سرويس فرهنگ و هنر جوان آنلاين: کاش میتوانستم به جای واژه «سلبریتی» واژه دیگری پیدا کنم! بگذارید بگویم «چهره». آدمها وقتی چهره میشوند، جزئیات زندگیشان برای همه جالب میشود حتی اگر طرفدارشان نباشید.
اما هرچه از آنها بدانید تنها اخباری از ظاهر زندگیشان است. تمنیات و درونیات آنها تنها زمانی رو می شود که لب به سخن بگشایند، حرفی بزنند یا چیزی بنویسند.
به نظرم وجود آدمها دو رو دارد مثل یک سکه!
رویی که با آن با مردم، کسانی غیر از خودت معاشرت می کنی و رویی که مال خودت است. فقط خودت می دانی در آن رو، چه می گذرد. فقط خودت از احوالات خودت خبر داری! یک جور علم حضوری که نمیتوانی آن را همانطور که هست برای دیگران شرح دهی یا دیگران آن را دریابند.
اما خداوند کلمه را آفرید تا رازی باشد بین او و انسان و کلمه شعر شد برای شرح گاه گاهی این علم حضوری!
یک کبوتر آمد
دور صحن مسجد
پر و بالی زد و گفت
میشود از نفس صبحدلان
شاعر شد
خبرها را که بخوانی تیتر زدهاند «کتاب جدیدی از مداح معروف». مداح معروف بودن یعنی چهره بودن و چهره بودن خودش یعنی خبر؛ حالا اگر کتاب شعری هم از یک چهره چاپ شود که دیگر میشود خبر پربازدید!
دفتر شعر مرا
شعر نیمایی و آزاد و غزل
آب زد زیر بغل
نرم نرمک که جلوتر میرفت
به درختان میگفت:
کاش از رایحه شعر کسی حس میشد اخوانهای دگر در راهاند
اخوان اول
اخوان دوم
یادتان است گفتم وجود آدمها دو رو دارد؟ «هنوز از عشق میگویند» آن روی شخصی سکه وجود «سعید حدادیان» است. همان مداح معروف که خبرگزاریها نوشتند کتابش چاپ شد. اجازه دهید راحتتر بگویم آن روی سکه «حاج سعید!»
نام من
بهترین لقب برای عید
نام من سعید
رویی که شاید آدمهای دور و برت خیلی انتظار ظهورش را ندارند، اما خودت میدانی که هست و واقعیت دارد و وقتی گوشهای از آن را رو می کنید شاید تعجبآور باشد.
شاعر بودن به سعید حدادیان می آید! همانگونه که اشعار بسیاری از روضههایش را خودش سروده است و سالها در دانشگاه تهران گرداننده محافل شعر بوده است، اما چه شعری و چه قالبی؟
حتماً می گویید شعر، کت و شلوار نیست که به کسی بیاید یا نیاید. اگر چنین اعتراضی کنید حق با شماست، اما قضیه روی سکههاست. به یک روی سکه حاج سعید که خبرها به آن می گویند «مداح معروف» قصیده می آید. کمی هم غزل! مثنوی را فراموش نکنیم.
حالا تصور کنید مردی که موهایش را در روضههای اباعبدالله سفید کرده است نیمایی بسراید! مردی که چینهای صورتش رد اشکها و داغهایی است که در روضهها دیده، ترانه بگوید!
یه خونه، یه خونواده
یه حیاط خلوت ساده
سکه گوشه چارقد
بچههای قد و نیم قد
دخترا و خالهبازی
پسرا و یکهتازی
...
می وزه با هر نسیمی
یه ترانه قدیمی:
این حیاط و اون حیاط و
می پاشن نقل و نبات و...
اینکه شعرها را نقد کنیم، وزن و قافیه و ردیف و مضمون شعرها را بسنجیم، کار من و شمای مخاطب نیست. «کار ما این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم!» و در شعرهای حاج سعید شقایقها هنوز از عشق میگویند...
سراپا نیازم
سراپا تمنا
پر از آرزوی به آیینه خود رسیدن
در آیینه
آیینه دیدن
به از خود بریدن
و، چون مرغ بسمل به نام تو در خون تپیدن...
حتماً انتظار دارید این ترانهها، نیماییها و غزلها با مضمون همان روضهها باشد؟ اما گفتم که این کتاب آن روی سکه سعید حدادیان است. اگر میخواهید آن روی سکه این روضهخوان اباعبدالله را مرور کنید، به «هنوز از عشق میگویند» دومین کتاب شعر منتشر شده از او سری بزنید.