جوان آنلاین: در این مقال درصدد یافتن پاسخ به این پرسش هستیم که شخصیت سیاسی امامخمینی چگونه شکل گرفت؟ چه دادوستد و دیالکتیکی میان وی و روزگارش شکل گرفت؟ ایشان روزگار خود را چگونه میدید؟ چه تأثیری از آن پذیرفت و خود آن را چگونه روایت میکرد؟ این امر با مراجعه با تصریحات ایشان و قرائن تاریخی موجود مورد بررسی قرار گرفته است. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقهمندان را مفید آید.
بستر اول
سیدروحالله خمینی در ۲۰ جمادی الثانی ۱۳۲۰ ق برابر با ۳۱ شهریور ۱۲۸۱ش، یعنی چهار سال پیش از نهضت مشروطیت، در روستای خمین (کمره) متولد شد. همزمان با دوران کودکی او، عرصه سیاست و اجتماع کشور، درگیر کشمکشها و بحرانهای خاص یکی از مهمترین تحولات تاریخ معاصر بود. همانگونه که خواهیم دید در سالهای بعد که او به تدریج وارد دوران بلوغ شد، از این کشمکشها و بحرانها و فرجام این رویدادها، آگاهی بایسته یافت و متأثر شد.
شهادت پدری ظلم ستیز
او کمتر از پنج ماه سن داشت که پدر خود را از دست داد. به مرور که بزرگتر شد، آگاه شد که پدرش سیدمصطفی (۱۳۲۰ - ۱۲۷۸ق)، از شاگردان میرزای شیرازی صاحب فتوای مشهور تحریم تنباکو بوده که پس از کسب علم، به عنوان مجتهدی مسلم و با کوله باری از تجربیات مبارزاتی، به خمین بازگشته و مرجع دینی آن دیار بوده است. سیدمصطفی به عنوان یک سیدمجتهد شیعه، مورد توجه مردم و مستضعفین منطقه قرار گرفت و در مقابل خوانین، حکام ظالم و اشرار متجاوز به حقوق مردم، ایستادگی و مقاومت میکرد و در این راه، حتی مدتی بازداشت شد. سیدروحالله همانگونه که در جوانی نیز شاهد بود، در سنین کودکی شنید که در گذشته نیز به دلیل ناامنی و بر اثر ضعف و ناتوانی حکومت، عموم مردم اجباراً مسلح شده و در برابر متجاوزین از خود دفاع میکردند و در آن اوضاع خانه آنان نیز به مثابه سنگرگاه سیدمصطفی و یارانش بوده و بارها به صحنه کارزار تبدیل شده است. سرانجام سیدمصطفی در ۴۲ سالگی در جریان مقابله با ستمگریهای مکرر خوانین به قتل رسید.
او همچنین آگاه شد که جد اعلای وی «سید دین علی شاه» نام داشت و از علمای نیشابور بود، برای تبلیغ اسلام رهسپار مناطق هند و کشمیر شده بود و به دنبال ناامنی منطقه و هجوم مخالفین، در آن منطقه به شهادت رسید. بیشک شهادت ایشان که به عنوان خاطرهای برجسته از فعالیتهای تبلیغی جدش در بین خانواده و وابستگان مطرح میشد، در تکوین شخصیت این کودک و تقویت روحیه ظلم ستیزی در او تأثیر میگذاشت. کشتهشدن پدر چنان در روح و روان «سیدروحالله» تأثیر گذاشت که برای زنده نگهداشتن نام پدر و تجلیل از مقام وی، به هنگام گرفتن شناسنامه، شهرت مصطفوی را برای خود برگزید و حتى بعدها با تولد اولین فرزند ذکور خود به احترام والد شهید، نام مصطفی را بر او گذارد. افرادی که سالها از نزدیک با پدر مجاهد روحالله ارتباط داشته و از شاگردان وی به شمار رفته و درباره زندگی و عملکرد او تحقیق کردهاند نیز معتقدند که ایشان از همان خردسالی، آنقدر از مردم ستمدیده دفاع کرده و در آن راه مقاومت کرده بود که جانش را بر سر آن گذاشت و در جوانی به دست آن دژخیمان به شهادت رسید. این خاطره دردناک در تکوین شخصیت کودکی کم سن و سال، با هوش و استعدادی خدادادی نیز اثر مثبت و راسخی داشته که در تمام عمر روی اندیشه او تأثیر بخشیده بود.
شاهد تهاجم و تجاوز اشرار
افزون بر مسئله قتل جد اعلا و پدر سیدروحالله، او در دوران طفولیت خود، بارها شاهد فساد و ظلم حکومت و تهاجمات و تجاوزات اشرار و غارت اموال مردم و کشتار آنان بوده است. هرج و مرج، ناامنی، ظلم و اجحاف از شاخصهای جامعه در دوران پسامشروطه بود. او هنگامی که در سالهای پایانی عمر به خاطرات تلخ آن دوران و رویدادهای مقطع نوجوانی خود میپردازد، در واقع آشکار میسازد که آن حوادث، چگونه همواره ذهن این کودک را به خود مشغول میداشت و پس از دهها سال، همچنان در عمق روح و جان وی حضور داشته و در جهتگیریهای نظری و عملی وی تأثیر گذاشتهاند. این سخنان وی، به خوبی شاهد این مدعاست: «ما که رژیمهای سابق را دیدیم و من که از زمان قدرت قاجاریه و بعد هم قدرت رضاخان و اذنابش و اولادش مشاهد این کشور بودم و دیدم که یک حکومت جزء در یک بلد کوچک با مردم چه میکرده است. دست مردم به یک حکومتی که مال یک ده بود، یا یک قصبه بود، نمیرسید. مردم از دور حشمت او را میدیدند، آنها وقتی که بیرون میآمدند، به مردم کار نداشتند، اتکال به سرنیزه بود....»
ایشان در همین زمینه، وجه دیگری از مدیریت کشور در دوران نوجوانی خود را که فروش و اجاره دادن مناصب حکومتی بود و به فساد حکومت و ظلم به مردم میانجامید، مطرح کرده و میگوید: «این را یادم است. اگر یک کسی را استاندار آذربایجان مثلاً میکردند، اجاره میدادند به آنها، یعنی این آدم باید مثلاً ۵۰ یا ۱۰ هزار تومان آن وقت بدهد، به این کسی که باید این را سر آن کار بگذارد، نخست وزیرش کند، یا صدر اعظمش باید اینقدر بدهد که برود استاندار آذربایجان بشود. این آنجا که میرفت، چون اجیر است و این قدر داده، باید دو مقابل آنجا بگیرد یا بیشتر. تا اینکه هم خوب مال الاجاره را بدهد و هم نفع ببرد. وضع اینطور بود که اجارهبندی بود. آذربایجان، چون بزرگتر بود، زیادتر، همدان، چون کوچکتر بود، کمتر، اما همه روی یک اجاره بندی خاصی بود که روی این اجاره بندی، استاندار تعیین میشد، یا فرض کنید که فرماندار تعیین میشد....»
همچنین فساد حکومت و ضعف مدیریت در آن ایام، باعث شد تا علاوه بر حکام محلی، یاغیان و گردنکشان محلی نیز دائماً در حال غارتگری و تاخت و تاز به شهرها و روستاها باشند و امنیت را از زندگی مردم سلب کنند. در چنین اوضاعی، مردم پناهگاهی جز منازل علمای نافذ نداشتند و این منازل پناهگاه مردم در مقابل هجوم اشرار و محل مراجعه آنان بود. خانه اجدادی سیدروحالله در خمین نیز چنین جایگاهی داشت. بنابراین او که در آن زمان سنین نوجوانی را طی میکرد، شاهد بسیاری از مشکلات و گرفتاریهای مردم بود و ذهن مستعد وی را به تأمل وامیداشت. ایشان به مناسبتی در اینباره چنین میگوید: «از زمان احمدشاه یادم است که ما مبتلا بودیم به دزدیها. مبتلا بودیم به این اشخاصی که میآمدند، مثل رجبعلی و مثل آن نایب حسین کاشی و مثل آن میرزا و اینها که شما حالا اسمهایشان را هم نشنیدید، میآمدند غارت میکردند، دهاتی که ما در آن بودیم، غارت میکردند. اصل حکومت در کاشان نمیتوانست کاری بکند، همهاش این غارتگرها بودند. غارتگرها آنجا غارت میکردند، همه کارها را انجام میدادند....»
خودم تفنگ داشتم و به سنگرها سرکشی میکردم!
تجاربی گه بدان اشارت رفت، آن هم در آن سن و سال، در تکوین شخصیت روحالله نوجوان چنان تأثیر گذاشت که پس از دهها سال هنگامی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی نظام سلطه و قدرتهای جهانی بر تهدیدات خود علیه کشور و نظام جمهوری اسلامی افزودند، با تکیه بر سوابق مبارزاتی و ظلم ستیزی ایام جوانی خود، در پاسخ به آن تهدیدها اینگونه واکنش نشان میدهد: «کی را میترسانند؟ من از بچگی در جنگ بودم. تا حالا نگفتم، ما مورد هجوم زلقیها بودیم، مورد هجوم رجبعلیها بودیم و خودمان تفنگ داشتیم و من در عین حالی که تقریباً اوایل شاید بلوغم بود، بچه بودم، دور این سنگرهایی که بسته بودند در محل ما و اینها میخواستند هجوم کنند و غارت کنند، آنجا میرفتیم سنگرها را سرکشی میکردیم. اینها از چی ما را میترسانند؟....»
جنگ جهانی اول ارتباط با سیدمحمد کمرهای و...
در حالی که کشور دستخوش بحرانها و نابسامانیهای ناشی از نهضت مشروطیت بود، در اوت ۱۹۱۴ رمضان ۱۳۳۲ جنگ جهانی اول آغاز شد. نقض بیطرفی و اشغال نظامی کشور به وسیله طرفین جنگ، بر وخامت اوضاع افزود. منطقه کمره (خمین) زادگاه سیدروحالله نیز از آتش این جنگ بینصیب نماند. او که در آن ایام سنین نوجوانی (۱۳ سالگی) را سپری میکرد، شاهد بود که قوای ۱۰ هزار نفری روس، با عبور از مرزهای شمالی کشور وارد مناطق مرکزی شدند تا با پیوستن به نیروهای انگلیسی از نفوذ و پیشروی آلمانها در مناطق مرکزی کشور جلوگیری کنند. در همین هنگام تعدادی از مسئولان و رجال سیاسی که برای مقابله با تهدیدهای روس و انگلیس در تهران کمیته دفاع ملی تشکیل داده بودند، ناگزیر شدند تهران را ترک کرده و به کرمانشاه مهاجرت کنند. قوای روس در تعقیب ملیون مهاجر و جلوگیری از پیوستن دولت مهاجرت به آلمانها به تدریج محل استقرار خود را به قم، ساوه و اراک انتقال دادند و در سال ۱۳۳۶ ق / ۱۲۹۴ ش، وارد منطقه سلطانآباد و خمین شدند. آنان در کنار امامزاده ابوطالب چادر زدند و به روایتی هفت یا هشت روز، در آن منطقه ماندند. کمیته ملی در مسیر مهاجرت به کرمانشاه از خمین عبور کرده و حتی مدتی را در این شهر اقامت داشت. طبق اسناد موجود، شاخهای از این کمیته به فرماندهی نصرالله سردار حشمت، در خمین تشکیل شد و چیزی نگذشت که فوج کمره به استعداد ۴۰۰ نفر در نزدیکی ساوه با قوای روس به نبرد پرداختند. بدین ترتیب، خمین به گذرگاه و محل تلاقی دستجات مختلف نظامی، اعم از داخلی و خارجی تبدیل شد و شاهد حوادث گوناگونی بود. در میان اعضای کمیته ملی که افراد برجستهای از سیاستمداران ایران همچون آیتالله سیدحسن مدرس در آن حضور داشتند، شخص مهم دیگری از شخصیتهای با نفوذ تهران و از اعضای برجسته حزب دموکرات به نام سیدمحمد کمرهای نیز حضور داشت. ایشان با خانواده سید مصطفی، پیوند نزدیک داشت و شوهر دختر عمه سیدروحالله بود. به دلیل همین پیوند بود که کمرهای برای گرفتن حکم قصاص قاتلان سیدمصطفی از حکومت مرکزی، تلاش فراوان کرد. حضور سیدمحمد کمرهای در تهران و ارتباط گسترده وی با رجال دولتی، ملی و انقلابی و کسب اطلاعات و اخبار از سوی وی از یک سو و پیوندی که با فرزندان سیدمصطفی (سیدمرتضی و سیدروحالله) داشت از سوی دیگر موجب شده بود که در آن ایام، وی عملاً باعث انتقال اخبار و تحلیلهای سیاسی از تهران به خمین و اعضای خانواده سیدمصطفی شود و نقش مهمی در ارتقای آگاهی و دانستههای سیاسی آنان داشته باشد. براساس مندرجات دفتر خاطرات سیدمحمد کمرهای، وی در فاصله زمانی ۲۷ جمادیالاول ۱۳۳۵ تا ۱۷ جمادیالثانی ۱۳۳۷، تعداد ۱۹ فقره نامه به کمره و برای سیدمرتضی فرستاده است. در همان زمان با بستگان و نزدیکان وی، به این شرح مکاتباتی داشته است: یک مورد با آقا نورالدین (برادر)، ۱۰ مورد با آخوند ملامحمدجواد (عموی مادر و شوهر عمه)، ۱۳ مورد با حاج میرزارضا شوهر خواهر، یک مورد با حاجی آقا صدرا (پسرعمه)، یک مورد با آمیرزا عبدالمحمد معروف به امام جمعه (پسر عمه)، چهار مورد با میرزا عبدالحسین احمدی (دایی)، یک مورد با میرزا محمد مهدی احمدی (دایی). به طور طبیعی در این مکاتبات، اطلاعات و آگاهیهایی نیز مبادله میشده است.
کمرهای برای کمک به مهاجرت ملیون، در ششم محرم ۱۳۳۴، تهران را به قصد خمین ترک کرد و به مدت سه ماه، در این منطقه اقامت داشت. حضور سه ماهه وی در خمین موجب شد که بستگان وی از جمله فرزندان سیدمصطفی، از نزدیک با او دیدار داشته و از مسائل مهم مملکتی مطلع شوند. ارتباط وی با فرزندان سیدمصطفی بعدها نیز ادامه یافت. برای نمونه، سالها بعد هنگامی که سیدمرتضی یک جنبش اعتراضی ضدحاکم خمین را رهبری میکرد، کمرهای در تهران اعتراض اهالی خمین را به گوش رئیس الوزرا و وزیر داخله رساند و حتی موضوع را به روزنامهها کشاند و موفق شد که حکمی را به نفع سیدمرتضی و علیه ژاندارمهای خمین بگیرد. بدین ترتیب سیدروحالله در دوران جوانی، در معرض آخرین اخبار و رویدادهای سیاسی ایران قرار گرفت و حضور تلخ اجانب در خاک ایران را نیز شاهد بود. بنابر آنچه گفته شد، زندگی مجاهدانه اجداد سیدروحالله و شهادت دو تن از آنان یعنی «سیددین علیشاه» و «سیدمصطفی» و نابسامانی وضع حکومت و جامعه و حوادث دوران تولد و نوجوانی ایشان - که مقارن با دوران بحرانی پس از نهضت مشروطیت و جنگ جهانی اول بود- در تکوین شخصیت و اندیشه و رفتار سیاسی و اجتماعی وی نقش بهسزایی داشته و چنان در تار و پود فکری وی رسوخ یافته بود که او را مستعد چاره اندیشی برای دفاع همه جانبه از مستضعفین و مردم مظلوم و اصلاح و تغییر وضع موجود کرد.
بستر دوم
سیدروحالله در همان سالهایی که شاهد تحولات پس از مشروطه و جنگ جهانی اول بود، به فراگیری دانش نیز اشتغال داشت. او ابتدا در مکتبخانه ملاابوالقاسم، خواندن و نوشتن و قرائت قرآن و ادعیه و متون رایج مکتبخانه را فرا گرفت و پس از آن، دروس ابتدایی را نزد آقا شیخجعفر و میرزا محمود افتخار العلما شروع کرد. همزمان با این دروس، مقدمات دروس دینی را نزد حاجمیرزا مهدی دایی خود و منطق را نزد حاج میرزانجفی خمینی شوهر خواهر و پسر عموی مادرش آغاز کرد و در ادامه سیوطی و شرح باب حادی عشر و بخشی از مطول را نزد برادر بزرگتر خود سیدمرتضی آموخت. در همین سالها او که در چند ماهگی پدر خود را از دست داده بود، در سن ۱۵ سالگی مادر خود را نیز از دست داد. با این حال به تحصیلات ادامه داد و در سال ۱۳۳۹ ق، در سن ۱۹ سالگی برای تکمیل تحصیلات، عازم حوزه علمیه اراک شد. حوزه علمیه اراک در آن سالها با مدیریت آیتالله شیخ عبدالکریم حائری (۱۲۷۶، ۱۳۵۵ق)، از شاگردان میرزا حسن شیرازی و آخوند خراسانی و شیخ فضل الله نوری رونق یافته بود، اما چند ماهی از ورود سیدروحالله به اراک نگذشته بود که آیتالله حائری به درخواست علمای قم و در اواخر رجب ۱۳۴۰ق، همزمان با نوروز ۱۳۰۰ ش و کمتر از یک ماه پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، به قم هجرت کرده و حوزه علمیه آن شهر را تأسیس کرد. سیدروحالله نیز در همین ایام، به قم مهاجرت کرده و در حجرهای در مدرسه دارالشفا اقامت گزید و به تحصیل ادامه داد. او در قم باقیمانده مطول را نزد ادیب تهرانی موسوم به آقا میرزا محمد علی و سطوح را نزد آیات سیدمحمدتقی خوانساری و آقا میرزا سیدعلی یثربی کاشانی فراگرفت و سرانجام به درس خارج آیتالله حائری رفت و عمده تحصیلات خارج را در محضر ایشان گذراند. افزون بر دروس رایج حوزه، او فلسفه اسلامی را نزد آیتالله حاجسید ابوالحسن قزوینی، عروض و قوافی و فلسفه غرب و فلسفه تکامل داروین را نزد حاجشیخ محمدرضا اصفهانی مسجد شاهی، ریاضیات را نزد آقا میرزاعلیاکبر یزدی و عرفان را نزد آقا میرزا محمدعلی شاهآبادی فرا گرفت.
در واقع دوران تحصیل سیدروحالله با رحلت آیتالله حائری پایان مییابد و ایشان که در همان ایام تحصیل، تألیف برخی آثار خود را آغاز کرده بود، در فاصله در گذشت مؤسس حوزه قم در سال ۱۳۱۵ ش، تا سال ۱۳۲۴ که آیتالله بروجردی (۱۳۴۰- ۱۲۵۴ش) به عنوان مرجع تقلید به قم آمد نیز افزون بر تألیف با همدرسان خود به مباحثه، مطالعه و تدریس فلسفه و عرفان و اخلاق و سطوح عالیه فقه و اصول پرداخت. در دوران تحصیل سیدروحالله در قم که همزمان با دوره پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و تأسیس سلسله پهلوی و سلطنت رضاشاه بود، رویدادهای مهمی در ایران و غرب آسیا به ویژه در عراق رخ داد که باعث شد قم به کانون مهم آمد و شد و حضور شخصیتهای علمی و تحولات سیاسی کشور تبدیل شود. حضور این شخصیتها و وقوع آن رویدادها، در تعمیق آگاهی سیاسی و تکامل شخصیت ایشان و حتی در برداشتهای علمی و جهت دهی به استنباطات و آرای فقهی و اصولی و سرانجام در رفتار سیاسی وی در دهههای بعد و تا پایان عمر تأثیر جدی گذاشت.