سرویس تاریخ چوان آنلاین: آنچه پیش روی دارید، شمهای از سیره شهید سیدمجتبی نوابصفوی در دوران حبس در زندان قصر است که توسط دکتر پرویز شهریاری ریاضیدان شهیر معاصر روایت شده است. وی در این خاطرات با اذعان به باورمندی و صداقت شهید نواب صفوی، به نکات جالبی در باب شرایط این زندان در دوران دکتر مصدق اشاره کرده است.
برایم چای میریخت و بعد استکان را هم میشکست!
دکتر پرویز شهریاری در یکی از دستگیریهای خویش به همراه اعضای حزب توده، با شهید سیدمجتبی نوابصفوی آشنا شده است. وی در توصیف فضای این آشنایی میگوید: «یکی از دورههای زندان من مربوط میشود به سال ۱۳۳۰ که با عدهای از اعضای حزب توده در زندان قصر بودیم. در آن دوره زندان قصر، دو بخش داشت که یکی از آنها در اختیار نوابصفوی و یارانش و در مجموع مسلمانان معتقد و انقلابی بود و یکی هم در اختیار حزب توده. البته بخش مربوط به ما عمدتاً آرام بود، برخلاف بخشی که نواب و یارانش در آن بودند که محل رفتوآمد و شعار و سروصدا بود. در این دوره، من چند بار با نواب صحبت کردم. البته معمولاً من به عنوان نماینده تودهایها به دیدار نواب میرفتم و او حین صحبت برایم چای میریخت و بعد استکان را هم میشکست. او مرا از دو جهت نجس میدانست؛ زیرا هم تودهای بودم و هم زرتشتی. یکبار هم در مورد لباس، تقابلی بین تودهایها و طرفداران نواب رخ داد. نواب مرد عجیبی بود، اما به هر حال به حرفی که میزد، معتقد بود.»
مسئولان زندان مصدق، نگران اختلافات میان مسلمانان و تودهایها
یکی از ویژگیهای آن دوره از زندان قصر، دوگانه مسلمان تودهای بود که دستاویز دولت مصدق در فشار بر فدائیان اسلام به شمار میرفت. راوی در این خصوص آورده است: «در مورد نواب باید بگویم زمانی که دوستانش را به زندانهای دیگر بردند در سلول را به رویش قفل کردند و او تنها مانده بود. من از پشت میلههای سالن با او صحبت میکردم. تصور میکرد ما به انتقام جنجالی که دوستانش علیه ما به راه انداخته بودند با پاسبانها همکاری کردهایم، ولی من برایش توضیح دادم که از اتفاقی که افتاده است بیخبرم. نمیدانم که قانع شد یا نه. بههرحال پس از مدتی او و دوستانش، از زندان آزاد شدند. وقتی مسئولان زندان نگران اختلافات میان تودهایها و مسلمانان انقلابی شدند یک نیمهشب که ما خوابیده بودیم و برخی از آنها همچنان تظاهرات میکردند یکمرتبه پاسبانها به داخل زندان ریختند و به آنان هجوم بردند. همه افرادشان را یکییکی دستگیر کردند و از زندان بیرون بردند که متوجه شدیم آنان را در زندانهای دیگر و در سلولهای انفرادی نگه داشتهاند. در آن موقع قسمت جداگانه ما در زندان قصر به زندان شماره ۴ معروف بود؛ ساختمانی تازهساز و مخصوص زندانیان سیاسی بود. قبل از آن در خود زندان قصر بودیم؛ ما حدود ۲۰ نفر بودیم و در سالنی که اطرافش تختخواب چیده بودند، زندگی میکردیم. یک حیاط هم کنار این سالن بود که در آن قدم میزدیم و پشت این سالن نیز حیاط بهداری بود که با یک پنجره توری به آنجا وصل بود.»
ماجراهای عجیب بند ۴ زندان اوین!
دکتر شهریاری در ادامه روایت خویش از آن دوره از زندان، نگاهی نیز بر وقایع زندان قصر در آن دوره دارد که با حضور فدائیان اسلام نیز بی ارتباط نیست: «در بند ۴ ما با چهرههایی مواجه میشدیم که اصلاً باورکردنی نبود. این بند قبل از اینکه نواب را بیاورند، خالی بود و محکومان اعدامی را نگه میداشتند. در واقع کسی را که در دادگاه تجدیدنظر هم محکوم به اعدام میشد به آنجا میآوردند. چند شبانهروزی آنجا بود و بعد او را برای اعدام میبردند. یکی از این افراد، دهقانی بود که با توطئه ذوالفقاری-که در زنجان یک ملاک بزرگ بود - گرفتار شده و معلوم بود که اعدامی است. افسر نگهبان به من گفت: به دفتر من بیا او را ببین. وقتی به آنجا رفتم او را دیدم. میگفت و میخندید و بسیار شاداب بود. از افسر نگهبان خواهش کردم که دستهایش را باز کند و او هم باز کرد. این مرد تا ساعت سه صبح ما را میخنداند. من در دلم ناراحت بودم؛ چون میدانستم که این آدم را تا دقایقی دیگر به پای جوخه اعدام میبرند. زمانی که او را برای اعدام بردند چنان با متانت و خوشحالی با من و افسر نگهبان خداحافظی کرد مثل اینکه به مجلس خوشگذرانی میرود. فردایش در روزنامهها خواندیم که او تا پای چوبه دار هم همینطور سرخوش و شاد بود و میخندید و مسئولان زندان را تهدید میکرد که خیلی زود این دوران به سر میآید. آن شب از حرفهایش متوجه شده بودیم که با ذوالفقاری مخالف بوده و ذوالفقاری هم به این بهانه که او عضو حزب دموکرات است، باعث دستگیریاش شده است. این مرد در دادگاه و زندان هم حرفهایش را با شجاعت زده و سرانجام هم اعدام شده بود.
نمونه جالب دیگر اینکه با شخصی به نام نصرتالله قمی آشنا شدم که ظاهراً بر سر نمره، دکتر عبدالحمید زنگنه، استاد دانشگاه و وزیر فرهنگ پیشین را در فروردین ۱۳۲۰ با هفتتیر کشته بود، وی در دادگاه محکوم به اعدام شد. در کریدور ما بود و به هیچ وجه مذهبی نبود، ولی زمانی که محکوم به اعدام شد سعی میکرد به داخل گروه نواب رود، به این امید که مانع کشتن او شوند؛ البته بعدها او را اعدام کردند. شخصی دیگر بود به نام حسن جعفری که مدیر هفتهنامه «تهرانمصور» را ترور کرده بود. چون در بند ما بود از او خواهش کردیم که جریان را برایمان توضیح دهد. او قبول کرد و شروع کرد به نوشتن ماجراها، ۵۰ صفحهای هم نوشته بود. یک روز مظفر بقائی، وکیلمدافع جعفری، دختر کم سنوسالی را - که مینیژوپ پوشیده بود - به ملاقات جعفری فرستاد و نمیدانم او چه گفت که جعفری اعتماد کرد و نوشتههایش را به او سپرد که برای دکتر بقائی ببرد. ظاهراً بقائی قول داده بود که به هیچ وجه اجازه اعدام او را ندهد، ولی سرانجام جعفری اعدام شد. او در روز اعدام مرده بود. روحیهاش را از دست داده بود؛ به طوری که دو بازویش را دوستانمان گرفته بودند و به او دلداری میدادند که: در این آخرین ساعات روحیهات را نگهدار. من خیال میکنم تا وقتی که به چوبه دار رسیده بود و تشریفات مقدماتی را میگذراند عملاً مرده بود.»