غیبت هم دست کمی از دروغ ندارد. فقط طرف حساب این یکی خلق خداست و تا رضایتش را نگیری توبهای در کار نیست. این بار هر دو فرد گوینده و شنونده خطاکارند. غیبت هم مثل دروغ گفتن عادتمان شده است. اگر درباره دیگران حرف نزنیم روزمان شب نمیشود سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: کاش اگر غیبت میکنیم شهامت اعتراف هم داشته باشیم. گاهی طرف را در زمان غیبتش میشوییم و کنار میگذاریم، اما به محض دیدن خودش رنگ عوض و چاپلوسانه از او تعریف و تمجید میکنیم. بعضیهایمان حتی حاضر نیستیم زیر بار گناهمان برویم و اسمش را میگذاریم تعریف سرگذشت. یعنی تمام زندگی طرف را با همه خوب و بدهایش علنی میکنیم و بعد هم میگوییم غیبت نبود، خواستیم دیگران عبرت بگیرند! خلاصه برای انجام این گناه کبیره هزار توجیه میآوریم.
بعضی واژهها خیلی کوچکند، اما وسعت زیادی دارند. کاراییشان خیلی بالاست. بعضی واژهها آنقدر قوی هستند که میتوانند یک زندگی را بسوزانند یا یک زندگی بسازند. گاهی یک عضو از بدن میتواند قابلیت ویران کردن یک رابطه یا شکستن یک قلب را داشته باشد. احتمالاً دانستهاید درباره کدام عضو حرف میزنم. آری زبان. خوشمزهترین قسمت بدن یک گوسفند که در طباخیها طرفداران زیادی دارد و یک ساعت هم در دیگ روی دست فروشندهاش نمیماند. احتمالاً خاصیت غذایی زیادی هم دارد. اما من از زبان آدمیزاد حرف میزنم. خاصیت غذایی ندارد، اما تا دلتان بخواهد خاصیتهای دیگر دارد. ۷۰ گناه را به تنهایی عهدهدار است که بخشی از آنها در زمره گناهان کبیره محسوب میشوند، یعنی گناهانی که خیلی بزرگ هستند. هر کدام از ما یک یا چند تا از این ۷۰ مدل هنر زبانی را خوب بلدیم. مثلاً همگی دست به غیبتمان عالی است! اصلاً نقل مجالسمان است و اگر پشت سر کسی یا از کسی حرف نزنیم روزمان شب نمیشود. انگار اگر درباره دیگران حرف نزنیم سوژه برای دورهمی کم میآوریم. فلانی فلان کار را کرد و آن یکی بهمان کار را. خیلی از ما به شوخی میگوییم بیا کمی غیبت کنیم حالمان خوب شود، یعنی آنقدر قبح این عمل زشت برایمان کمرنگ شده که به انجامش افتخار میکنیم. اگر یکی اهل غیبت نباشد و در مهمانی بخواهد ما را امر به معروف کند، او را محکوم به امل بودن کرده و مجبورش میکنیم به جرم همسو نبودن با ما جمع را ترک کند. قانونهای این روزهای ما وارونه شده است. انگار هر که راست بگوید عجیب و غریب است. اگر بیشیله پیله باشد و بخواهد گرهی باز کند به او شک میکنیم و میگوییم حتماً ریگی توی کفشش است. آنقدر سیاهی دور و برمان را فرا گرفته که گاهی آن روزنههای شفاف نور را نمیبینیم. برویم سراغ دروغ گفتن که امالفساد گناهان است. گناهی که جزئی از اعمال روزانه ما شده است و با زندگیهای تک تکمان عجین. سادهترینش از همان ساعات اولیه شروع میشود. وقتی راننده تاکسی میگوید پول خرد ندارید و ما میگوییم نه تا اسکناسمان را برای مسیرهای بعدی خرد کنیم. وقتی خواب میمانیم و میگوییم جایی کار داشتیم. وقتی دنبال کار شخصی رفتهایم، اما میگوییم در ترافیک ماندیم. وقتی کودکمان از ما چیزی خواسته و ما، چون فراموش کردهایم با دروغ آرامش میکنیم و وعده فردا میدهیم. کودکی که مشق ننوشته و میگوید دفترم را جا گذاشتهام و... کمکم میرسد به دروغهای بزرگ. دیگر آنجا گفتنش خیلی سخت نیست. دادن آمارهای عجیب و غریب به مردم کاری ندارد. اصلاً دروغ مگر استخوان است که در گلو گیر کند؟ وقتی پای این دروغها به خانواده میرسد پیکره نظام خانواده به خطر میافتد. چهار ستون زندگی مشترک میلرزد. وقتی پای دروغها به میان میآید و دیر خانه نیامدنها و بهانههای جلسه و در ترافیک تکراری. وقتی جایی هستی که نباید باشی، وقتی حرفی میزنی که نباید بزنی، همه میشود بذر عدم اعتماد که یک روز ریشه زندگی را میخشکاند و جز حسرت چیزی باقی نمیگذارد.