قطر هواپیما هدیه گرفته بود، در برابر این حمله در نقش حامی اصلی تروریستهای صهیون ظاهر شد.
۴. نقش انگلستان، تأمین سوخت ترور: طبق نقشه ترافیک هوایی جنگندههای اسرائیلی هنگام حمله به قطر، از هواپیمای سوخترسان انگلیسی مستقر در خاک قطر و بحرین، سوختگیری کردهاند. این دادهها، همپوشانی عملیاتی میان لندن و تلآویو را اثبات میکند و نشان میدهد که حمله بدون هماهنگی با امریکا و انگلیس ممکن نبوده است.
۵. رسانههای غربی، بازوی نرم تروریسم: در حالی که رژیم صهیونی صراحتاً از تکرار اقدامات تروریستی علیه رهبران فلسطینی حتی در نیویورک و مقر سازمان ملل میگوید و استراتژی «ارعاب مصنوعی» را دنبال میکند، رسانههایی که در برابر یک قتل در پاریس جنجال به پا میکنند، در برابر این تجاوزات و اقدامات تروریستی، لب فرو بسته و به اثربخشی استراتژی فوق و ترساندن محور مقاومت مشغولاند. این هماهنگی رسانهای، نشاندهنده همپوشانی کامل میان ساختارهای نظامی، اطلاعاتی، دیپلماتیک و رسانهای غرب با ماشین ترور دولتی ائتلاف غربی- صهیونی است.
۶. ایران، هدف نهایی پروژه:جمهوری اسلامی ایران بهعنوان ستون فقرات محور مقاومت، هدف نهایی این پروژه تروریستی است. ترورهای منطقهای، در واقع مقدمهای برای تحدید و تضعیف عمق استراتژیک ایران و آمادهسازی حمله به مرکزیت مقاومت در تهران است. ایران باید این ترورها را نه صرفاً تهدیدی علیه فلسطین یا لبنان، بلکه هشدار راهبردی برای خود تلقی کند. ترور در قطر، فراتر از یک حادثه، واجد یک پیام روشن است: مذاکره با قاتل، حتی برای کشورهایی همچون امارات و عربستان که برای تأمین امنیت، خاک خود را به امریکا واگذار کرده و با رژیم صهیونی هم رابطه دارند نه تنها امنیت نمیآورد، بلکه بستری برای ناامنی و زیادهخواهی نظام سلطه فراهم میکند.
تجربه به ما آموخته است که اولاً متجاوزان و تروریستها فقط در برابر ایران قوی دست از شرارت برمیدارند، ثانیاً تجربه جنگ تحمیلی ۱۲ روزه نشان داد که تنها پاسخ مقتدرانه ایران قوی در برابر دشمن، عامل اصلی انسجام ملی و همسویی افکار عمومی جهانی با ایران است. دل بستن به تفاهم و تعامل با نظام سلطه پای میز مذاکره، نشانه ضعف و یک خطای راهبردی و پرهزینه است. اگر این خطای محاسباتی و افتادن در چاله استراتژی ارعاب مصنوعی همینجا متوقف نشود، فردا دیگر سخن گفتن از بازدارندگی چیزی بیش از یک شوخی تلخ نخواهد بود.