سرويس تاريخ جوان آنلاين: هنگامی که در سال ۱۳۵۶ اثر تاریخی- فلسفی «آسیا در برابر غرب» نوشته داریوش شایگان انتشار یافت، اغلب تصور بردند این کتاب ادامه طریقی است که جلال آل احمد با غربزدگی گشوده بود. این تصور، اما پر بیراه نبود و گفته و کرده نویسنده نیز به کمک آن میآمد. هر چند شایگان بعدها از این منزلگاه فکری عبور کرد، اما مروری بر این اثر- که اینک پس از سالها از سوی انتشارات امیرکبیر نشر یافته است- میتواند مفید و عبرت آموز باشد. شایگان در دیباچه خویش بر چاپ اول این اثر در باره محتوای آن چنین آورده است:
«کتاب آسیا در برابر غرب شامل دو بخش است: نیهیلیسم و تأثیر آن بر تقدیر تاریخی تمدنهای آسیایی و موقعیت تمدنهای آسیایی در برابر سیر تطور تفکر غربی. چنانکه از عنوان بخش نخست این رساله برمیآید، این دید ناظر بر سیر نزولی تفکر غربی است که برخی از متفکران بزرگ آن را نیهیلیسم (نیستانگاری) نامیدهاند. هنگامی که میگوییم نزولی، غرضی داریم و آن اشاره به بستر تحول تفکر غربی است که سیری منظم از زبر به زیر، از تفکر شهودی به جهانبینی تکنیکی، از آخرتنگری و معاد به تاریخپرستی داشته است. حکم کردن به اینکه این تطور در جهت پیشرفت بوده است یا سقوط، وابسته به دیدی است که ما از تاریخ و سرنوشت بشریت داریم. غور چندین ساله ما در ماهیت تفکر غربی که از لحاظ پویایی، تنوع، غنای مطلب و قدرت محسورکننده، پدیدهای تک و استثنایی بر کره خاکی است و ما را به این امر آگاه ساخت که سیر تفکر غربی در جهت بطلان تدریجی جمله معتقداتی بوده است که میراث معنوی تمدنهای آسیایی را تشکیل میدهند. تمدنهای آسیایی در وضع کنونیشان، در دوره فترتند، دانستن اینکه این دوره فترت چگونه است و چه ماهیتی دارد، موضوعی است که میخواهیم در این رساله بشکافیم و بکاویم. تمدنهای آسیایی خواه ناخواه مقهور نیروی نابودکنندهای هستند که در نحوه صدور و تکوینش کوچکترین دخالتی نداشتهاند. علت اینکه این جریان، یعنی نیهیلیسم در متن تمدن غربی متحقق شد و بهتدریج قوت یافت و سرانجام جهانگیر شد، تصادفی نیست، زیرا نطفه این دگرگونی، از همان آغاز طلوع این تفکر، در دوگانگی مضمر در ساخت بنیادیاش نهفته بوده است. آگاهی یا ناآگاهی تمدنهای آسیایی از ماهیت تفکری که برآنان تسلط یافته در سرنوشتشان مؤثر است، حتی اگر معتقد باشیم که نیهیلیسم مصنوع ذهن متفکران خیالپرداز است، باز مطرح کردن آن برای ما ضروری است و ضروری از آن رو که ما ناآگاهانه بسیاری از مفاهیم تفکر غربی را که امروز حکم آیههای منزل را یافتهاند، بیچون و چرا و بدون دید تحلیلی و تاریخی میپذیریم و درباره ماهیت آنها و نیز درباره اینکه چرا این مفاهیم در فرهنگ ما مصداق و مابهازایی نداشته و ندارد چندان پرسش نمیکنیم. احتراز از این پرسش گویای آناست که ما بهطور ضمنی این مفاهیم را میپذیریم و حتی معتقدات خود را نسبت به آنها کهنه، فرسوده و عقیم میپنداریم. به عبارت دیگر، با تمام کوشش پیگیری که در حفظ هویت فرهنگی خود میکنیم، خاطره قومی ما رو به زوال است. در چنین وضعی بحث درباره ضرورت یا عدم ضرورت سنن و هویت و غیره، بدون بحث ریشهای درباره نیروهایی که مورد معارضه هستند، قشری است و تا موقعی که این بحث صورت نگیرد و ما موجودیت خود و تمدنی را که معروضش هستیم، نشناسیم و مورد پرسش قرار ندهیم، در این باره توفیقی نخواهیم یافت. مورد پرسش قرار دادن، یعنی اتخاذ روش تفکر فلسفی. فقط با این روش است که میتوانیم به ماهیت تفکر غربی و هویت خودمان پی ببریم. در تفکر فلسفی پاسخ پرسش معلوم نیست، چه اگر معلوم بود، پرسش نمیشد. تفکر سنتی ما که در دامن دین اسلام پرورش یافته است نمیتواند این سؤال را مطرح کند، چه اگر چنین پرسشی را پیش میکشید، به مبدأ الهامش که ملتزم وحی است و پاسخ را پیش از پرسش در دسترس میگذارد، وفادار نمیماند و از مسیرش منحرف میشد. همچنین علوم، اعم از علوم طبیعی و اجتماعی، نمیتوانند چنین پرسشی را طرح کنند، زیرا علوم، مسائل را فقط در قلمرو صلاحیت و در محدوده توانایی خود بررسی و چگونگی امور را تعیین میکنند و نه چراییشان را. پس طرح مسئله تقدیر تاریخی تمدنهای آسیایی قهراً یک مسئله فلسفی است و شیوه پرسش آن نیز غربی. غربی بدان معنا که، چون سیطره تفکر غرب این مسائل را پدید آورده است، فقط با اختیار کردن سلاح همان تفکر که شیوه پرسش و روش تحلیلی و انتقادی است، میتوان بر آن چیره شد و احیاناً نحوه رسوخش را دریافت. اصولاً در طرح چنین مسائل، احکام قبلی را که مترتب بر فلان بینش شرقی یا فلان ایدئولوژی غربی هستند باید از خود دور ساخت و کوشید که نتایج از پرسش برآیند نه بالعکس.»
داریوش شایگان در بخشی دیگر از مقدمهنگاری خود، درباره روشی که در اثبات داعیههای خویش در این اثر به کار گرفته است، مینویسد: «ولی چرا روش فلسفی را بر میگزینیم؟ سبب اختیار کردن این روش این است که در طرح مسئله تقدیر تاریخی تمدنهای آسیایی، پاسخ از پیش داده نشده و ماهیت آن نیز مجهول است. صرف اینکه این سؤال طرح میشود، دال بر این است که ما با امری ناشناخته مواجه هستیم که باید برد و قدرت پرسش و تحلیل آن را روشن کند. به عبارت دیگر، ماهیت مسئله و نحوه پرسش، تعیینکننده شیوه تفکر است، وگرنه به جای جستوجوی علل، احکام آماده از پیش را اختیار میکردیم و از طرح سؤال پرهیز میکردیم. در طرح این پرسش ما با مسئلهای پیچیده و مبهم روبهرو هستیم و آن چگونگی تقدیر تاریخی این تمدنهاست. هنگامی که سیر سریع تحولات کنونی آسیا را بررسی میکنیم، میبینیم این تمدنها از آرمانهای غربی تقلید میکنند و در نتیجه، پیرو جهات تحولی آنند، پس پرسشی از این ملاحظه برمیآید این است که تقدیر تاریخی تفکر غربی چیست؟ اکنون که آسیا رو به آرمانهای غربی دارد و کم و بیش همان راه را دنبال میکند، تعیین تقدیر تفکر غربی و دگرگونیهایی که برخورد آن با شیوههای فکری در آسیا پدید آورده است، میتواند پرتوی نو به جهات کنونی فرهنگهای آسیایی بیفکند. به این پرسش که تقدیر تاریخی تمدنهای آسیایی چیست، پرسش دیگری افزوده میشود و آن اینکه تقدیر تاریخی تفکر غربی چیست؟ اگر فرض این باشد که این تقدیر همانا سیر نیهیلیسم است، یعنی تفکر غربی سیری را پیموده که جهت بینش آن را از دیانت به امور دنیوی سوق داده است، پس نتیجه میگیریم که تمدنهای آسیایی نیز به سبب اینکه دچار این وسوسه شدهاند، به تدریج همین سیر نزولی را خواهند پیمود یا احتمالاً میپیمایند...»