سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: ممکن است رفتار نامناسبی با او داشته باشیم، چون او را دست پایین میگیریم، ولی ممکن است غافل باشیم از توانمندی و قدرت او که در ناتوانی اکنونش پنهان شده است.
این اصل را که کسی را دست پایین نگیریم و موهبت وجود او را درک کنیم، از کودکی در کتابهای درسی ما نیز جا داده شده است. ما کمتر به حکایتهای آموزندهای که در کتابهای درسیمان گنجانده شده، توجه داریم. شاید آنها را تنها به چشم درس نگاه کردهایم و در همان سالهای تحصیل از یاد بردهایم. یکی از آنها درسی از کتابهای فارسی دوران دبستان است. این داستان که به روایت داستان یک موش و شیر میپردازد به خوبی این موضوع را برای ما روشن میکند. این داستان میآموزد که ناتوانترین فردی که امروز در زندگیمان وجود دارد، ممکن است فردا مهمترین کار زندگیمان به دست او رقم بخورد.
شاید بسیاری از ما هنوز آن را به یاد داشته باشیم. ماجرای موشی را که در کنار شیری بازیگوشی میکند و با جست و خیز خود، شیر خفته را بیدار میکند. شیر که با بیدار شدنش عصبانی میشود، موش را گرفته و میخواهد او را بخورد که موش التماسکنان از او میخواهد تا رهایش کند. موش به شیر میگوید من را رها کن تا بروم، شاید روزی بیاید که بتوانم لطف تو را جبران کنم. شیر فکرش را هم نمیکند که موش بتواند او را نجات دهد، ولی دلش به رحم میآید و او را رها میکند. مدتی بعد، شیر در دامی میافتد و در بین طنابهای شکارچی گرفتار میشود. او هر چه تلاش میکند نمیتواند گرههای طناب را باز کند. در این بین موش بازیگوش از راه میرسد و شیر را که در تله میبیند، طنابها را میجود و شیر را نجات میدهد. به این ترتیب موش روزی را به یاد شیر میآورد که با ناباوری به او میخندید و او را در کمک به خودش ناتوان میپنداشت.
این حکایت، حکایت امروز بسیاری از ماست که اطرافیانمان را دست پایین میگیریم. انگار توانایی هایشان را در لابهلای ضعفهایشان گم میکنیم. غافل از این که ممکن است یک روز به توانمندترین افراد تبدیل شوند!