سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: متن زیر خاطره علیرضا سجادیفر، یکی از رزمندگان دفاع مقدس از اولین روزهای حضور در جبهه آن هم در سنین نوجوانی است.
بزرگمرد کوچک
ساعت ۹ صبح شنبه ۲۷ تیر ۶۶ در قالب کاروانی از سپاه رودسر به سوی دیار عاشقان بدرقه و اعزام شدیم. هوا بارانی و همراه با رگبار پراکنده بود. ساعت ۱۲ روز بعد به محض رسیدن به پادگان لشکر ۵۲ قدس گیلان در سنندج پس از اقامه نماز ظهر و عصر برای ارزیابی به گردان میثم معرفی شدیم. از اینکه قرار بود به عنوان بزرگمرد کوچک جبههها معرفی بشوم، بر خود میبالیدم و به خودم میگفتم: «خودمانیما؛ کم نیستیما؛ رزمندهایم.»
عصر روز بعد (۲۸ تیر ۶۶) با تحویل تجهیزات نظامی آماده حرکت به سمت جزیره مجنون شدیم. فیاتها به صف منتظر مسافران غریب بودند. سوار یکی از آنها شدم. به محض روشنشدن متوجه سروصدای اگزوز و شکستگی آن شدم. راه برگشتی وجود نداشت و این سروصدا سوهانی بر اعصابمان شده بود. شب هنگام به اسلام آباد غرب رسیدیم و در همانجا اتراق کردیم. صبح از اسلام آباد غرب حرکت کردیم؛ گرچه روحمان پیشتر به سمت جزیره پرواز کرده بود. پس از ۴۰ ساعت مهمانی آن ابوقراضه به جزیرهمجنون و موقعیت مسلمبنعقیل رسیدیم. با اینکه ساعت سه، چهار صبح به جزیره رسیدیم، اما هوا بسیار گرم و گویی ۵۰ درجه بالای صفر بود و هنوز ۵۰ درجه دیگر باقی بود تا خونمان به جوش بیاید!
دقیقهای دیگر چهرهام منور به منوری شد که عراقیها شلیک کردند و دشت شب را مثل روز روشن کرد. در این اثنا با شنیدن سوت خمپارهای به سرعت روی زمین دراز کشیدم و خمپاره با فاصلهای ۱۵۰ متری از من منفجر شد!
کلمن بی در و پیکر
چند روزی را در موقعیت مسلمبنعقیل سر کردیم، هوا کماکان صاف صاف بود و رگبار پراکنده توپ و تانک و کاتیوشا ما را به دامن سنگر اجتماعی بزرگی هدایت میکرد.
عصر یکی از همان روزهای خوب به خط شدیم و به سمت پد ۲ و سنگر کمین حرکت کردیم. تعداد بچهها ۱۵ نفر بود و زمان توقف در سنگر کمین ۲۴ ساعت با یک کلمن بیدر پر از یخ. در سنگر کمین همه چیز برایم تازگی داشت. مثل تیرتراش عراقیها با ضد هوایی چهارلول که به صورت منظم انجام میشد و خطآتش طولانی و سهمناک!
واقعاً رزمندهام!
در دلم زمزمه کردم دیگر واقعاً رزمندهام و برای خودم کسی هستم. طی مدت یکماهه حضور در جزیره از پد یک و پد ۲ تا سنگر کمین ساعتی یک لیوان سهمیه آب داشتیم. دقایق میانیاش باید عرق جبین نوش جان میکردیم! یک ماه تمام در جزیره مجنون رزمندگی کردم و حتی یک ترکش هم نوش جان نکردم جز نان ترکشی.
یاد دوست عزیز شهید حبیبامیری جانباز (رزمنده گردان ابوالفضل، گردان جایگزین ما) بخیر. او در سنگر کمینی که من بودم، به شهادت رسید. ۴۸ ساعت پیشتر وقتی او را به اورژانس به خاطر گرمازدگی بردم، بعد از نوشیدن شربت گیلاس گفت که من از الان شربت شهادت را نوشیدم.
اینک، اما ۳۳ سال از آن روزها میگذرد و حسرت صفا و صمیمیت آن قافله صمیمی را میخورم و به قول عیسی اشکوه، همرزم ما در گردان امامحسین (ع) «یادش بخیر. یاد دلپاکیهایش بخیر. یکدلیهایش بخیر... همه یکدل بیمنت هوای همدیگر را داشتیم».
آن روزها هواپیماهای دشمن در آسمان ویراژ میدادند و قبضه ضد هوایی ما آسمان را نشانه میرفت، اما گلولههایش تأثیری روی هواپیماهای مدرن آن روزهای صدامیان نداشت. انبوه بمبهای عملکرده و عملنکرده عراقی در دشت روبهروی موقعیت مسلمبنعقیل جزیره شاهدی بر ماجرا بود.
در آن روزها در سنگر کمین گاهگداری شاهد شلیک گلولههای کاتیوشا بودیم و از غرش گلولههای توپمان که بردشان از چندصدمتر فراتر نمیرفت، لذت میبردیم و در دل احساس غرور میکردیم.
امروز، اما به جایی رسیدهایم که موشکهای بالستیکمان از مرزهای ایران هزاران کیلومتر آنطرفتر حراست میکند و قدرت نظامی ما با وجود تحریمهای تسلیحاتی لرزه بر اندام دشمنان انداخته و خیرهکننده است و امریکا از شورای امنیت سازمان ملل متحد میخواهد قطعنامه پیشنهادی امریکا برای تمدید تحریمهای تسلیحاتی علیه ایران را تصویب کند. هشت سال دفاع مقدس از درخشانترین عرصههای دفاع بود؛ هنگامهای که ملت ایران یکپارچه به مصاف با دشمن متجاوز رفتند و برای حفظ و پاسداری از خاک وطن، سراسر عشق، ایثار و شجاعت شدند و پس از جنگ هم مجاهدانی از تبار همان شهیدان برای دفاع از اسلام و حریم اهلبیت (ع) در قامت مدافعان حرم در جنگ با اندیشههای افراطی و تکفیری، جامه برازنده شهادت را بر تن کردند و تحسین جهانیان را برانگیختند که یادشان را هم گرامی میداریم. امروز هم میگوییم- البته با صدای رسا- ما هیچوقت کم نبودهایم و کم نیستیم و نخواهیم بود و با تأسی به رهبر آزاده و انقلابیمان کماکان رزمنده و در صحنه هستیم.