کد خبر: 1062237
تاریخ انتشار: ۲۴ شهريور ۱۴۰۰ - ۲۰:۳۰
یادی از شهید محمد آژند از همرزمان شهید اینانلو در خان‌طومان
هرگاه نام خان‌طومان به گوش‌مان می‌رسد به یاد مظلومیت شهدایش می‌افتیم. همرزمانی که کنار همدیگر با تروریست‌ها جنگیدند و آسمانی شدند. کار بزرگ آن‌ها هیچ‌گاه از حافظه تاریخ پاک نخواهد شد و مردم از یاد نخواهند برد این شهدای والامقام چگونه به یاری مظلومان و بقاع متبرکه شتافتند.
روزبه فکور

سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین:   هرگاه نام خان‌طومان به گوش‌مان می‌رسد به یاد مظلومیت شهدایش می‌افتیم. همرزمانی که کنار همدیگر با تروریست‌ها جنگیدند و آسمانی شدند. کار بزرگ آن‌ها هیچ‌گاه از حافظه تاریخ پاک نخواهد شد و مردم از یاد نخواهند برد این شهدای والامقام چگونه به یاری مظلومان و بقاع متبرکه شتافتند.


شهید گمنام
شهید مدافع حرم محمد آژند یکی از شهدای خان‌طومان سوریه است که در کنار شهید محمد اینانلو حضور داشت و در همان روزی که محمد به شهادت رسید، جام شهادت را نوشید و آسمانی شد. شهید آژند برای دفاع از کشور و دینش از هیچ تلاشی فروگذار نکند و در نهایت در ۲۱ دی‌ماه ۱۳۹۴ در خان‌طومان سوریه به شهادت رسید و پیکرش برای مدتی مفقود شد. محمد با اینکه دوست داشت مفقودالاثر بماند، اما پنج ماه بعد پیکرش به آغوش خانواده بازگشت. آرزوی خودش این بود که شهید گمنام شود، اما به دلیل اینکه او یکی از فرماندهان منطقه مذکور بود، تروریست‌ها پیکر او را برای مبادله نگه داشتند و در نهایت هم این مبادله صورت گرفت.
آرزوی شهادت
شهید آژند متولد سال ۱۳۵۹ بود و دو فرزند به نام‌های محمدمهدی و محمدطا‌ها داشت که فرزند آخر او تنها دو عکس با پدر دارد. محمد آرزوی شهادت داشت. در یکی از سفر‌های زیارتی‌اش به کربلا در ایام اربعین، دوستانش به او گفتند: «روز‌های آخری است که در «کربلا» هستیم؛ آیا چیزی از امام حسین (ع) نمی‌خواهی؟» محمد هم پایین پل فلزی که مقابل حرم حضرت ابوالفضل (ع) قرار دارد، رو به گنبد امام حسین (ع) کرد و گفت: «آقاجان! ما که قابل نیستم، اما کاری کن که شهید شویم.»
او همه سعی خود را کرد که به سوریه برود، اما یگان به او اجازه نمی‌داد. یک روز به پدرش گفت می‌خواهم خود را بازخرید کنم تا از این طریق بتوانم به سوریه بروم، اما پدر گفت رفتن به سوریه واجب کفایی است و نیازی به بازخرید نیست. به دلیل مخالفت یگان با رفتن محمد به سوریه، او تلاش کرد یگان خود را عوض کند و در نهایت موفق شد، اما با این وجود باز هم با موانعی روبه‌رو شد.
در حقیقت برای مادرش بسیار سخت بود که محمد به سوریه برود. یک روز به مادر خود گفت: «مادرجان! اگر زمان امام حسین (ع) بودی، طرف لشکر یزید قرار می‌گرفتی یا لشکر امام حسین (ع)؟» مادرش گفت: «معلوم است خب، طرف لشکر امام حسین (ع)!»، محمد گفت: «پس مانند مادر «وهب» باش» تا این‌که بالاخره روزی که می‌خواست برود مادرش گفت: «من مانند مادر «وهب» می‌شوم، اما از تو هم خواهشی دارم، این‌که وقتی رفتی سوریه، دلاورانه بجنگی و مبادا چیزی دلت را بلرزاند و فرار کنی. شهادتت را می‌پذیرم، اما اسارت و جانبازی‌ات را نه»؛ البته در قاموس «محمد» هم ترس وجود نداشت.
روضه‌های حضرت زهرا (س)
در نهایت محمد با رضایت‌نامه به منزل آمد و امضای پدر، مادر و همسر را گرفت و چند روز بعد عازم سوریه شد. محمد آن روز‌ها دیگر آرام و قرار نداشت و هرچه زودتر می‌خواست خودش را به دیگر رزمندگان برساند. روزی که مصطفی صدرزاده به شهادت رسید، شهید آژند در حالی که گریه می‌کرد و می‌سوخت، خطاب به او گفت: «مصطفی سلام ما را به بی‌بی برسان!»
محمد روضه‌های حضرت زهرا (س) را بسیار سوزناک می‌خواند و واقعاً می‌سوخت. اولین تیری هم که به او اصابت کرد در پهلویش بود و دو ساعت بعد نیز با تیر قناسه، سر وی را هدف قرار می‌دهند که به شهادت می‌رسد. از میان ۱۳ نفری که در همان منطقه به شهادت رسیدند، تنها عکس محمد منتشر شد که روی زمین افتاده و سلاحش نیز در کنارش قرار دارد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار