کد خبر: 1036012
تاریخ انتشار: ۰۵ بهمن ۱۳۹۹ - ۰۰:۱۶
گفت‌و‌گوی «جوان» با یکی از نیرو‌های سردارشهید‌جعفر شیرسوار، فرمانده گردان حمزه در دفاع‌مقدس
شهید‌شیرسوار قبل از انقلاب یک روحیه داش‌مشتی‌گری داشت. برادرم مختار هم همینطور بود و عرض کردم که قبل از انقلاب با هم آشنایی داشتند، اما نفس حق امام باعث تغییر خیلی از جوان‌های آن دوران شد. در این بین برخی افراد آگاه و انقلابی واسطه می‌شدند تا جوان‌هایی مثل شهید‌شیرسوار با اندیشه‌های حضرت امام آشنا شوند
علیرضا محمدی
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: سردار شهید‌جعفر شیرسوار را باید یکی از حر‌های انقلاب دانست که اگرچه مقطعی از عمرش را در دوران طاغوت در سبک و سیاق خاصی گذراند، اما نفس حق امام و هم‌نشینی با شهدایی، چون نجفعلی کلامی باعث شد راه و مرامش را تغییر دهد و وارد جریان انقلاب و سپس دفاع‌مقدس شود. دکتر‌مفید اسماعیلی سراجی، یکی از همرزمان شهید‌شیرسوار است که اصرار دارد به جای واژه همرزم، از اصطلاح نیروی شهید‌شیرسوار برای او استفاده شود؛ چراکه معتقد است اگر جعفرشیرسوار نبود، شاید او از مسیر جبهه و جنگ خارج می‌شد و اکنون سرنوشت دیگری پیدا می‌کرد! گفت‌و‌گوی ما را با دکتر اسماعیلی پیش‌رو دارید.

خود شما چطور به فضای جبهه و جنگ وارد شدید؟

من در یک خانواده مذهبی و انقلابی رشد پیدا کرده بودم. برادرم مرحوم مختار اسماعیلی از نیرو‌های اولیه سپاه و سپس کمیته قائمشهر بود. سال ۱۳۶۱ که به جبهه رفتم به پشتیبانی اخوی‌ام آقا مختار توانستم مجوز اعزام بگیرم، وگرنه آن موقع فقط ۱۳ سال داشتم و اجازه نمی‌دادند به جبهه بروم. داداش مختار آن زمان مسئول عملیات کمیته قائمشهر بود. سال ۶۱ در جریان عملیات فتح‌المبین یک گروه از بچه‌های قائمشهری از طرف کمیته به جبهه اعزام شدند که من هم جزو آن‌ها بودم.

شهید‌شیرسوار قائمشهری بود. آشنایی شما با ایشان به خاطر همشهری بودن‌تان است؟

بنده نه سن و سالم به شهید‌شیرسوار می‌خورد، نه حد و حدودم. ایشان با داداش مختار قبل از انقلاب آشنایی و رفاقت داشتند. هر دوی آن‌ها از داش‌مشتی‌های قائمشهر بودند که در جریان انقلاب متحول می‌شوند و به جرگه بچه‌های انقلابی می‌پیوندند. شهید‌شیرسوار متولد سال ۱۳۳۴ بود. من متولد سال ۴۷ هستم. ۱۳ سال از من بزرگ‌تر بود و سن و سالش به برادر بزرگ‌ترم آقا مختار می‌خورد.

پس چطور با ایشان آشنا شدید؟

من اواخر سال ۶۱ که برای بار دوم به جبهه رفتم، از طرف سپاه اعزام شدم و به لشکر ۲۵ کربلا رفتم. آن زمان یکسری بحث‌های سیاسی چپ و راست در قائمشهر وجود داشت که متأسفانه به جبهه‌ها هم کشیده بود، چون من خانواده شناخته شده‌ای داشتم، برخی از همرزمانم از خط و ربط سیاسی خانواده بنده اطلاع داشتند و خواهی نخواهی از من سؤالاتی می‌پرسیدند یا با من بحث‌هایی می‌کردند که در آن مقطع سنی نه از این بحث‌ها سردرمی‌آوردم و نه دوست داشتم که خودم را وارد این مسائل کنم. من هم مثل خیلی از رزمنده‌ها خط امام را انتخاب کرده بودم و دوست داشتم به خاطر انقلاب و کشورم، به امر امام به جبهه بروم، اما، چون هر جایی می‌رفتم به خاطر سابقه خانواده ام این بحث‌ها پیش می‌آمد، به نوعی از فضای جبهه دلگیر شدم و تصمیم گرفتم دیگر به جبهه نروم. اوایل سال ۶۳ از منطقه به قائمشهر برگشتم و به پسرعمویم گفتم دیگر به جبهه نمی‌روم و درسم را می‌خوانم. پسرعمویم هم تازه از جبهه برگشته بود. ایشان به من گفت بهتر است به جبهه برگردی و اینبار به گردان حمزه بروی، چون آنجا یک فرمانده گردانی دارد به نام برادر بهروز شیرسوار که باعث شده فضای این گردان با یگان‌های دیگر فرق داشته باشد. این را هم عرض کنم که اسم اصلی شهید‌شیرسوار جعفر است، اما به بهروز شهرت داشت. خلاصه با پیشنهاد پسرعمویم تصمیم گرفتم دوباره به جبهه برگردم و اینبار به گردان حضرت حمزه رفتم و شیرسوار کاری کرد که تا پایان دفاع‌مقدس در جبهه ماندگار شوم.

شهید‌شیرسوار چه رفتاری انجام داد که باعث ماندگاری شما در جبهه شد؟

خرداد سال ۶۳ بود که دوباره اعزام گرفتم و به گردان حمزه رفتم. فرمانده گردان حمزه شهید‌ناصر بهداشت بود، اما، چون ایشان در عملیات والفجر ۲ به شدت مجروح شده بود، امور گردان را شهید‌شیرسوار انجام می‌داد. آن موقع لیست اسامی بچه‌ها را پیش فرمانده گردان می‌بردند تا از نیرو‌ها ارزیابی داشته باشد. شهیدشیرسوار وقتی می‌بیند فامیلی من اسماعیلی سراجی است، از شهید اصغر‌خنکدار که قبلاً فرمانده گردان بنده بود و من را می‌شناخت می‌پرسد این نیروی جدید کیست؟ شهید‌خنکدار می‌گوید ایشان برادرِ مختار اسماعیلی است. شیرسوار از آمدن من به گردانش خوشش می‌آید. چون یک نگاه فراجناحی داشت. اعتقاد داشت که باید هر کسی را با هر طرز فکری جذب امام و انقلاب کرد. واقعاً وسع دید بالایی داشت. همین روحیات هم باعث می‌شد که همه نیرو‌ها او را با دل و جان دوست داشته باشند. خلاصه شهید‌شیرسوار می‌خواهد که من را پیش او ببرند. تا آمدند گفتند مفید اسماعیلی کیست؟ در دلم گفتم انگار من را شناختند و باز این بحث‌های سیاسی شروع شد. تیرماه سال ۶۳ بود. در پادگان بیگلو خارج از سوسنگرد بودیم و هوا فوق‌العاده گرم بود. رفتم و دیدم یک آقایی با زیرپیراهنی داخل چادر فرماندهی نشسته است. شهید‌شیرسوار بود. شهیدخنکدار و شهید‌موسی محسنی هم کنارش نشسته بودند. شهید شیرسوار پرسید مفید تویی؟ برادر مختار؟ گفتم بله. در دلم خیلی ناراحت و ناامید بودم و فکر می‌کردم که هر آن می‌خواهد از خط و ربط سیاسی خانواده‌ام بپرسد. خودم را که معرفی کردم شهیدشیرسوار دستش را دراز کرد و با هم دست دادیم، اما دستم را زود رها نکرد. چند بار دستم را دوستانه تکان داد. این تکان‌های دست ایشان انگار دلم را لرزاند و روحم را جلا داد. بعد گفت می‌توانی برادرت مختار را هم با خودت به اینجا بیاوری. (مختار از مسئولان کمیته قائمشهر بود و آن زمان مسائل و اختلاف‌هایی بین سپاه و کمیته قائمشهر وجود داشت) این حرف را که زد نشان داد که چه دید وسیعی دارد. من همیشه به پسر شهیدشیرسوار می‌گویم که آن تکان‌های دست پدر شهیدت زندگی من را تغییر داد. شاید اگر او نبود من دیگر به جبهه برنمی‌گشتم و الان در خط دیگری قرار داشتم.

از شهید‌شیرسوار به‌عنوان حر انقلاب یاد می‌کنند، چطور می‌شود که ایشان سبک زندگی‌شان را تغییر می‌دهند و به اردوگاه انقلاب می‌پیوندند؟

شهید‌شیرسوار قبل از انقلاب یک روحیه داش‌مشتی‌گری داشت. برادرم مختار هم همینطور بود و عرض کردم که قبل از انقلاب با هم آشنایی داشتند، اما نفس حق امام باعث تغییر خیلی از جوان‌های آن دوران شد. در این بین برخی افراد آگاه و انقلابی واسطه می‌شدند تا جوان‌هایی مثل شهید‌شیرسوار با اندیشه‌های حضرت امام آشنا شوند. در زندگی شهید‌شیرسوار این نقش واسطه‌گری را شهید‌نجفعلی کلامی بازی می‌کند. شهیدکلامی یکی از شهدای بزرگ، اما گمنام قائمشهر است. کسی که باعث جذب خیلی از جوان‌ها به جریان انقلاب شد. بعد از پیروزی انقلاب شهید‌شیرسوار به همراه افرادی مثل مختار برادر بنده، در تشکیل سپاه قائمشهر نقش ایفا می‌کنند، اما رسوخ بعضی جریان‌ها به سپاه، باعث می‌شود تسویه‌ای در سپاه صورت بگیرد. در این تسویه‌ها گاه‌تر و خشک با هم می‌سوزند. برادرم با تسویه برخی از افراد مخالفت می‌کند و همین موضوع باعث می‌شود که ایشان به کمیته برود، اما شیرسوار در سپاه می‌ماند، ولی چرا او ماند و چرا برخی دیگر از سپاه رفتند، این برمی‌گردد به اخلاص شهید‌شیرسوار. سرداراحراری خودش برای من تعریف کرد که وقتی قضیه تسویه در سپاه رخ داد. من جزو کسانی بودم که افراد را مورد ارزیابی قرار می‌دادیم. همان موقع شهیدشیرسوار پیش من آمد و خیلی خالصانه گفت من قبل از انقلاب آدم دیگری بودم و اینطور تیپ می‌زدم و فلان کار‌ها را انجام می‌دادم، اما الان در خط انقلاب هستم. ببینید اگر خصوصیات من به نهادی مثل سپاه می‌خورد، من را نگه دارید، وگرنه که خداحافظ شما. سردار احراری می‌گویند من از اخلاص شیرسوار خیلی خوشم آمد و سعی کردم او را حفظ کنم.

چه چیزی باعث می‌شد که شهید‌شیرسوار بین نیروهایش محبوب باشد؟

اجازه بدهید این سؤال را با تعریف یک خاطره پاسخ بدهم. سال ۶۴ ما در منطقه چنگوله بودیم. روز‌ها که آفتاب از سمت ایران به خاک عراق می‌تابید، ما به گمان اینکه نور خورشید درست به چشم سربازان دشمن می‌افتد و ما را نمی‌بینند، روی خاکریز می‌رفتیم. یک روز من سرم را از خاکریز بالا گرفته بودم که دیدم یک نفر داد می‌زند چرا آنجا ایستاده‌ای؟ همین الان بیا پایین. دیدم صاحب صدا شهید‌شیرسوار است. جلو آمد و گفت این چه کاری است که انجام می‌دهی پسرجان؟ خیلی من را شماتت کرد. گفتم آفتاب طوری است که دشمن من را نمی‌بیند. گفت پس چرا من تو را دیدم. نگو تنهایی برای شناسایی خطوط دشمن رفته بود که در بازگشت من را می‌بیند. گذشت تا اینکه یک سال بعد گلوله‌ای در فاو به سر من اصابت کرد. آن زمان شهیدشیرسوار از گردان حمزه رفته بود و فرماندهی گردان ویژه شهدا را بر عهده داشت. در یک منطقه‌ای به‌طور اتفاقی به هم برخوردیم. گفت شنیده‌ام سرت تیر خورده است. گفتم بله و الان هم سرم را باندپیچی کرده‌اند. بعد کلاهم را برداشتم. شیرسوار با دیدن باند‌های دور سرم شروع به نصحیت کرد و گفت همین تیرخوردنت به خاطر بی‌احتیاطی است که می‌کنی. اگر به خاطر بی‌احتیاطی کشته شوی، شهید حساب نمی‌شوی. آن روز خیلی من را نصیحت کرد. برایم جالب بود که او با همه مشغله‌هایی که داشت، هنوز هم یاد بی‌احتیاطی من در منطقه چنگوله بود. این رفتارش نشان می‌داد که چقدر برای نیروهایش ارزش قائل است. وقتی فرمانده‌ای به نیرویش احترام و ارزش قائل باشد، نیرو هم او را دوست خواهد داشت. خصوصاً که شهیدشیرسوار هیچ تفاوتی بین خودش و نیرو قائل نبود و با شجاعتی که داشت، در هر عملیاتی خودش جلوتر از نیروهایش حرکت می‌کرد.

شهادت ایشان چطور رقم خورد؟

قبل از عملیات کربلای ۴ ما در منطقه هفت‌تپه مستقر بودیم. در آن مقطع دشمن مرتب این منطقه را بمباران می‌کرد. در یکی از همین بمباران‌ها که درست روز قبل از شروع عملیات کربلای ۴ بود، شهید‌شیرسوار در روز سوم دی ماه ۱۳۶۵ به شهادت رسید. با اینکه او مدتی می‌شد از گردان حمزه رفته بود، اما با شنیدن خبر شهادتش، انگار همه بچه‌های گردان حمزه یتیم شدند. هر کسی با شیرسوار و منشش آشنا می‌شد، واقعاً شیفته بزرگی و بلندی طبعش می‌شد.

سخن پایانی

برخی از دوستان وقتی می‌خواهند از شهید‌شیرسوار حرف بزنند، بیشتر اشاره به دوران قبل از انقلاب ایشان می‌کنند، اما من می‌گویم شیرسوار در دوران طاغوت هر چه بود و هر کاری کرد، بعد از اینکه شیفته حضرت امام شد، خودش تبدیل به یک زاهد و عابد شد. روح بلندش آنقدر صیقل پیدا کرده بود که با هر کلام و رفتارش می‌توانست خیلی از انسان‌های نااهل را به راه بیاورد. او واقعاً حر انقلاب بود و عاقبت هم به همان چیزی که لایقش بود رسید و شهادت را در آغوش گرفت.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار