سرويس ايثار و مقاومت جوان آنلاين: خاطره زیر را رضا عبدی از رزمندگان دفاع مقدس در خصوص تلاش برخی جریانها برای رواج خرافات در جبههها ارسال کرده است.
بعضی وقتها برخی نحلههای فکری سعی میکردند خرافات را در جبهه رواج دهند. آنها ادعاهای عجیبی طرح میکردند که با هیچ معیاری جور در نمیآمد. آن زمان فکر میکردیم طرح چنین ادعاهایی از سرسادگی این افراد است، اما الان که سالها از اتمام دفاع مقدس گذشته است، متوجه میشویم فکر و نقشه پیچیدهای پشت این مسائل بود و میخواستند با طرح چنین ادعاهایی، خرافات را در جبههها رواج دهند و قداست دفاع مقدس را لکهدار کنند.
برای توضیح گفتههایم مثالی میآورم. یکبار در منطقه بانه کردستان پایگاهی دایر کرده بودیم. اگرچه پایگاهی کوچک و موقت بود، اما باید مدتی در آن اسکان پیدا میکردیم. یک روز شخصی که میگفتند اهل عرفان است پیش ما آمد و گفت باید سریعتر پایگاه را تخلیه کنید، چون در خواب دیدهام که یکی از ائمه اطهار فرموده است این پایگاه به زودی توسط کومله خمپارهباران میشود.
من آن موقع مسئول پایگاه بودم. پیش خودم گفتم خدایا اگر من اینجا را تخلیه کنم چطور منطقه را تأمین کنیم و اگر نرویم و کومله ما را بزند، جواب خون بچهها را چه بدهم. اینطور هم نبود که سریع جمع و جور کنیم و برویم. مکان پایگاه از قبل شناسایی میشد و یک موقعیت خوب را برای آن در نظر میگرفتند. ضمناً بدون هماهنگی با فرمانده مافوق هم که نمیشد جمع کرد و رفت.
به هرحال با مشورت تعداد دیگری از بچهها تصمیم گرفتیم بمانیم، اما چند نفر دیگر از نیروها به من خرده گرفتند که جانب احتیاط را از دست دادهام. حتی یک نفر میگفت تو نباید روی آن بنده خدا را (همان کسی که میگفتند در عرفان دستی دارد) زمین میانداختی، چراکه چنین است و چنان نماز شب میخواند و از این حرفا...
من روی حرفم ایستادم و اتفاقاً نه تنها کومله به ما حمله نکرد، بلکه تا مدتی مشکلی نداشتیم و همه چیز امن و امان بود. چند روزی گذشت و همان رزمندهای که به من خرده میگرفت، اینبار از آن طرف بام به زمین افتاد و گفت چرا خواب ائمه اشتباه از آب درآمده است! هرچه توضیح دادم شاید آن فرد دروغ گفته یا اگر هم نگفته باشد رؤیا میتواند صادقه یا کاذب باشد حرفم را قبول نکرد و مشخص بود این قضیه توی ذوقش خورده است.
کمی بعد که دوره ما تمام شد و به تهران برگشتیم، زمزمههایی از فرار آن شخص بهاصطلاح عارف مسلک شنیدم. بعدها هم خبر رسید که طرف جزو منافقین بوده است. اسمش را نمیآورم، چون همان زمان اطلاعات موثقی از او به دست نیاوردیم و در حد شنیدهها دانستیم که ریگ بزرگی به کفشش داشته و با چهرهای ظاهر الصلاح میان رزمندهها نفوذ میکرده است.
نظیر چنین اتفاقهایی هرازگاهی در جبههها حتی در سطح کلان میافتاد. مثلاً قبل از عملیات رمضان و ورود گسترده به داخل خاک دشمن شبنامههایی توزیع شده بود که نباید به خاک یک کشور مسلمان تجاوز کنیم. انگار نه انگار که همین کشور (عراق بعثی) چندین ماه در خاک ما خیمه زده و خسارات مالی و جانی بسیاری به ما تحمیل کرده بود.
یا یکی از فرماندهان تعریف میکرد یکبار رزمندهای با گریه داد زد که امام زمان را در بیداری دیده و ایشان از بمباران پادگان خبر داده است. ادعایی که بعدها عکسش ثابت شد. از این موارد در جبهه زیاد پیش میآمد، اما عاملی که باعث میشد عمده رزمندهها اسیر خرافات و شیطنتها نشوند، ولایتمداری بود. ما همگی گوش به فرمان حضرت امام بودیم. ایشان خط و ربط اصلی جنگ و جبههها را مشخص میکردند و، چون همگی به ریسمان ولایت چنگ میزدیم، نه از مسیرمان دلسرد میشدیم و نه گمراه. ولایتمداری رمز موفقیت رزمندهها بود و عامل اصلی که باعث شد حماسهای به نام هشت سال دفاع مقدس رقم بخورد.