سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: آبیار در «ابلق» خاستگاه همیشگیاش را دنبال کرده است.
مردستیزی افراطی که حاصل نگاه یکطرفه فیلمساز به هسته مرکزی خانواده یعنی مرد است، اثری شلوغ و از دست رفته به بار آورده است. ابلق از همین سو دچار آسیب شده است. نگاه کینهوار فیلمساز به مردان نه تنها نمیتواند چارهای برای ساخت فیلمی معتدل باشد بلکه توهینآمیز بودن نگاه فیلمساز به مردان به شدت مخاطب را آزرده میکند و احتمالاً مقصود فیلمساز هم همین بوده است. مانند فیلم قبلی فیلمساز خبری از داعش و کشتار نیست، اما آبیار این بار خشونت را به درون خانواده منتقل کرده است. این نگاه را میتوان از جغرافیا و حال و هوای فیلم فهمید؛ اینکه او نمیتواند دوربین ملتهبش را آرام کند و ریشهیابی مضمونی را به اثرش بیافزاید. در سکانسی فیروزه با دوست پسر خود جلوی یک پاساژ هستند که مخصوصاً فیلمساز از نام پاساژ هم استفاده کرده، در همان سکانس جلال آن دختر و پسر را میبیند و چشمپوشی میکند، این همان معنی غیرت و چشمپوشی در مناطق دیگر تهران است! خط روایی ابلق به شدت ناکارآمد است. گرهافکنی توجیه منطقی ندارد چراکه پایه و اساس آن ایجاد یک حادثه است که فیلمساز جرئت نزدیک شدن به آن را ندارد. حادثهاش تعرض و دستدرازی جنسی در خانواده است؛ موضوعی که میتوانست در بسترسازی و موقعیت بهتر جذابیت دراماتیک داشته باشد، اما آنچه در ابلق برداشت میشود نگاه شتابزدهای است که میخواهد جلال را بیمار جنسی قلمداد کند، اما آبیار آنقدر تشنه موقعیتسازیاش بوده که فراموش کرده ملتهب بودنِ موضوع باید منطق دراماتیک داشته باشد. گیر افتادن موش در چنگال یک مار اساساً آنقدر مصداق پیشپاافتاده و گلدرشتی است که باور منطق چنین سکانسی در فیلم حیرتآور است. بسترسازی برای یک موقعیت نه چندان عادی و طبیعی و البته ناهنجار باید در چارچوبهای خاص خودش شکل بگیرد. مثالی از فیلم «شنای پروانه» بزنیم که آنجا هم تعرض به نوع دیگری شکل میگیرد، اما نوع مواجهه با آن به شدت منطقی است، اما ابلق اساساً ضدجسارت است و نمیتواند به موضوعی که طرح میکند پایبند باشد. همه چیز آنقدر مصداقی و دیالوگمحور و شبهنمایشی است که مخاطب نمیتواند متقاعد شود، فیلم درگیر خردهروایتهایی است که ربطی به موضوع ندارند. نماهای رئالیستی اثر و آن حجم از فقر و بردهداری که مشخص نمیشود ماحصل آن همه تلاش برای جلال چه حاصلی دارد، نه تنها وقت فیلم را گرفته است بلکه نمیتواند تصویر شناسنامهداری از آن همه شلوغی و نکبت به مخاطب ارائه کند. علی به عنوان یک شوهر بداخلاق که دست بزن هم دارد، همان شکل مرد داعشی در «شبی که ماه کامل شد» است، علی تیپ عقبافتاده غیرتی و البته کاریکاتوری است از غیرت. بازی او ربطی به شخصیتش ندارد، محیط زندگیاش باعث شده تا به جلال حمله کند. راحله همان زن آسیبدیدهای است که تکرار مکررات است. بارها اینچنین زنی را با چنین مختصاتی دیدهایم. راحله هم در وقت تلف کردن فیلم نقش بسزایی دارد. او میتوانست همان ابتدا موضوع قصد تعرض جلال را به علی بگوید، اما چه بهتر در ۱۵ دقیقه پایانی میگوید و چه اتفاقی میافتد؟ هیچ، حرکت قیصروار علی به سوی جلال و استفاده از قسم و قرآن که به شدت میزانسن شلختهای دارد و فریادهای عزیز و علی و آدمهای دیگر تنها جنبه نمایش یک بیآبرویی دارد که آخر هم به نفع جلال تمام میشود. چه جالب که در ادامه همان سکانس در جمع زنان میشنویم که جلال گوشهچشمی به زنان همسایه داشته است، اما آنها از ترس بیکار شدن یا بیآبرویی چیزی بر زبان نیاوردهاند. اینجا هم خانم فیلمساز نگاه ترحمانگیزی به زنان دارد؛ زنانی که به آنها نگاه تعرضآمیز میشود، اما آبرو را ارجح میدانند. در سکانس آخر هم رحیم باعث میشود راحله از گفتههایش کوتاه بیاید و چه جالب علی در سکانس قبل قصد کشتن جلال را داشت و در سکانس پایانی فقط گریه میکند.