گفتوگوی «جوان» با خواهر شهیدان محمدحسن و عباسعلی ناطق از شهدای دفاع مقدس استان اصفهان
پدرم یکبار که خیلی دلتنگ محمدحسن بود قرآن خواند و آیهای در مورد شهدا آمد. مادرم وقتی آن آیه قرآن را شنید خیلی منقلب شد. مادرم تا اواخر عمرش وقتی به مزار محمدحسن میرفتیم طوری بیتابی میکرد که انگار فرزندش تازه شهید شده است. مادرم سال ۱۴۰۱ مرحوم شد و به فرزند شهیدش پیوست
کد خبر: ۱۲۵۰۳۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۱
گفتوگوی «جوان» با ابراهیم شفیعی، فرمانده محور عملیاتی «بازی دراز» که در شهریور ۱۳۶۰ انجام گرفت
اگر لشکر ۷ دشمن میتوانست به جنوب برود شاید شرایط آنجا به کلی تغییر میکرد. این لشکر میخواست آبادان را کاملاً تصرف کند، اما در جبهه غرب از هم پاشید و در نبود این لشکر، بچههای ما توانستند محاصره یکساله آبادان را بشکنند و این شهر را برای همیشه از خطر سقوط نجات دهند
کد خبر: ۱۲۴۹۷۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۹
گفتوگوی «جوان» با یکی از رزمندگان حاضر در جبهههای غرب جنگ تحمیلی
در بازی دراز، چند عملیات انجام شد و گاهی پیروزی و گاهی عدمالفتح داشتیم. آنجا شهدای بسیاری تقدیم شد و البته از دشمن نیز تلفات زیادی گرفته شد. سعی ما این بود، بازی دراز را پس بگیریم و دشمن هم اصرار به حفظ آن داشت. نهایتاً توانستیم بلندیهای آنجا را پس بگیریم و دشمن را از منطقه بیرون کنیم
کد خبر: ۱۲۴۹۵۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۸
کمکهای شهید اسدالله لاجوردی برای پشتیبانی از جبهههای دفاع مقدس
با آغاز نهضت امام خمینی، شهید لاجوردی هم به جمع یاران ایشان پیوست. او با مشاهده اولین اعلامیه حضرت امام بهشدت تحت تأثیر قرار گرفت و پس از آن، با اشتیاقی وصفناپذیر به همراه دوستانش، تکثیر و توزیع اعلامیههای امام را آغاز کرد. در موضوع لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در سال ۱۳۴۱، لاجوردی و دوستانش امضای مسئولان اصناف را به همراه اعلامیه اعتراضی امامخمینی و سایر علما، چاپ و در بین مردم پخش کردند.
کد خبر: ۱۲۴۹۵۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۸
گفتوگوی «جوان» با جانباز قدیرعلی هاشمپور پیرامون خاطراتش از جبهههای دفاع مقدس
قدیرعلی تعریف میکند او و همرزمانش حدود ۱۰۰ نفر بودند، اما برای ۱۵۰ نفر غذا میگرفتند. اضافه غذاها را میبردند دارخوئین و بین چند خانواده فقیر تقسیم میکردند. البته پنهانی این کار را میکردند و اگر فرماندههانشان متوجه میشدند برایشان دردسر درست میشد
کد خبر: ۱۲۴۹۵۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۸
گفت و گوی «جوان» با دختر شهید شیرعلی سلطانی از شهدای شاخص استان فارس
بابا روزی که ۳۳ سالگیاش تمام شده بود، در کتابخانه مسجد قبری برای خودش کنده و شبها در آن به راز و نیاز با خدا مشغول بود. بارها قبر را اندازه گرفته بود و برای خودش جای سر نگذاشته بود! بابا در آن کتابخانه کلاسی شبیه حلقه صالحین تشکیل داد و قرآن و صحیفه سجادیه آموزش میداد
کد خبر: ۱۲۴۹۳۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۷
گفتوگوی «جوان» با حجتالاسلام علی علیدوست از آزادگان دفاعمقدس
بعثیها ابوترابی را کتک میزدند و میخواستند به امام توهین کند، اما سید شروع کرد به گفتن ذکر یا زهرا (س)، یکی از سربازهای بعثی با جفت پا پرید روی سینه سید و تیغی که سیدبرای اصلاح از قبل در جیبش گذاشته بود، به سینهاش فرو رفت و خون فواره زد
کد خبر: ۱۲۴۸۴۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۹
خاطراتی از شهید مصطفی پژوهنده، فرمانده گردان دوم تیپ ۵۸ ذوالفقار در گفتو گوی «جوان» با یکی از نیروهای شهید
شهید پژوهنده تبعیدیها را به گردانش میپذیرفت. وقتی پرونده من را خواند، میبیند که سابقه پرباری در دعوا و شلوغ کاری دارم، میگوید این شیرینی چطور آدمی است، بگویید بیاید تا او را ببینم. من خدمت ایشان رفتم. نگاهی به من کرد و گفت: فکر میکردم با یک آدم یل طرف هستم تو که جوجهای!
کد خبر: ۱۲۴۷۸۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۷
خاطراتی از روزهای نخست شروع جنگ تحمیلی در گفتگو با یک رزمنده دفاع مقدس
داشتیم ناهار میخوردیم که یکی از دوستانم دنبالم آمد و گفت بچهها در مسجد محله جمع شدهاند تا به جبهه بروند. بدون اینکه مادرم را در جریان بگذارم، همراه دوستم به مسجد رفتیم. یکی از همسایهها مینیبوس آماده کرده بود تا به منطقه برویم. جنگ تازه شروع شده بود و فکر میکردیم هر کس شخصاً میتواند به جبهه برود
کد خبر: ۱۲۴۷۴۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۵
گفتوگوی «جوان» با آزاده عبدالمجید رحمانیان که ۱۰۰ ماه در اردوگاههای دشمن اسیر بود
در اسارت دوستی داشتم به نام برادر غریب که از فرط علاقهاش به ایران سه رنگ سبز، سفید و قرمز را زیر یقه لباسش میزد و هر روز این سه نقطه رنگ را به عشق پرچم کشورمان نگاه میکرد. ما ایران را مادرمان میدانستیم و در هیچ شرایطی ذرهای از علاقهمان به مام میهن کم نمیشد
کد خبر: ۱۲۴۷۴۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۵
گفتوگوی «جوان» با برادرشهید سید مجید بابایی وسطی کلائی اولین شهید پلیس فتای کشور
بعد از شهادتش مزار برادرم مأمن بسیاری شد. هرمرتبه سر مزارش میرویم میبینیم مردم به زیارتش آمدهاند. سر مزارش گوسفند قربانی میکنند و خواستههایشان را با مجید و شهدا در میان میگذارند. به عنوان برادر شهید تنها خواستهای که از او داشته و دارم این است که به مادرم آرامش دهد
کد خبر: ۱۲۴۶۴۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۳۰
خاطراتی از برقراری آتشبس در جبههها در گفتگو با یک رزمنده دفاع مقدس
تا آنجا که من یادم است، نیروهای یونیفل زودتر از روز ۲۹ مرداد ۱۳۶۷ در مرز مستقر شده بودند. (البته دقیق یادم نیست) ولی به هرحال همان اواخر مرداد ۶۷ بود که گفتند یونیفل آمده و در مرز مستقر شده است. ما خیلی نیروهای یونیفل را نمیدیدیم. خط خودمان را داشتیم و بیشتر فرماندههای رده بالاتر با آنها ارتباط داشتند
کد خبر: ۱۲۴۶۲۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۹
گفتوگوی «جوان» با همسر جهادگر شهید موسیپرتابیان که مرداد ۱۳۶۶ به شهادت رسید
چون سر و صورت همسرم کاملاً سوخته بود، میگفتند در اتاقهای مجاور سردخانه بیماران حضور دارند و امکان دارد شما با دیدن پیکر شهید شیون کنید و بیمارها اذیت شوند. اما من اصرار کردم و از خدا هم خواستم که به من قدرت بدهد با پیکر سوخته او با صلابت روبهرو شوم. خدا هم این قدرت را به من داد
کد خبر: ۱۲۴۶۰۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۸
روایتی از شهید مصطفی ردانیپور که مرداد ۶۲ آسمانی شد
یکی از وظایف روحانیون در جبهه، تقویت بصیرت دینی رزمندهها بود. من روی این مطلب تأکید دارم که نه با بصیرت نشئتگرفته از دین، بلکه با بصیرت در دین، شناخت رزمندهها از دین افزایش مییابد
کد خبر: ۱۲۴۵۸۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۷
خاطرات یک آزاده دفاع مقدس در گفتگو با «جوان»
من متولد سال ۱۳۴۰ در یکی از محلات جنوب غرب تهران هستم. در کوچه ما مسجدی بود به نام علیابنابیطالب (ع) که در بحث انقلاب بسیار فعال بود. بعد از پیروزی انقلاب ما در همین مسجد آنجا فعالیت میکردیم. من آنموقع دانشآموز دبیرستان بودم.
کد خبر: ۱۲۴۵۸۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۷
گفتوگوی «جوان» با عبدالله نوریپور، راوی کتاب «متهم دادگاه Old Bailey»
دادگاهی شدم و وکیل مدافع هم داشتم. مثل باقی زندانیها به زندان رفتم و قرار شد که ۱۲ سال حبسم را سپری کنم. در این مدت خانواده از طریق سفارت کشورمان نامههایی به من ارسال میکردند. یادم است که از پدر و مادرم درخواست میکردم که برایم کتاب بفرستند تا آنجا مطالعه کنم و روحیهام حفظ شود
کد خبر: ۱۲۴۵۸۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۷
گفتوگوی «جوان» با محمدتقی عابدینی از اسرای مفقود ماههای پایانی دفاع مقدس!
هر روز صبح دو عدد نان باگت با آرد جو که قابل خوردن نبود میآوردند. وسط نان خمیر بود آن را در میآوردیم و خشک میکردیم تا با ناهار فردا بخوریم. به خاطر کیفیت بد این نانها، همه بچهها لثههایشان زخم شده بود. شبها در آسایشگاهها بسته میشد و از سرویس بهداشتی خبری نبود
کد خبر: ۱۲۴۵۳۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۴
گفتوگوی «جوان» با آزاده سرافراز محمود پورهنگ برادرشهیدان احمد و محمد پورهنگ
وقتی از عراقیها درخواست ساعت کردیم گفتند ساعت برای اسیر خوب نیست، منظورشان این بود که زمان برای شما دیر میگذرد، اما به آنها میگفتیم اتفاقاً ما وقت کم میآوریم. مثلاً میدیدیم یک نفر در طول روز به پنجکلاس مختلف میرفت یا به عنوان استاد و معلم کلاسهای متعددی را در ساعات مختلف شبانهروز برگزار میکرد. نهج البلاغه در اردوگاههای ما به اصطلاح روی بورس بود و ما تعداد زیادی حافظ قرآن و نهجالبلاغه داشتیم
کد خبر: ۱۲۴۵۱۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۳
برشی از کتاب اطلس جنگ ایران و عراق
به اسیر عراقی گفتیم با بلندگو به نیروهای عراقی که در تپه ایثار ۲ بودند، بگوید تسلیم شوند. او به عربی میگفت، ولی ما نمیدانستیم چه میگوید. هرچه گفت عراقیها تسلیم نشدند. بلندگو را گرفتم، خودم چند کلمه عربی گفتم. ایها العراقیون! تسلیم نفسک، تسلیم نفسک.
کد خبر: ۱۲۴۴۹۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۲
مصاحبه با همسر و یکی از همرزمان سردار شهید علیاصغر قلیتبار
زمانی که با علیاصغر ازدواج کردم، مدام در جبهه حضور داشت و تمام بدنش پر از ترکش بود. از قفسه سینه و سرش گرفته تا نقاط دیگر. جایی در بدنش نبود که ترکش نخورده باشد. حتی راضی نبود بیمارستان برود و ترکشهای پایش را عمل کند. یک ترکش در ران پایش بود که خودش با چاقو درآورده بود!
کد خبر: ۱۲۴۴۹۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۲