کد خبر: 972600
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۷ مهر ۱۳۹۸ - ۰۵:۳۰
خیلی‌ها به فکر مهاجرت معکوس افتاده‌اند
عده زیادی احشام خود را فروختند و به شهر آمدند و یک کسب و کار راه انداختند و نمک‌گیر خاک تهران شدند. در شهرشان برو بیایی داشتند. صاحب خانه و کاشانه بودند، اما برای پایتخت‌نشین شدن همه را گذاشتند و گذشتند.
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: مهاجرت جابه‌جایی از مکانی به مکانی دیگر به دلایل مختلف است. در دهه‌های اخیر افراد زیادی برای رسیدن به مقصود که همان زندگی بهتر با رفاه بیشتر بود راهی تهران شدند. تب پایتخت‌نشینی سراسر ایران را فرا گرفت و هر کس که طالب زندگی بهتر بود تهران را کعبه آمال می‌دانست. همه سعی‌اش را می‌کرد تا راهی به این شهر باز و آلونکی در آن دست و پا کند. این شهر مثل افسانه‌ها بود. زیبا و بزرگ! کم‌کم این تب فراگیر شد. دانش‌آموزان همه تلاششان را کردند تا دانشگاه‌های تهران قبول شوند و کارمند‌ها سعی کردند برای این شهر بزرگ انتقالی بگیرند. فرقی نمی‌کرد کجای تهران باشند و با چه پستی مشغول کار شوند. همین که پایتخت‌نشین بودند برایشان کفایت می‌کرد. عده زیادی احشام خود را فروختند و به شهر آمدند و یک کسب و کار راه انداختند و نمک‌گیر خاک تهران شدند. در شهرشان برو بیایی داشتند. صاحب خانه و کاشانه بودند، اما برای پایتخت‌نشین شدن همه را گذاشتند و گذشتند. آمدند به شهر یک لانه کبریت اجاره کردند و آن‌ها که وضعشان بهتر بود خانه خریدند. همانجا هم مشغول کار شدند. به‌راستی چرا مهاجرت آنقدر طرفدار دارد و هنوز هم عده‌ای هستند که همه رؤیایشان زندگی در پایتخت است.

چند سال قبل همسر فاطمه مبتلا به سرطان شد. خانواده‌اش دور او بودند، اما کافی نبود. امکانات پزشکی در شهرستان پاسخگوی نیازشان نبود و هر هفته باید خودشان را به تهران می‌رساندند تا دکتر متخصص آن‌ها را ویزیت کند. کم‌کم تمام وقتشان صرف آمد و رفت‌ها شد. آن‌ها تصمیم گرفتند خانه‌شان را بفروشند و به تهران بیایند. در این شهر خانه‌ای اجاره کردند و مراحل درمان سریع و آسان‌تر پیش می‌رفت، اما بخت با فاطمه یار نشد. همسرش فوت کرد و او تنها ماند. باز هم در تهران ماند. در شهر بزرگ کسی کاری به کارش نداشت. کسی هر روز سر از زندگی‌اش در نمی‌آورد و به خاطر بیوه بودنش او را زیر سؤال نمی‌برد. تهران کار پیدا کرد و زندگی تازه‌اش را در پایتخت از سر گرفت. از آن روز‌های پر التهاب ۱۵ سال می‌گذرد و او حالا خودش را یک شهروند تهرانی می‌داند.

عده زیادی برای موفقیت در کلاس‌های آموزشی و قبولی در کنکور به تهران آمدند تا آینده آموزشی فرزندشان را تأمین کنند. یکی می‌خواست موسیقیدان شود، اما شهرستان برای استعداد‌های او کوچک بود و جایی برای دیده شدن نداشت. همه تلاشش را می‌کرد، اما همکاری با یک گروه معروف و حضور در یک کنسرت زنده آرزویی بود که ذهنش را قلقلک می‌داد و راضی می‌کرد برای رسیدن به آن غربت را به جان بخرد و راهی پایتخت شود.

حسنا عاشق خیاطی بود و دلش می‌خواست صاحب یک مزون بزرگ باشد. تهران می‌توانست او را به آرزویش برساند. پس خانواده‌اش را ترک کرد و تنها راهی تهران شد. پدرش مقید بود و اجازه گرفتن خانه مجردی نمی‌داد. این بود که حسنا راهی خوابگاه شد. جایی که ظاهراً خصوصی بود، اما خیلی زود از بودن در آنجا پشیمان شد. می‌خواست برگردد، اما غرورش نگذاشت. ماند و مبارزه کرد. ماند و برای آرزویش جنگید. از همان موقع تنهایی و غربت شد بخش مهمی از زندگی او. قرار بود صاحب مزون شود، معروف شود، اما در تهران ماند و همسر و عروس و مادر شد. دور از خانواده! دور از دیاری که به آن تعلق خاطر داشت و در آن احساس امنیت می‌کرد. عجیب بود که دیگر میلی برای بازگشت نداشت. مادرش می‌گفت آب تهران سبک است و همه را شیفته و پاگیر می‌کند.

هر کس به هر بهانه‌ای آمده بود تا چند صباحی بماند، آمد و ماند و دیگر نرفت. برای درس آمده بود، اما در این شهر کار پیدا کرد. برای دوره‌های آموزش ضمن خدمت آمده بود، اما ماند و به زحمت انتقالی‌اش را ردیف کرد. برای آموزش گل‌آرایی، سفره آرایی و هزار هنر دیگر آمده بود تا شهرش را آباد کند، اما آمد و ماند و در تهران کار کرد. چرا باید می‌رفت؟ اینجا دستمزد خوبی می‌گرفت. اینجا فرصت برای پیشرفت مهیا بود. در پایتخت رقابت موج می‌زد و برای زنده ماندن در دنیای اقتصاد چاره‌ای نداشت جز به روز شدن.

این بود که شمار همشهری تهرانی زیاد شد. زیاد و زیادتر! محله‌ها هر روز وسیع‌تر شدند و خانه‌ها حجیم‌تر. کوچک، اما روی هم!
خانه‌های ویلایی تبدیل شد به آپارتمان‌های کوچک. هوای پاکیزه و صبحانه در بالکن و دوچرخه سواری در شهر تبدیل شد به ماشین‌های تک‌سرنشین و تهران تبدیل شد به مرز هشدار در میزان آلایندگی هوا.
جمعیت که زیاد شد آلودگی هم بیشتر شد. سر و صدا و ترافیک شد بخش عمده زندگی مردم. حالا مردم تهران در چند نقطه به هم شبیه هستند و از یک الگوی شهری مشخص پیروی می‌کنند. آن‌ها یا در ترافیک روزگار می‌گذرانند یا در شلوغی مترو‌ها مضطربند تا به محل کار یا تحصیلشان برسند یا هر شب اخبار را دنبال می‌کنند که بدانند فردا به ماسک نیاز دارند یا خیر.

حالا شهر تهران یک فرق بزرگ با شهر‌های دیگر دارد. یک پارکینگ بزرگ شبانه‌روزی است که هر زمان پا به خیابان بگذاری دو طرف آن با ماشین‌های رنگارنگ محصور شده است. آدم میان ماشین‌ها احساس خفگی می‌کند. شهر پر از رنگ و لعاب است. انبوهی از فرهنگ‌های مختلف که کنار هم مسالمت‌آمیز زندگی می‌کنند، اما با هم غریبه‌اند. آنقدر زندگی دشوار است که هر کس مجبور است کلاه خودش را بچسبد.

نمی‌دانم تقصیر کیست. مردمی که آرزوی زندگی بهتر دارند یا آن‌هایی که هر چه امکانات رفاهی، پزشکی و آموزشی است را در تهران قرار داده‌اند؟ نمی‌دانم حق با تهرانی‌هاست که از مهاجرت بی‌رویه شهرستانی‌ها بنالند و آن‌ها را مسبب شلوغی شهر بدانند یا با بچه‌های مظلوم شهرستانی که یک زندگی خوب و ایده‌آل حقشان است و مجبورند تن به غربت دهند. نمی‌دانم همه آن‌هایی که روزی با امیدی راهی پایتخت شدند، هنوز هم پای حرف و تصمیم شان هستند یا دلشان پر می‌کشد برای دیار مادری خودشان. نمی‌دانم آن‌ها دوست دارند در اعیاد و مناسبت‌ها کنار خانواده‌شان باشند یا به هویت تهرانی بودن عادت کرده‌اند و این تنهایی برایشان معنایی ندارد. نمی‌دانم بچه‌های روستا که نفس کسب و کارشان به شماره افتاده و زندگی باامکانات کم برایشان سخت شده است حق دارند بروند یا نه؟‌

نمی‌دانم حق با کیست؟ اصلاً حقی هست یا نه؟ اما این را خوب دانسته‌ام که این روز‌ها عده زیادی دل از پایتخت بریده‌اند. این بار تهرانی‌ها هستند که می‌خواهند دل از شلوغی و دود کشنده بکنند و در نقطه خلوت و بی‌دغدغه سکنی گزینند. این بار آن‌ها عزم رفتن کرده‌اند. کارشناسان اسمش را می‌گذارند مهاجرت معکوس! یعنی آن‌هایی که روزی به شهر‌های بزرگ آمده‌اند حالا به دلیل فرار از شرایط دشوار زندگی که هزینه‌های سرسام آور، شلوغی و آلودگی از مهم‌ترین‌شان است به موطن خود باز می‌گردند یا آن‌هایی که شرایط مالی بهتری دارند در شهر‌های کوچک‌تر امکانات رفاهی لازم را مهیا کرده‌اند و در سکوت و آرامش روزگار می‌گذرانند. با افزایش آمار ابتلا به سرطان و مشکلات قلبی مهاجرت به دلیل پزشکی هم رو به رونق گرفتن است.

حالا وقت آن است که هر کس با هر تجربه و دانشی که در پایتخت کسب کرده است به موطنش بازگردد و آن علم یا هنر را وسعت بخشد. وقت آن است که شهر‌های کوچک قدر نخبه‌هایشان را بدانند و فرصت را برای بازگشتشان آماده کنند. وقت آن است که به ریه‌هایمان فرصت دوباره بدهیم. وقت آن است که سرمایه‌ها در موطن خرج شوند و آفتاب امکانات و رفاه بر همه جای ایران یکسان بتابد.
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
کامران
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۰۸ - ۱۳۹۸/۰۷/۱۷
0
0
مقصر دولت است وقتی تمام امکانات کشور را در یک شهر جمع میکنند وقتی سی دانشگاه را دریک شهر تاسیس میکنند وقتی نیمی از کارخانجات را در تهران احداث میکنند باید این شهر هروز بزرگ و بزرگتر بشود و مشکلاتش هم بزرگتر
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار