سرویس تاریخ جوان آنلاین: اثری که هم اینک در معرفی آن سخن میرود، بخشهایی از خاطرات شهید آیتالله حاج شیخ فضلالله محلاتی است که در سال ۱۳۶۱ در گفتوشنود با مرکز اسناد انقلاب اسلامی بیان داشته است. ناشر در دیباچه این اثر در باره محتوای آن آورده است:
«این کتاب روایت مجمل نشو و نمای مردی است که در یکی از دورههای پرتلاطم تاریخی، در خانوادهای باورمند به آداب و سنن دینی دیده به دنیا گشود و پس از گذراندن ایام کودکی و تحصیل مقدماتی در مکتب، شوق دانش اندوزی- به رغم خواست پدر- او را به زیطلبگی سوق داد. در آن زمان آمد و شد تابستانی مدرسان و عالمان حوزه علمیه قم به شهرستان محلات و دیدار و درک آنان خصوصاً شوری که درس اخلاق حاج آقا روحالله در جامع شهر بر روح جوینده این نوجوان مینهاد بیش از پیش برخواست و اراده او تأثیر گذاشت. از این رو بود که تحقیق مطلوب را در نجواهای تنهایی خود و عمل به دعایامداوود جست جو میکرد. دیری نپایید که تمنای او یکی دو سال نخست در همان شهر برآورده شد، اما تشنگی روزافزون و شوق دیدار افقهای نوین، امکان آن را پدیدآورد تا سرانجام به وساطت عموی خود و مساعدت آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری- که از ناموران آن دوران بود- به رؤیای دیرین و خواست درونی خود دست یابد.»
در مقدمه همچنین در باره چندوچون اخذ خاطرات شهید محلاتی آمده است:
«حجت الاسلام شهید شیخ فضلالله مهدیزاده محلاتی، درباره این واقعه و چندوچون ماجراهای پس از آن در گفتوشنود رویاروییای که طی ۱۴ جلسه در اوان سال ۶۱ (در مرکز اسناد انقلاب اسلامی) با وی انجام گرفته به شرح گزارمانی فراز و نشیب زندگی و مبارزات خود پرداخته است. این گفتوشنود- که بخش اصلی و نخست کتاب را در برمیگیرد- بر همان روال و ترتیبی که صورت پذیرفته و تنظیم شده است. گرچه طرح پرسشها- و بالطبع ارائه پاسخها- در بعضی موارد از پیوستگی بایسته برخوردار نیست، اما میتوان محتوای پاسخها را از جهت سیر وقایع در چهار دوره مشخص از یکدیگر تفکیک کرد. دوره اول (۱۳۲۴- ۱۳۰۹) به دوران کودکی، آغاز نوجوانی و تحصیل راوی در محلات مربوط است و در آن به اختصار و شتاب تمام ۱۴ سال نخست حیات وی مرور میشود. دوره دوم (۱۳۲۴- ۱۳۴۰) از ورود به حوزه علمیه قم شروع و در حدود سال ۴۰ با ترک آن شهر و اقامت در تهران پایان میپذیرد. چندی پس از ورود به قم از طریق مرحوم آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری با فدائیان اسلام ارتباط مییابد و به طور مشخص در سال ۱۳۲۷ به جرگه آنان میپیوندد و در مخالفت با آوردن جنازه رضاخان به قم، اولین برگ پرونده سیاسی او در ۱۸ سالگی رقم میخورد و از جانب مأموران آگاهی تحت تعقیب قرار میگیرد. برای اعزام به فلسطین و یاری مبارزان مسلمان آن دیار به همراهی فدائیان اسلام تلاش میکند. به تبع ارتباط با فدائیان اسلام با مرحوم آیتالله کاشانی آشنا میشود و بنا برخواست ایشان در فعالیتهای انتخاباتی- آذربایجان- دوره هفدهم مجلس شورای ملی به طور جدی حضور مییابد. در تبریز مورد بغض و عداوت سلطنتطلبان قرار میگیرد و به سوی او تیراندازی میکنند، اما مضروب و مصدوم جان از حادثه بهدر میبرد. چندی بعد در برابر رخنه تودهایها در قم، در موضع مخالفت با اقدام علیاکبر برقعی، شور غیرتمندانه خود را بروز میدهد و از جانب آیتالله بروجردی تحقیق چگونگی حادثه را برعهده میگیرد. پس از کودتای ۲۸ مرداد و حاکمیت اختناق در فاصله سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۰ گاه و بیگاه در شهرستانها تعقیب و بازداشت میشود. در ماجرای حمله به فدائیان اسلام و ضرب و شتم آنان در مدرسه فیضیه، مخفی و متواری میگردد. اندکی بعد با نامه آیتالله بروجردی به تهران عزیمت میکند. شهید محلاتی در خاطرات بازگفتهاش علاوه بر بیان دیدهها و کردههای خود، در گزارش و تحلیل رویدادها نکات قابل توجهی را فریاد میآورد. اشارت او به بعضی اطرافیان آیتالله کاشانی و آیتالله بروجردی و پندار و کردار آنان، چگونگی و سابقه آشنایی خود با امام خمینی- که آن هنگام با نام حاجآقا روحالله آوازه داشت- و همراهی و رفاقت دیرینهاش با سیدمصطفی خمینی از این جمله به شمار میآید.»