سرویس سیاسی جوان آنلاین: در روزگاري كه خيمهگاه دشمنان پرجوش بود و مرزهاي ميهن بيسامان، دشمن ملت ايران انجمنها كرد و رايزنها گرد هم آورد و با گذاشتن شرط تعيين مرز با پرواز تير، ظلم خود را به ملت ايران به نهايت رساند و به اين خيال بود كه اين شرط كار ايرانيان را يكسره خواهد كرد. اين شرط دلهاي ملت ايران را نگران كرد كه «تير» اگر به نزديكي فرود آيد، خانههامان تنگ و آرزومان «كور» میشود و مردمان پچپچكنان از يكديگر ميپرسيدند «كو بازوي پولادين و كو سر پنجه ايمان؟!» آن روز پهلوان آرش سر برآورد و فرياد كرد: «منم آرش... دلم را در ميان دست ميگيرم... در اين پيكار، در اين كار، دل خلقي است در مشتم، اميد مردمي خاموش هم پشتم... كمانداري كمانگيرم، شهاب تيزرو تيرم، ستيغ سربلند كوه مأوايم... مرا تير است آتش پر، مرا باد است فرمانبر.» او از «شكاف دامن البرز» بالا رفت و «جان خود در تير كرد» و «كار صدها صد هزاران تيغه شمشير كرد».
آرش، جان خود را در تير كرد تا مرز ميان ايران و توران را در دورترين نقطه ممكن بنشاند. آرش در دل تاريخ اسطورهاي ما باقی ماند. او «ميدهد اميد، مينمايد راه» اما آرشها در تاريخ ايران يگانه و بيمانند نيستند. اگر او براي مرزهاي جغرافيايي ايران جان در تير كرد، در روزگار ما نيز امثال حاج قاسمهاي سليماني برآمدند كه تا زندهاند رشادتها و پهلوانيهايشان نگاهدار و امنيتبخش ملت است و زمان شهادت نيز جانشان چون جاني كه آرش در تير كرد تا دورترين دلهاي جهانيان را فتح و مرزهاي معنوي ايران اسلامي را ميگستراند.
بحق بايد گفت رشادتهاي حاج قاسم نيز از جنس رشادتها و پهلوانيهاي آرشگونه و رستمگونه است. اين رشادتها جاي آن دارد كه تبديل به حماسهاي ماندگار شود و اي كاش فردوسياي پيدا ميشد تا اين تاريخ را با شعري حماسي به اسطوره بدل میساخت، به خصوص آنكه شهادت حاج قاسم، تراژدي خاص خود را دارد و اين تراژدي در اسطورهسازي به شدت ايجاد معنا و ماندگاري خواهد كرد، چراكه مردمشناسان معتقدند تنها فرهنگهايي كه تراژدي دارند، ميمانند.
به جهت دريافت اهميت روايت اسطورهاي و حماسي از حاجقاسم ميتوان به جملاتي از حضرت آيتالله جواديآملي اشاره كرد. ايشان در 29 آذر 1397 ميفرمايند: «فردوسي با آن عظمت، ايران را با دست خالي رستم و اسفنديار حفظ كرد، ما صدها رستم تربيت كرديم. رستم كجا و اين عزيزان ما كجا؟ اما امروز ما فردوسياي ميخواهيم كه عظمت انقلاب را تبيين كند. ما با شعراي آييني نميتوانيم شرف ايران را حفظ كنيم.»
تأكيد آيتالله جواديآملي، به شعر حماسي و كار فردوسي از آن جهت است كه اسطورهاي و حماسي روايت كردن تاريخ؛ ايجاد معنا، جهت و تحرك اجتماعي خواهد كرد. برخي از اساتيد اسطوره و شاهنامهپژوه نيز معتقدند حكيم ابوالقاسم فردوسي نيز از سر همين ساختار كمر بر آن بست تا با اسطورهاي كردن تاريخ، تحرك اجتماعي ايجاد كند و عامدانه به دوره هخامنشيان نپرداخت، چون اين دوران، دوران قدرت ايران بود، او از تاريخ اشغال ايران و تراژديهايش گفت تا هم بتواند فرهنگ را با آن تراژديها ماندگار سازد و هم ايجاد تحريك اجتماعي نمايد و اين راز حكيم ناميدن «فردوسي» است؛ لقبي كه كمتر شاعران تاريخ فرهنگي ايران دارند، لذا بر اساس آن چيزي كه به شكلي ناقص گذشت و اميد است با نقد آن بحث بر سر اسطوره حاج قاسم شكل گيرد، اگر بنا بر آن داريم تا حاج قاسم و مكتب حاج قاسم را در جامعه و جهان بسط دهيم و آن را براي آيندگان ماندگار سازيم و از آن محركي اجتماعي سازيم، قرائت اسطورهاي از آن كارساز است، نه صرف قرائت عرفاني. بيان وجوهات عارفانه رفتار و سبك حاج قاسم هر چند متأثركننده است اما آنچه اهميت دارد و بر بستر قرائتهاي عارفانه باید دنبال شود تا مكتب حاج قاسم به مكتبي پويا، محرك اجتماعي و ماندگار در تاريخ بدل شود، بسط و ساخت اسطوره حاج قاسم و استفاده از تمامي قالبهاي هنري، به خصوص سينما، رمان و شعر در اين راه است.
اكنون تصوير اوليه اسطوره حاج قاسم در اذهان شكل گرفته است، به عنوان مثال غلامرضا صنعتگر در بخشي از آهنگي كه با اشعار ميلاد عرفانپور براي حاج قاسم خوانده است، ميگويد: «رستم ديگري به ميدان زد، از دل شاهنامهخواني ما» اما از سوي ديگر روايتهاي صرف عارفانه از حاج قاسم نيز شدت دارد، لذا دستي بايد اين تصويرهاي عارفانه را به اسطوره حاج قاسم برساند تا همچون اسطوره آرش كمانگير وقتي كه سالها بگذشت «در تمام پهنه البرز، وين سراسر قله مغموم و خاموشي كه ميبينيد، وندرون درههاي برف آلودي كه ميدانيد، رهگذرهايي كه شب در راه ميمانند، نام آرش را پياپي در دل كهسار ميخوانند و نياز خويش ميخواهند. با دهان سنگهاي كوه آرش ميدهد پاسخ. ميكندشان از فراز و از نشيب جادهها آگاه، ميدهد اميد، مينمايد راه.»
پينوشت: جملات شعري آمده در متن از سروده «آرش كمانگير» اثر سياوش كسرايي در سال 1337 است.