کد خبر: 1045134
تاریخ انتشار: ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۰۰:۱۹
خاطره یک رزمنده از اولین حضور در جبهه
غلامحسین بهبودی

سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: متن زیر خاطره‌ای از حضور در جبهه‌های دفاع مقدس است که آن را حمید رضایی از رزمندگان دوران دفاع مقدس برای‌مان تعریف کرده است.

سال ۶۱ در سن ۱۷ سالگی برای اولین بار به جبهه رفتم. آن زمان دو سال از شعله‌ور شدن جنگ در جبهه‌های جنوب می‌گذشت، اما جبهه‌های غرب و شمال‌غرب به دلیل حضور ضدانقلاب، از حدود سه سال قبل درگیر یک جنگ فرسایشی شده بود. بچه محل‌های ما قبل از اینکه در خوزستان حضور پیدا کنند، بیشترشان به جبهه غرب رفته بودند. حرف‌هایی از وحشی‌گری ضدانقلاب در کردستان می‌زدند که دل آدم را می‌لرزاند! خصوصاً من در آن سن کم، از حضور در کردستان می‌ترسیدم و بیشتر دوست داشتم به جنوب بروم تا اینکه در کوه‌های سرد کردستانات، با دشمنی که غالباً دیده نمی‌شد درگیر شوم! بعد از آموزشی وقتی نوبت به تقسیم رسید، از شانس ما را به سنندج فرستادند. راستش خجالت می‌کشیدم بگویم نمی‌خواهم به کردستان بروم. آن هم بعد از اینکه چند بار برای اعزام اقدام کرده بودم و به خاطر قد و قواره کوتاهم، از حضورم در جبهه جلوگیری کرده بودند. خلاصه با ترس بار و بندیلم را بستم و قبل از اینکه به محل اعزام بروم، وصیتنامه‌ام را نوشتم و به برادر کوچکم سپردم تا اگر اتفاقی افتاد، آن را به پدر و مادرم بدهد.


وقتی به سنندج رسیدیم، سرمای زمستان تازه داشت از راه می‌رسید. ما را به یک پایگاه موقت در اطراف کوه‌های مریوان فرستادند. خیلی از روز‌ها کار خاصی نداشتیم و به قول معروف پشه می‌پراندیم. اما یک شب که به پایگاه‌مان شبیخون زدند، فهمیدم جنگ دارد روی دیگرش را به من نشان می‌دهد. همان روز گفتند کسانی که به پایگاه ما شبیخون زده‌اند، توانسته‌اند به پایگاه دیگری بروند و سر چند رزمنده را ببُرند. روز بعد پیکر شهدا روی قاطر به محل پایگاه ما رسید. از سر کنجکاوی آن‌ها را نگاه کردم. چنان ترسی به دلم افتاد که دوره‌ام را نصفه‌کاره ر‌ها کردم و به شهر برگشتم!


دفعه بعد موقع تقسیم‌بندی به جنوب رفتم. خیالم راحت بود که اینجا ضدانقلاب سرم را نمی‌بُرید، اما کمی بعد وارد عملیات والفجر مقدماتی شدیم. سنگینی عملیات جنوب اصلاً قابل مقایسه با شبیخون‌های پارتیزانی ضدانقلاب به پایگاه‌های کردستان نبود. از زمین و هوا روی سرمان آتش می‌بارید. موانع دشمن که دیگر جای خود داشت. در والفجر مقدماتی مجروحیت کمی پیدا کردم و به بیمارستان منتقل شدم. وقتی به خانه برگشتم، برادر کوچکم پرسید جبهه جنوب بهتر است یا غرب؟ گفتم اگر اهل جنگیدن باشی هیچ کدام فرقی ندارد. اما اگر مثل من بترسی، از جبهه غرب فرار می‌کنی و به عملیاتی ورود می‌کنی که از زمین و هوا برایت آتش می‌بارد!

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار